تنوع گفتمانها در تعبیر و تفسیر قرآن و چندمعنایی که حافظ بر آن تسلط داشت، سبب رنجش و خشم نمیشد بلکه جزو بدیهیات زندگی روزانه به شمار میرفت. مسلمانان این چندمعنایی را نخست در روند مدرنیزه شدن خود نابود کردند چرا که در چالش روزانه با غربی که برتر از آنها بود، این نیاز به وجود آمد که میبایست حقیقت قویتری به میدان آورده شود.
*****
هر بار که درگیری و جنگ در کشورهای مسلماننشین شدت میگیرد، رسانههای غربی نیز به انواع و اقسام روشنگری و تحلیل و نظر میپردازند. هر کسی بر اساس جایگاهی که به جهان مینگرد، میتواند با آنها موافق باشد یا نباشد. به نظر من اما آنچه به خوبی احساس میشود، درک سطحی است که سیاست و رسانهها در غرب، با وجود اطلاعات گسترده تاریخی و معاصر، نسبت به جوامع مسلماننشین به ویژه در خاورمیانه و آفریقا و هم چنین درباره «اسلام» نه به عنوان دین بلکه به مثابه یک ابزار مؤثر سیاسی دارند.
هیچ دینی را نمیتوان لیبرالیزه یا دموکراتیزه کرد چرا که دیگر دین نخواهد بود. اما پیروان یک دین همواره و همه جا ظرفیت آزاده بودن (در سدههای گذشته) و لیبرال و دمکرات شدن (در جهان امروز) را دارند. به نظر من، هرگاه درک شود که مشکل نه لیبرالیزه کردن اسلام با صدها فرقهای که دارد، بلکه لیبرالیزه شدن مسلمانان از همه این فرقههاست، آنگاه نیمی از مسئله حل شده است!
در زیر یکی از این تحلیلها را میخوانید که توجهاش به اسلام و فرقههایش بیش از مسلمانان است اگرچه خود در همان آغاز تأکید میکند که مسئله بر سر مسلمانانی است که از اسلام پیروی میکنند.(مترجم)
*****
تا همین ۲۵ سال پیش، اسلامشناس فرانسوی ماکسیم رودینسون میتوانست کتابی بنویسد زیر عنوان «جذبهی اسلام». از آن هنگام به بعد اما این اسلام به یک خطر تبدیل شده است. در هیچ جای جهان به اندازهی منطقهی شمال آفریقا تا هندوکش، این همه جنگ در جریان نیست. کشورهای این منطقه یک نقطه اشتراک دارند: همهشان کشورهای مسلماننشین هستند. همچنین گروه تروریستی بوکوحرام و حکومتهای اسلامی و طالبان نیز یک نقطه مشترک دارند: همهی آنها به اسلام استناد میکنند. و در هفتههای گذشته تظاهرکنندگان طرفدار فلسطین در خیابانهای شهرهای اروپایی جلب نظر میکردند که شعارهای ضد یهودی سر میدادند.
گفته میشود که اسلام همراه با خشونت است و با مدرنیته سازگاری ندارد. دلایل چندی نیز برای این نظر وجود دارد، اما برای صدور حکم کافی نیست: مسئله نه بر سر اسلام بلکه بر سر پیروانی است که آن را پیاده میکنند. ادیان جهانی مانند مسیحیت و اسلام اتفاقا به این دلیل توانستند این همه دوام بیاورند که انعطاف دارند و این فضا را در اختیار پیروان خود مینهند که مرتب خود را با پدیدههای نوین وفق بدهند. اسلام نیز اجازه خیلی کارها را میدهد چرا که یک سوره در قرآن یک چیز میگوید و سورهای دیگر مخالف آن را.
در هر عصری در جهان اسلام گروههای تروریستی وجود داشتند. در قرن دوازدهم میلادی فرقه اسماعیلیه (حشاشین) بود که امروز القاعده و گروههای مشابه اخلاف آن به شمار میروند. آنها خطرناک بوده و هستند اما هیچ جنبش تودهای بر اساس آنها شکل نگرفت، بلکه برعکس. اعراب مسلمان در قرن هفتم کشورهای ناحیه مدیترانه را به این دلیل تقریبا بدون جنگ غصب کردند که مسیحیان خاور در آنجا در مقابله با فشارهای حکومت کلیسایی بیزانس اعراب را منجی خود میشمردند.
دقیقا دویست سال پیش گوته مطالعه «دیوان حافظ» شاعر ایرانی را آغاز کرد. پنج سال دیرتر، او با «دیوان شرقی- غربی» یادبودی بر خاور اسلامی بنا کرد. گوته زیر تأثیر اسلام لیبرال حافظ قرار گرفت. روح آزادهی حافظ هرگز نمیتوانست از یک اسلام توتالیتر الهام بگیرد.
توماس باوئر، اسلامشناس آلمانی از شهر مونستر، عصر اسلام کلاسیک را که حافظ مدافع آن بود، یعنی سدههای بین اسلام آغازین و دوران مدرنیته، با اصطلاح «بردباری دوپهلو» مشخص میکند. تنوع گفتمانها در تعبیر و تفسیر قرآن و چندمعنایی که حافظ بر آن تسلط داشت، سبب رنجش و خشم نمیشد بلکه جزو بدیهیات زندگی روزانه به شمار میرفت. مسلمانان این چندمعنایی را نخست در روند مدرنیزه شدن خود نابود کردند چرا که در چالش روزانه با غربی که برتر از آنها بود، این نیاز به وجود آمد که میبایست حقیقت قویتری به میدان آورده شود. امروز یک «نابردباری دوپهلو» ویژگی تفکر مسلمانان است. همان گونه که به ادعای سلفیها آنها هستند که تنها اسلام حقیقی را نمایندگی میکنند، به همان شکل بسیاری در غرب نیز به این دام میافتند که گویا اسلام همانا فقط اسلام سلفیهاست. اما این «هماسلامگرایی» [هومواسلام Homo islamicus) که هر اندیشه و عملی را فقط حول اسلام میخواهد، به درد زندگی روزانه نمیخورد. در میان افراطیون اما کسانی وجود دارند که معتقدند همه چیز باید از حقیقت آنها اطاعت کند. ولی بسیاری از مسلمانان خود را همین طوری، بدون تغییر، با تغییرات وفق میدهند!
صادق العظم، فیلسوف سکولار سوری، این واقعیت را چنین ارائه میدهد: اسلام خشکاندیش به دلیل تأکید بر توحید با مدرنیته ناسازگار است. اما اسلام تاریخی به مثابه یک عقیده پویای انقلابی همواره خود را تطبیق میدهد.
خیلیها امروز ادعای اسلام دارند: عربستان سعودی و ایران حاکمیت خود را با اسلام مشروعیت میبخشند. طبقه متوسط نوعی «اسلام تجاری» را به وجود میآورد که برای آزادی فردی و یک جامعه مدرن خوب است. افراطیون زیر پرچم اسلام مانند گروههایی چون بادرماینهوف در اروپا به امید شفای عاجل دست به خشونت میزنند.
امروز اسلام به طور انکارناپذیری در یک بحران عمیق به سر میبرد. بیشترین مسلمانان، از ترکیه و هند تا اندونزی، در یک دموکراسی زندگی میکنند. مسئله همانا مسلمانانِ عرب هستند. در جهان عرب از همان اعتراضات سال ۲۰۱۱ [بهار عربی] مرحله پسااستعماری به پایان میرسد. قدرتهای استعماری پس از جنگ جهانی دوم، کشورهایی را بر جای نهادند که مرزهایش را آنها رسم کرده بودند. اما انسانها در آن مناطق خود را با آن مرزها تعریف نمیکردند بلکه اسلام جایگزین هویتی و ملّی آنها شد. امروز برخی از حکومتها فرو میپاشند و گروههای شبه نظامی زیر پرچم اسلام برای رسیدن به قدرت تلاش میکنند.
در این میان آن بذری رشد میکند که عربستان سعودی چندین دهه پیش کاشته بود. مشروعیت خاندان سعودی بر همزیستی آموزشهای خشکاندیش وهابیت متکی است. هیچ اندیشه دیگری مانند وهابیت طرفدار عدم تحمل و مبارزه با «کافران» و دگراندیشان در اسلام نیست.
مسلمانان باید آگاه باشند که این گونه مسلمان بودن در جهان امروز جایی ندارد و هر آن انرژی مثبتی که برای متمدن بودن لازم است، در این نوع مسلمانی غایب است و این «اسلام» است که خطر به شمار میرود.
*برگرفته از روزنامه فرانکفورتر آلگماینه، ۲۹ ژوییه ۲۰۱۴
*راینر هرمان، کارشناس مسائل خاورمیانه و عضو تحریریه سیاسی روزنامه فرانکفورتر آلگماینه
برگردان: الاهه بقراط
کیهان آنلاین