در هر موجی که هر بار بر سر مسئله «فلسطین- اسراییل» به راه میافتد میتوان دید که حقیقت همواره قربانی است! مردم دو طرف قربانیان بعدی هستند. ما به عنوان ناظران ناتوان اما نه خاموش این جنگ و همه جنگهای دیگر در کدام سو بایستی بایستیم؟! در کنار تروریستهای حماس یا دولت افراطی اسراییل در یک جنگ نابرابر؟! اما یک طرف دیگر نیز وجود دارد: مردمی که در فلسطین و اسراییل، هر دو، به رهبران سیاسی خود میبازند! مردمی که سرنوشت فجیع آنها دستاویز شعارهای نفرتافکنانه برخی مسلمانان، برخی چپها و همه نئونازیها در اروپا میشود.
*****
همه رسانهها، ایرانی و فرنگی، پر شده بود از صحبت درباره «راهنمای مسیر». تصاویر خندان و خشنود جرج بوش (پسر) رییس جمهوری وقت آمریکا، اهود اولمرت نخستوزیر وقت اسراییل و محمود عباس رهبر کنونی و نخستین نخستوزیر فلسطین در سراسر جهان پخش میشد. بهار ۲۰۰۳ بود، یازده سال پیش…
برای یادآوری به حافظههای ضعیف
من نیز به عنوان یکی از امیدواران بدبین، در همان زمان مقالهای زیر عنوان «تا صلح چند کیلومتر است؟!» نوشتم که اطلاعات آن برای کسانی که امروز نیز فکر میکنند دارند برای فلسطینیها دل میسوزانند اما در عمل آنها را در دامان فلاکت و تروریسم نگاه میدارند، خالی از فایده نیست:
«راهنمای مسیر» پوشهای است سرخ و شامل فقط هفت صفحه که روز چهارشنبه سی آوریل ۲۰۰۳ به محمود عباس معروف به ابو مازن، اولین نخست وزیر فلسطین تحویل داده شد. او کسی است که درست ده سال پیش «سال ۱۹۹۳» نخستین پیمان صلح اسلو را امضا کرد. نخست وزیری محمود عباس روز ۲۹ آوریل به تأیید پارلمان رسید: ۵۱ تن از ۸۸ نماینده مجلس فلسطین به او رأی دادند. این تقسیم آرا بدین معنی است که اگرچه محمود عباس از حمایت اکثریت مجلس برخوردار است، لیکن اقلیت مؤثری با او سر موافقت ندارد! پیش و پس از جلسه پارلمان دو عملیات انتحاری در اسراییل انجام شد تا این پیام سازمانهای تروریستی به گوش طرفین مذاکرات صلح برسد: امروز زمان مذاکره و صلح نیست، زمان مقاومت است! در برابر کی؟ با کدام هدف؟ علیه چه کسی؟ به سود کی؟ تروریستها خود را موظف نمیدانند درباره این موضوعات توضیحی بدهند. آنها اهل «حرف و مذاکره» نیستند، بلکه اهل «مبارزه و ترور» هستند! این زاویه تنگ به آنها اجازه نمیدهد به این حقیقت فکر کنند که اگر از این نوع «مقاومت» کاری ساخته بود، پس از چندین دهه خونریزی و کشتار میبایست دست کم به یکی از اهداف خود رسیده باشند! اما آنها متأسفانه تنها یک هدف دارند: نابودی اسراییل!
نه حماس و نه جمهوری اسلامی که قویترین پشتیبان آن است، این هدف را هرگز پنهان نکردهاند. حال آنکه «نقشه راه» که توسط رسانههای فارسی «راهنمای مسیر» ترجمه شده بود، بهترین فرصت برای بازگشت صلح و آرامش به منطقه و همزیستی دو کشور اسراییل و فلسطین بود.
«نقشه راه» توسط ایالات متحده آمریکا، سازمان ملل، اتحادیه اروپا و روسیه تهیه شده بود و خطوط کلی آن مسیری بس دشوار را به سوی برقراری صلح در خاورمیانه ترسیم میکرد. در بهار ۲۰۰۳ این طور به نظر میرسید که شاید بتوان به این طرح امید بست چرا که از یک سو مردم فلسطین و اسراییل از ترور و بمباران متقبال خسته شده و از سوی دیگر هر دو با رکود و ورشکستگی اقتصادی روبرو بودند. مهمترین مسئله اما نزدیک شدن دولت خودگردان فلسطین و دولت اسراییل به یکدیگر بود. فلسطین برای نخستین بار فراگرد انتخاب یک نخستوزیر را پشت سر نهاده و اسراییل حاضر شده بود به توافقهایی تن دهد که تا کنون از آنها امتناع میورزید. دولت محمود عباس در حالی که از سوی جمهوری اسلامی به شدت لعن و نفرین میشد، با پشتیبانی فلسطینیها بهترین موقعیت را داشت تا به خلع سلاح سازمانهای تروریستی بپردازد.
بر اساس طرحی که ارائه شده بود، راه به سوی صلح سه مرحله داشت:
نخستین مرحله که همان زمان آغاز شده بود شامل سر و سامان دادن به دولت فلسطین، بازسازی اداری، تنظیم قانون اساسی، انتخابات آزاد و به رسمیت شناختن کشور اسراییل بود. برای شروع این کار اما میبایست عملیات تروریستی فورا و بدون قید و شرط متوقف میشد. همزمان اسراییل نیز میبایست موجودیت دولت فلسطینی را به رسمیت میشناخت، شهرکهای یهودی نشین در مناطق فلسطینی را تخلیه میکرد، از اقدامات تلافی جویانه چشم میپوشید و تعدادی از زندانیان فلسطینی را که مجموع آنها در آن زمان بالغ بر پنج هزار نفر میشد آزاد میکرد و این امکان را برای ساکنان نوار غزه و ساحل غربی رود اردن فراهم میآورد که بتوانند در کارخانجات و پروژههای ساختمانی اسراییل کار کنند.
دومین مرحله که قرار بود تا پایان سال ۲۰۰۳ ادامه بیابد «استقرار یک دولت مستقل فلسطینی در مرزهای موقتی» بود. در همان حال میبایستی گفتگوهایی با سوریه و لبنان و ایران صورت گیرد تا بین آنها و اسراییل قرارداد صلح بسته شود. اسراییل نیز باید ارتش خود را از برخی مناطق نوار غزه و ساحل غربی رود اردن بیرون میکشید.
سومین مرحله که پایانش برای سال ۲۰۰۵ پیشبینی شده بود، عبارت بود از تعیین مرزهای قطعی بین اسراییل و فلسطین. در اینجا اما دو مشکل مهم وجود داشت: یکی چگونگی اداره شهر اورشلیم که هم اسراییلیها و هم فلسطینیها ادعای مالکیت آن را دارند و دیگری مشکل بازگشت میلیونها آواره فلسطینی که به اردن و سوریه و لبنان فرار کرده بودند. لیکن آنها را نه اسراییلیها میخواستند و نه فلسطینیها! دولت اسراییل آنها را نمیخواست (و نمیخواهد) به این دلیل که تناسب جمعیت را در کشور بر هم میزدند و دولت نوپا و ضعیف فلسطین نیز آنها را نمیخواست (و همچنان نمیخواهد) زیرا از پس تأمین آنها بر نمیآمد و در عین حال نمیتوانست از بروز درگیریهای احتمالی بین آنان و ساکنان دائمی فلسطین جلوگیری کند.
موانع همیشگی
دو طرف فلسطینی و اسراییلی تا سال ۲۰۰۵ به بسیاری از این تعهدات عمل کردند و از سوی افراطیون و هم چنین رژیم اسلامی ایران به شدت مورد تهدید قرار گرفتند. مهمترین آنها از جانب اسراییل و با مقاومت آریل شارون در برابر افراطیون یهودی انجام شد: عقبنشینی از نوار غزه و تخلیه شهرکهای یهودینشین در مناطق فلسطینی و جلوگیری از ایجاد دوباره آنها و همچنین آزادی صدها زندانی فلسطینی که اخبار مصورشان نیز شب و روز با شادی همراه با نگرانی از رسانهها منتشر میشد. کافیست به روزنامههای آن دوران مراجعه کرد.
اما پیشبرد «نقشه راه» و اساسا صلح بین اسراییل و فلسطین همیشه با یک مانع اساسی روبرو بوده است: گروههای تروریستی فلسطینی و دولتهای خارجی که از آنان پشتیبانی میکنند. این در حالیست که «توقف ترور» یکی از شروط پیشبرد این برنامه بود و واقعا نیز عملیات تروریستی برای مدتی متوقف شد و تک و توک موشکپراکنیهایی که انجام میشد بلافاصله از سوی دولت فلسطین به نخستوزیری محمود عباس محکوم میشد. اما این کافی نبود. دولت خودگردان فلسطین برای گام نهادن قاطعانه در راه صلح و پیشبرد «نقشه راه» که توافق بر سر آن در برابر چشم جهانیان به نوعی جشن گرفته شد، میبایست فعالیت گروههای تروریستی را ممنوع و رأسا به دستگیری سران و خلع سلاح آنها اقدام میکرد. فلسطینیها یک بار تجربه ناکام در پیمان صلحی را که در سال ۱۹۹۳ در باغ گلسرخ کاخ سفید بین اسحاق رابین و یاسر عرفات بسته شد و جایزه صلح نوبل را برای آنها و هم چنین شیمون پرز وزیر خارجه وقت و رییس جمهوری کنونی اسراییل به ارمغان آورد، پشت سر نهاده بودند. پیمانی که تنها یک سال بعد در ترور و کشتار به فراموشی سپرده شد.
فلسطین رهبر محبوب خود یاسر عرفات را کمی پس از آغاز اجرای «نقشه راه» در نوامبر ۲۰۰۴ از دست داد. رهبری که به دو زبان حرف میزد: رو به جهان از صلح و مذاکره و توافق دم میزد، و رو به مردماش از دشمنی و ستیز و مبارزه تا فتح «قدس» سخن می گفت! در برابر بیل کلینتون رییس جمهوری وقت آمریکا و جلوی دوربین در دست دادن با سیاستمداران اسراییلی چون اسحاق رابین و شیمون پرز پیشگام میشد، به هنگام ورود به ساختمان با اهود برک نخست وزیر وقت اسراییل به تعارف میپرداخت و بعد در رام الله در برابر فلسطینیها روی میز میکوبید و هیستریک فریاد میزد: تا فتح قدس، قدس، قدس!…
نتیجه این دوگانگی در سیاست از جمله در دولت محمود عباس این شد که پس از عقبنشینی اسراییل از نوار غزه در سال ۲۰۰۵، افراطیون حماس آنجا را اشغال کردند و مردم غزه را به محاصره در آوردند و خود فلسطینیها را به جان هم انداختند! حماس برای ارعاب مردم غزه، در همان آغاز، چند جوان فلسطینی را به اتهام «جاسوسی» برای اسراییل در خیابان لینچ کرد و به قتل رساند. این سازمان با حمایت آشکار رژیم اسلامی در ایران، فلسطین و فلسطینیها را دچار تفرقه و انشقاق کرد و طرح «نقشه راه» را عملا مختومه اعلام نمود. از آن سو، عملیات انتحاری و موشکپرانی در خاک اسراییل، موجبات روی کار آمدن راستهای افراطی را در آن کشور فراهم آورد بدون آنکه دولت خودگردان فلسطین این توانایی را داشته باشد که در برابر ترور حماس و تهدیدهای اسراییل از خود دفاع کند.
قربانیان اصلی
گفته میشود این سخن به اسطورههای یونان باز میگردد که «نخستین قربانی جنگ، حقیقت است». این را به راستی در موجی که از جمله هر بار بر سر مسئله «فلسطین- اسراییل» به راه میافتد میتوان دید: حقیقت همواره قربانی است! مردم دو طرف نیز قربانیان بعدی هستند. با توجه به این که در پس هر جنگی، انگیزه قدرت و اقتدار خوابیده است و دین و خاک و… روبناهای آن هستند، میتوان گفت که کارل فُن کلازه ویتس ژنرال پروس و تئوریپرداز نظامی اوایل قرن نوزدهم به درستی تشخیص داده بود که «جنگ ادامه سیاست با ابزاری دیگر است». اما سیاست چیزی جز اعمالِ قدرت نیست. در این صورت آیا این آرزو و آرمان است که انتظار داشته باشیم در قرن بیست و یکم، سیاست، ادامه جنگ با ابزاری دیگر باشد؟! ما به عنوان ناظران ناتوان اما نه خاموش این جنگ و همه جنگهای دیگر در کدام سو بایستی بایستیم؟! در کنار تروریستهایی که مردم خود را به گوشت دم توپ تبدیل کردهاند تا با سخیفترین ابزار به تحریک احساسات افکار عمومی و تبلیغ مظلومنمایی خود بپردازند؟ یا در کنار دولت افراطی و راستگرای اسراییل که در یک جنگ نابرابر و با آگاهی از ترفندهای حماس، برای دفاع از خود، جنایت میکند؟! برای من هر دو اینها به شدت محکوم هستند. من آرزو داشتم دولت محمود عباس پس از مرگ یاسر عرفات که به عنوان یکی از موانع از سر راه او برداشته شد، این قاطعیت و این اراده را میداشت که خود فلسطینیها را علیه سازمانهای تروریستی بسیج کند و نه آنکه مردم غزه را به دست آنها رها سازد. آرزو داشتم که نیروهای مترقی اسراییل میتوانستند دولتهای خود را مهار کنند تا هر بار سیاست را بر جنگ ترجیح دهد حتا در برابر تروریستها.
در این میان اما یک طرف دیگر نیز وجود دارد: مردمی که در فلسطین و اسراییل، هر دو، به رهبران سیاسی خود میبازند! مردمی که اصلا خبر ندارند چگونه سرنوشت فجیع آنها دستاویز شعارهای نفرتافکنانه در شهرهای اروپایی میشود تا «نقشه راه» را به سوی یهودستیزی مزمن و تاریخی برخی مسلمانان، برخی چپها، و همه نئونازیها هدایت کند و آنها را در یک صف به تظاهرات و سر دادن شعارهایی وا دارد که پنجاه میلیون انسان جان خود را به دلیل عملی شدن آنها در فاصله ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵، یعنی از زمان روی کار آمدن نازیها تا پایان جنگ جهانی دوم، از دست دادند.
اراده صلح در هر دو طرف وجود دارد. درست همانگونه که افراطیونی نیز در هر دو طرف وجود دارند که راه آن را مسدود میکنند. هر کدام از ما و رهبران و منطقه و جهان، اگر راست میگوییم و واقعا دلمان برای «مردم غزه» و «فلسطینیها» میسوزد باید هشیارانه اراده صلح و نیروهای طرفدار صلح را در هر دو طرف تقویت کنیم و نه اینکه با احساسات و تن دادن به حیلههای تبلیغاتی حماس که دست کم برای ما ایرانیان از همان آدمسوزی سینما رکس آبادان به شدت آشناست، و یا با دفاع از عربستیزی و بمبارانهای مرگبار دولت اسراییل، خود را مضحکه افراطیون بکنیم. فراموش نکنیم که اسحاق رابین نخستوزیر اسراییل که دومین پیمان صلح اسلو را در سال ۱۹۹۵ با یاسر عرفات امضا کرد، تقریبا یک ماه بعد توسط یک یهودی افراطی ترور شد.
برخی از ایرانیان به این نکته توجه ندارند که افراطیون یهودی فقط آنهایی نیستند که میخواهند سرزمین خود را تا مرزهای فلان و بهمان گسترش دهند، بلکه آنهایی نیز هستند که بر اساس باورهایشان معتقدند اساسا یهودیان نباید سرزمینی داشته باشند! و این افراطیون اتفاقا با حماس و رژیم اسلامی ایران و هم چنین نئونازیهای اروپا روابط بسیار خوبی دارند و به جمهوری اسلامی هم رفت و آمد داشتهاند برای نمونه در سال ۱۳۸۵ جهت شرکت در همایش «هولوکاست، چشمانداز جهانی»! تمام مسئله بر سر انسداد «نقشه راه» و شکل نگرفتن یک دولت و کشور فلسطینی است: تشکیل دولت فلسطین در عمل یعنی به رسمیت شناختن دولت اسراییل! و این آن چیزی است که حماس و اربابش، جمهوری اسلامی، نمیخواهند. از همین رو سیاست و سرنوشت جمهوری اسلامی در ناامنی و نفرتپراکنی و درگیریها و جنگهای خانمانسوز در خاورمیانه، از جمله در سوریه و فلسطین نقش حیاتی بازی میکند. به نظر نمیرسد کشورهای قدرتمند که همیشه تسلیحات همه طرفین را تأمین میکنند، از این واقعیت بیخبر باشند. بدبختی اینجاست که همینها هم هستند که باید آتشبس را به طرفین تحمیل کنند!