صد سال اندیشههای ایرانی (۳۹)
بازگشت به ایران دورهی باستان و در حالت تعلیق گذاشتن دورهی میانه از تاریخ ایران زمین که از سقوط ساسانی تا انقراض صفویه ادامه داشت، از مسائلی بود که تبار خود را به دوران کلاسیکهای مدرن ایرانی در عصر مشروطه و پیش زمینههای آن میبرد؛ محمد علی فروغی نیز بمانند آخوندزاده و آقا خان کرمانی، عظمت و افتخار ایران باستان را در مقابل انحطاط و زوال ایران میانه قرار میدهد و الگوهای آرمانی ساخت یک جامعهی مترقی را در دوران جدید از تاریخ ایران، در آن ساختارهای سیاسی ـ لایههای اقتصادی و نظام اندیشگی جستجو میکند. از طرفی فروغی هم باستانگرایی را به پدیدهی ملیت خواهی ایرانی پیوند میزند و از آنها چونان ستونهای اصلی اقتدار دولت ملی و مدرن رضا شاه بهره میگیرد؛ فروغی بر این باور است که: «این ایام بسیاری از اصول و نوامیس که در نظر مردم همواره مسلم و مقدس بود، از مسلمیت و قدس افتاده است یا لااقل مثل سابق محل اتفاق نیست. برای بعضی در آن باب تردید و تشکیک حاصل شده و جماعتی مخالف و منکر آن گردیدهاند. از جمله آن اصول حب وطن و علاقه ملیت است که منکر آن شده و درصددند به احساسات بینالملل تبدیل نمایند. در نظر من علاقه ملیت با احساسات بینالمللی و وطنپرستی و با حب نوع بشر منافات ندارد و به آسانی جمع میشود…» (ایران را چرا باید دوست داشت۱۳۵۳،ص۲۴۳)
اگر اذهان روشنفکران عصر پهلوی اول و منورالفکران عصر مشروطه را دوران باستان از تاریخ ایران در پروژهی مدرنیته میرباید، میتوان پرسید که چه الگوها و ایدههایی در آن دوران برای این اندیشمندان جاذبه داشت؟ و چرا آخوندزاده ـ کرمانی ـ کسروی و فروغی در تکمیل نظام فکری خویش به آن دوران توجه داشتند؟ شاید پدیدهی رنسانس و باززایی فرهنگ باستانی یونان و روم در عصر جدید بیتاثیر در باستانگرایی روشنفکران ایرانی نبوده است؛ به سخن فروغی «کسانی که از احوال اروپائیان آگاه هستند، میدانند که آغاز ترقی کامل و سریع ملل اروپا از زمانی است که در تاریخ آن اقلیم رنسانس خوانده میشود و این کلمه به معنی تجدید حیاتست و مراد تجدید حیات ادبی و صنعتی است؛ چرا که ملل اروپا که تا آن زمان از خود ادبیات قابل اعتنا نداشتند، در آن هنگام به موجباتی که شرحش مفصل و در تواریخ مسطور است، به ادبیات و صنایع یونان و روم قدیم پی بردند و چنان مهم و گرانبها یافتند که تعلیم آن را اساس تربیت ملی خود قرار دادند و این روش تاکنون باقی است. با این تفاوت که چون در طرف چهارصد سال که از زمان رنسانس میگذرد، ملل اروپایی خود نیز آثار ادبی گرانبهای فراوان دارا شدهاند، تعلیم آنها را هم بر ادبیات یونان و روم افزودهاند.»(ادبیات ایران۱۳۵۳، ص۲۲۴) شاید هم افول ستارهی اقبال ایران زمین با حملهی اعراب و حوادث مشابه آن که عظمت ایران را به انحطاط و عقب ماندگی تبدیل نمود، روشنفکرانی چون فروغی را به سودای ایران باستان سوق میداد و در راهکارهای پیشرفت و ترقی ایران جدید به آن الگوها دعوت میکرد. یا علل دیگری بر این اندیشه صحه میگذاشت… علت رویکرد فروغی و دیگران به ایران باستان هر چه باشد، این نکته از نظر تاریخی ثابت شده است که تمدن ایرانی در دورهی باستان از عظمت و پویایی برخوردار بود و به سخن هگل نخستین امپراتوری جهان را که هخامنشیان تشکیل داده بودند،(عقل در تاریخ۱۳۷۹، ص۳۰۴) از ساختارهای محکم اجرایی و اندیشههای عالی الهام میگرفتند؛ تحقیقات ایرانشناسان و کاوشهای باستانشناختی معلوم میکنند که جامعهی ایران در آن روزگار از کارآیی لازم برای ایجاد مردمان متمدن بهرهمند بود و دین و اخلاق و سیاست و فرهنگ برهههای تمدنساز خود را از سر میگذراندند. (امپراتوری هخامنشی۱۳۸۱، ص۳۱۵/۱)
فروغی ایدههای باستانگرایانهی خود را از طرف دیگر واقعبینانه به شرایط جدید جهانی و تبادلات فرهنگی میان ملتها و مسالهی گردشگری نیز پیوند میزند و حفظ آثار باستانی و تقویت روحیهی ملت پرستی را مایهی سربلندی ایرانیان در زمان حاضر میداند؛ وی مینویسد: «اگر ما دعوی سربلندی داریم به لوازم آن عمل کنیم و یکی از لوازم آن احترام آثار گذشتگان است. حفظ این آثار تنها محض تفنّن و تفرّج نیست، اسباب آبروی ماست. معرّف عظمت و لیاقت ملّت است. بهعلاوه میتواند برای ما مایه انتفاع مادی شود امروز که بحمدالله در مملکت امنیت برقرار و راهها هم ساخته شده، مسافرت در مملکت ما سهل میشود، و هر سال چندین هزار نفر از خارجیان به ایران بهگردش خواهند آمد و به سیاحت این ابنیه و آثار خواهند رفت. هرگاه آنها را درست نگاه بداریم در نزد ملل دنیا اسباب سرافرازی ما خواهد بود.ملت و مملکت ما در انظار آنها قدر و منزلت خواهد داشت. وجود این آثار سیاحان و اهل تفنّن و تفرّج را به ایران جلب خواهد نمود؛ میآیند و پولها خرج میکنند و اگر ما بدانیم چه بکنیم انواع و اقسام فواید مادی و معنوی میتوانیم از این راه ببریم، چنانکه سایر ملل از آثار قدیمه خود میبرند.» (خطابه۱۳۵۳،ص۲۲)
همان طور که اشاره شد بیتردید دورهی باستان ایران، از پیشرفتهایی برخوردار بوده و شروع دورهی میانه از تاریخ ایران، آن رشد و ترقی را به خاطرهی تاریخی ایرانیان سپرده است. بیشترین اهتمام برای شناساندن دوران باستان ایران و آگاهی از تمدن زنده و پویای آن زمان، در نوشتههای میرزا آقا خان کرمانی دیده میشود؛ وی با استفاده از روش تاریخنگاری مدرن، توانسته بود بخشی از تاریخ آن دوران را به رشتهی تحریر درآورده و راه را برای تحقیقات روشنفکران دورهی بعدی هموار کند.
میرزا آقاخان کرمانی در میان مدرنهای کلاسیک ایرانی بیش از هر اندیشهای، به لحاظ گسستی که با وقایعنگاری سنتی و تأسیس تاریخ نویسی علمی انجام داده است، دارای جایگاه ممتازی است؛ کرمانی با تألیف کتاب «آیینه سکندری» جریان تاریخ نگاری مدرن را در ایران پایهگذاری کرد؛ در دوران بعدی، احمد کسروی و فریدون آدمیت ادامه دهندگان راهی بودند که کرمانی در این رشته به وجود آورد. میرزا آقاخان کرمانی در آن کتاب با به کارگیری روش علمی به تحلیل و علتیابی حوادث و جریانات تاریخی پرداخته و ذهن و زبان خود را از وقایعنگاری متافیزیکی مورخان سنتی رها ساخته است.
در واقع عقیم بودن شیوههای وقایعنگاری پیشینیان از یک طرف و حوادثی چون وقوع جنگهای ایران و روس از طرف دیگر، میرزا آقاخان کرمانی را به سوی بنیان تاریخ نگاری جدید و پرسش از علل حوادث و جریانات تاریخی و گذار از وقایعپردازی و قصهخوانی سنتی کشاند؛ وی در این شیوه از مشاهدات و تجربیات بهره گرفت و استدلال عقلانی را جایگزین روایات نقلی کرد؛ کرمانی به درستی دریافته بود تبیین شکستهای ایران در جنگ با روسیه و کاوش از علل و عوامل عقب ماندگی ایران زمین، از وقایع نگاری و داستانپردازی شاعرانه برنمیآید و این همه را به کارگیری روش علمی و نوین لازم است.
تامل در علل تاریخی و پرسش از حوادث زمانه، کرمانی را به ایدههای تمدنی راهبر شده و همان طور که ابن خلدون در جهان سنتی از ضرورت علم عمران سخن گفته بود، کرمانی نیز با تکیه بر یافتههای علوم نوین به تبیین فلسفی تاریخ ایران اهتمام میورزد؛ همان طور که اشاره شده ارزش کارهای تاریخی کرمانی در به کارگیری روش جدید تاریخ نگاری و گذار از وقایع نویسی پیشین است؛ اگر چه ممکن است در گزارشی از حوادث تاریخی، کرمانی دچار اشتباه نیز شده باشد، از اعتبار علمی تاریخ نویسی او نمیکاهد؛ مهم این مساله است که کرمانی در تحلیل جریانات تاریخی به ناکافی بودن وقایع نگاری آگاه شده بود و شناخت تاریخ را مستند به دید فلسفی و نگرهی علمی میدانست.
فروغی در نگرش عالمانه به تاریخ ایران، نخست از تحول زمانه و طرح پدیدهی ملیتخواهی سخن میگوید. چرا که در ایرانخواهی فروغی، وطن آمیخته با هویت انسانی قرار دارد: «غرض این که هر کس عضو هیئت و جماعتی باشد که وظیفه انسانیت خود را چنان که بیان کردم، ادا نموده است حق دارد هیئت و جماعت خود را دوست بدارد و در عین این که البته نباید منکر وجود سایر اقوام و ملل باشد، علاقه او نسبت به قوم و ملت خویش علاقه معقول و مستحسن است…»(ایران را چرا باید دوست داشت۱۳۵۳، ص۲۴۵) او سپس به سیر تحولی تاریخ ایران زمین پرداخته و به تبع روشنفکران و تاریخنگاران پیش از خود ـ از دورهی مشروطه ـ به دورهی باستان از تاریخ ایران زمین توجه داشته و گذشته از تالیفات و آثاری که در این رابطه از خود به جای گذاشته است، توانست برخی از آثار باستانی ایران پیش از اسلام را معرفی و بازسازی کند؛ بر این اساس فروغی مورخانه به علل و عوامل عظمت و انحطاط ایران زمین میاندیشد: «هر چند برای ملت ایرانی به اقتضای طبیعت روزگار متأسفانه دورههای تنزل و انحطاط نیز پیش آمده که در آن دورهها از ابزار استعداد و مایه خداداد ممنوع و محروم گردیده است و لیکن ظلمت آن ایام همه وقت عارضی و قهری و موقتی بوده و با این همه هیچ گاه تند باد حوادث که بر ایران و مردم آن هجوم آورده چراغ معرفت را در آن مملکت و آتش ذوق و شور را در دل ایرانیان به کلی خاموش ننموده… قوم ایرانی هر وقت شوکت و سیادت داشته، قدرت خود را برای استقرار امنیت و آسایش و رفاه مردم به کار برده، اقوام زیر دست خویش را به ملاطفت و رأفت اداره کرده، مزاحم آداب و رسوم و زبان و خصوصیات قومیت آنها نشده، هرگز به هدم و تخریب آبادیها و تقل عام نفوس نپرداخته و با آن که از طرف دشمنان مکرر به بلیات نهب و حرق و تقل و چپاول گرفتار گردیده هنگام قدرت درصدد تلافی برنیامده است…»(ایران را چرا باید دوست داشت۱۳۵۳، ص۲۴۶) با این حال فروغی برای دوری از ناسیونالیسم افراطی هشدار میدهد که «آخرین عقیدهای که میخواهم اظهار کنم این است که چون وطنپرستی و ملت دوستی البته لوازمی دارد که هر کس باید به قدر قوه به آن قیام نماید، در نظر من نخستین لوازم آن این است که شخص در ادای آن وظایف انسانیت که موجب عزت و حرمت ملتش میشود کوتاهی ننماید و اگر استعدادش در انجام این وظیفه سرشار نباشد، لااقل در تجلیل و تکریم کسانی که استعداد را داشته و به کار انداختهاند بکوشد.» (ایران را چرا باید دوست داشت۱۳۵۳،ص۲۵۱)
دوری از ملیت خواهی کاذب و آگاهی به لوازم دنیای جدید، فروغی را در تألیفات تاریخی خود چونان یک مورخ و تاریخ نگار مدرن معرفی میکند و وی بر پایهی آنها، تاریخ را بمثابهی آئینهی عبرت میفهمد: «اقوام کهنسال اگر به تاریخ گذشته خود به این چشم نظر کنند که موجبات عجب و غرور و تکبر و تفاخر بیابند و به استخوان پوسیده نیاکان تکیه کرده و برای خویش تن آسانی روا دارند البته چندی نمیگردد که ذلت دامنگیر ایشان میشود و نظر به عزتی که پیشینیان آنها داشتند تباهی روزگارشان بیشتر از مذلت اقوام گمنام بر عالمیان آشکار میگردد فرزند ناخلف شمرده میشوند و همه کس به زبان حال یا مقال به ایشان میگوید:
گیرم پدر تو بود فاضل از فضل پدر تو را چه حاصل
ولیکن ملل هوشمند از تاریخ به از این استفاده میکنند و گذشته از فواید علمی که از آن بهدست میآورند سرگذشت و گفتار و کردار اسلاف خویش را مایه تجربه و عبرت میسازند و از ماضی برای حال و استقبال کسب تکلیف مینمایند.» (مقدمهای بر خطابه بهرام گور تهمورس انگلیسا۱۳۵۳،ص۹۵)
در جمعبندی تاریخ نگاری و ذهنیت مدرنی که فروغی تحصیل کرده است، تساهل و تسامح رمز بقای تمدنها و راز آشکار امنیت و رفاه در جامعه هستند: «قوم ایرانی هروقت شوکت و سیادت داشته قدرت خود را برای استقرار امنیت و آسایش و رفاه مردم بهکار برده، اقوام زیردست خویش را به ملاطفت و رأفت اداره کرده، مزاحم آداب و رسوم و زبان و خصوصیات قومیت آنها نشده، هرگز به هدم و تخریب آبادیها و قتل عام نفوس نپرداخته، و با آن که از طرف دشمنان مکرر به بلیات نهب و حرق و قتل و چپاول گرفتار گردیده هنگام قدرت درصدد تلافی برنیامده است.» (ایران را چرا باید دوست داشت۱۳۵۳،ص۲۴۶)
در نهایت این که فروغی با نهیب به وجدان خواب آلود ایرانیان، واقعیت زمانهی خود را پیش روی آنان میگشاید تا افراد این سرزمین کهن با انحطاطآگاهی و دریافت لوازم مدرنیته، عظمت نوین فرهنگ خود را با تبارشناسی عوامل زوال اندیشه و عقبماندگی تاریخی نظارهگر باشند: «طول نمیدهم مقصود اینست که امروز ملت ایران نه خداپرست است، نه وطندوست، نه آزادیخواه نه شرافتطلب، نه دنبال ناموس، نه طالب هنر، نه جویای معرفت، باید کاری کرد که مردم از شارلاتانی و هوچیگری و انتریگبازی مأیوس شوند و دست بردارند، در آن صورت ناچار متوجه کار و هنر و کمال میشوند، همت و غیرت پیدا میکنند، حقیقتطلب میشوند، دولت هم اگر نکند خودشان اسباب تحصیل معرفت را فراهم میکنند و با امنیت و عدالتی که دولت برقرار میکند دنبال اقتصادیات هم میروند و مثل سایر ملل ثروت و قدرت و شرافت مملکت خویش را ترقی میدهند.» (تاثیر رفتار شاه در تربیت ایرانی۱۳۵۵،ص۶۴)