دمکراسی و حقوق بشر هدف نیست، وسیله است!

اساسا نظام‌های سیاسی و حقوقی، هدف نیستند بلکه وسیله‌اند. وسیله‌ای برای تأمین اهدافی که در طول تاریخ بشریت، صرف نظر از اینکه بشر در چه مرحله‌ای از رشد و تکامل و پیشرفت بوده باشد، همواره ثابت مانده است. این اهداف را در دامنه و شکل دیگری می‌توان در طبیعت و جانوران نیز بازیافت و آن را در نوع رابطه غریزی برای حفظ حریم خود، تأمین معاش و سیستم دفاعی آنها در برابر خطرات توضیح داد.

روشن است که اگر نوع بشر را یکی از موجودات حلقه عظیم، تصورناپذیر و ازلی و ابدی چرخه طبیعت در نظر بگیریم، به دلیل برخورداری انسان از موهبت «عقل» این اهداف که بدون یکدیگر ناقص هستند، شکلی به کلی متفاوت از آنچه یافته است که در طبیعت و بر اساس یک تنازع بقای غریزی جاریست: آزادی، امنیت و رفاه نسبی برای همه.

ارثیه به جا مانده از غریزه طبیعی در نوع بشر را نیز می‌توان در این سه باز یافت. کافیست در طبیعت دقت کرد تا دریافت چگونه همه موجودات به نوعی در پی تأمین این سه هدف هستند تا اگرچه مانند بشر «رشد» نمی‌کنند، اما بقای خویش را تضمین کنند. «عقل» انسان بر اساس همان غریزه تنازع بقا که طبیعت در همه موجودات نهاده است، آزادی و امنیت و رفاه را همواره در اشکال دیگری جستجو کرده و می‌کند.

البته با یک نظام دیکتاتوری نیز می‌توان امنیت و رفاه نسبی را در یک جامعه بر اساس یک سیستم حقوقی متناسب با آن نظام تأمین کرد. اما نبود آزادی و نظام حقوقی بشردوستانه سبب می‌شود که آن نظام و دستاوردهایش ناپایدار باشد.

از سوی دیگر، داشتن یک نظام دمکراتیک و تشکیل یک دولت حقوقی اصلا به معنی پایان مشکلات یک جامعه نیست. به هند نگاه کنید که از آن به عنوان بزرگ‌ترین دموکراسی جهان نام برده می‌شود و از نظر اقتصادی نیز موقعیت نامطلوبی ندارد ولی درجه «امنیت» و «رفاه» برای «همه» به شدت در آن نازل است.

با تغییر یک نظام دیکتاتوری به نظام دمکراتیک، مشکلات آن ساختار به مشکلات ساختار جدید تغییر پیدا می‌کنند که اساسا از نوع دیگری هستند چرا که دمکراسی بر خلاف دیکتاتوری امکان بازتولید خود و هم چنین گسترش مرزهای خویش و در نتیجه غلبه بر مشکلات موجود را دارد. مشکلاتی که هر بار با تغییر و تحولات اجتماعی و تکنولوژیک به شکل دیگری بروز کرده و حتا ممکن است به جنبش‌های اجتماعی نیز بیانجامند. جنبش‌هایی که هدف‌شان نه از میان برداشتن دمکراسی بلکه تعمیق و گسترش آن و مطالبه مشارکت بیشتر توده‌ها در روندهای سیاسی و اقتصادی است. جنبش‌های ارتجاعی اما، که معمولا از سوی بنیادگرایان مذهبی و ایدئولوژیک هدایت می‌شوند، دشمن نظام دمکراسی و سیستم حقوقی بشردوستانه هستند.

گسست و همبستگی

در زمان انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ و دو سه سال پیش از آن، جامعه ایران، به طور کلی، از هم گسسته و منحط نبود بلکه برعکس، همبسته و بلندپرواز بود. نیروهای اسلامی و خمینی بر زمینه همین همبستگی توانستند رهبری خود را بر اعتراض‌های اجتماعی که از عدم مشارکت مردم در سرنوشت خویش سرچشمه می‌گرفت، اِعمال کنند و با پشتیبانی آشکار کشورهای غربی به قدرت برسند. بارزترین دلیل بلندپرواز بودن ترقی‌خواهانه جامعه در آن دوران نیز دروغ‌هایی بود که خمینی از حومه پاریس درباره آزادی‌های اساسی مانند آزادی بیان و احزاب و مطبوعات گفت تا بخش مهمی از اعتراضات را که به دلیل نبود این آزادی‌ها صورت می‌گرفت به زیر پرچم خود بکشاند. «آب و برق مجانی» را هم به عوام و «مستضعفان» که آزادی برایشان اهمیتی نداشت، وعده داد و پایه ‌های حکومت خویش را نیز بر همان‌ها بنا کرد.

جمهوری اسلامی اما در طول سه دهه سبب پولاریزه شدن جامعه در عرصه‌های مختلف، از سیاست و اقتصاد تا مسائل فرهنگی و روانی شد. امروز جامعه ایران از هم گسسته و در خود فرو پاشیده است. چنین جامعه‌ای، آن گونه که تاریخ و تجربه نشان داده است، همیشه آمادگی آن را دارد که برای پشتیبانی از یک جریان و اندیشه افراطی بسیج شود. اما این ظرفیت غریب را هم دارد که بر زمینه پیشینه معاصر خود، گامی بزرگ به سوی دمکراسی بردارد چرا که تفاوت ایران با دیگر کشورهایی که تجارب مشابه را در زمینه روی کار آمدن حکومت‌های بدتر از پیش از سر گذرانده‌اند، در این است که ایران با همبستگی گسترده به گسست رسید و آن کشورها از گسست به همبستگی رسیدند! همبستگی و اتحادی که برای مثال در اتحاد جماهیر شوروی هفتاد سال، در آلمان نازی، حدود پانزده سال، و در کشورهای اروپای شرقی چهل سال دوام یافت تا بار دیگر دچار گسست شوند و مردمانشان دوباره به جستجوی همبستگی و آشتی ملّی بر آیند.

بر خلاف تصور کسانی که کار فروپاشی اتحاد شوروی و انقلاب‌های مخملی را تمام شده تلقی می‌کردند، رویدادهای اوکراین نشان می‌دهد که این کافی نیست که با فروپاشی قدرت‌های سیاسی در چنین کشورهایی، حکومت‌های اینها متمایل به غرب شوند و یا همچنان متمایل به «شرق» و جانشین اتحاد شوروی و «روسیه پوتین» باقی بمانند. یعنی سرنوشت این کشورها تنها در «سیاست خارجی» خلاصه نمی‌شود. درست همان تصوری که اکنون برخی در جمهوری اسلامی دارند و گمان می‌کنند رابطه با غرب و آمریکا در داخل و در زمینه مسائل اقتصادی و اجتماعی معجزه می‌کند! اما تا زمانی که تغییر و تحولات درونی این کشورها بر تناقض‌های تاریخی و سیا سی خود فائق نیامده باشد، تلاطم‌های اجتماعی در آنها برای تغییرات بنیادین دیر یا زود بار دیگر به شکلی بروز خواهد کرد و طبیعتا این نیز مورد (سوء)استفاده قدرت‌های جهانی قرار خواهد گرفت چرا که آنها بیش از هر چیز به منافع خود می‌اندیشند و کارشناسانی دارند که این منافع را رصد می‌کنند و متأسفانه از مشاوره اندیشمندان فلسفه سیاسی بی‌بهره‌اند. پس اگرچه تلاطم‌های اجتماعی بنیان برافکن در کشورهای دیگر که هنوز ثبات دمکراتیک ندارند، به سود رقابت‌های اقتصادی کشورهای قدرتمند و هم چنین زرادخانه‌های تسلیحاتی آنها اعم از شرق و غرب تمام می‌شود، اما در بلندمدت پایه‌های دمکراسی و اعتماد به آن را در جهان سست می‌کند و زمینه را برای نیرو گرفتن گرایش‌های ارتجاعی و بنیادگرا مساعد می‌سازد.

پس برای اینکه بتوان از مداخله دیگران در سرنوشت خویش جلوگیری کرد، باید قادر به تأمین آزادی، امنیت و رفاه خویش بود. و این تنها به وسیله دمکراسی و حقوق بشر میسر است تا بنیه اقتصادی و اجتماعی جامعه چنان تقویت شود که اگر خطری هم هست، از یک سو از داخل، و از سوی دیگر از جانب کشورهای قدرتمند نباشد! امروز بزرگ‌ترین قدرت‌ها، قوی‌ترین دمکراسی‌ها نیز هستند. پس اگر نمی‌توان جزو بزرگ‌ترین قدرت‌ها بود، دست کم با دمکراسی می‌توان خطر مداخله آنها را به صفر رساند. چه وسیله و تضمینی بهتر از این برای تأمین آزادی و امنیت و رفاه؟!

مطالب مربوط

تناقض؟ توهم؟ یا هر دو؟!

دشمن ما یکی است!

اهمیت انتخابات آمریکا برای ایران به مردم و رهبری جنبش ملی وابسته است

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر