از هنگام انتشار «براندازی»، بسیاری از کسانی که خواستار تغییر نظام سیاسی ایران هستند، مستقیم یا به واسطهُ سایت ایران لیبرال، با من تماس گرفتهاند و نظرات خود را با من در میان نهادهاند. دو مصاحبهای که اخیراً با همین سایت در بارهُ «براندازی» انجام گرفت، موج جدیدی از واکنشها را در پیآورد و باعث شد بحث صورت دقیقتری به خود بگیرد. سؤالاتی که برای من فرستادند، پرشمار بود و متنوع. تصمیم گرفتم، به جای نوشتن پاسخهای شخصی جداگانه، همهُ حرفهایم را در قالب مقالهُ واحدی بریزم تا هم خودم را ملزم به پاسخگویی منظمتر کرده باشم و هم ابعاد گوناگون پاسخ را یکباره به نظر همگان برسانم.
تغییری که ما خواستار آنیم، چه این صفت را بپسندیم و چه نه، تغییری به تمام معنا انقلابی است زیرا قرار است چارچوب حیات سیاسی را تغییر بدهد نه این و آن گوشهاش را. برای ارزیابی موقعیت فعلی، اول به جنبش اعتراضی بعد از انتخاب مجدد احمدینژاد که نام جنبش سبز گرفت، برمیگردم چون تا این تاریخ، آخرین فرصت بزرگی است که از دست ایرانیان رفته است. بازگشت به آن لازم است چون به تصور من، بسیاری از عواملی که مانع استفادهُ مردم از فرصت به دست آمده شد، هنوز بر سر راه است و میتواند به آسانی حرکت آینده را هم که دیر یا زود پیدا خواهد شد، از مسیر درستش خارج کند. همینجا روشن کنم که مقصود من از «مسیر درست» راهیست که به برقراری نظامی دمکراتیک، لیبرال و لائیک ختم شود، نه چیز دیگر.
انقلاب قبلی
معمولاً جنبشهای اجتماعی وسیع، درست به دلیل همین وسعت و صرفنظر از اهدافی که تعقیب کردهاند، در ذهن عموم مردم حرمتی پیدا میکنند که مزاحم تحلیل و نقد است. بخصوص که شرکت کنندگان در این حرکتها، همیشه تمایل به ارزیابی واقعبینانهُ آنها ندارند و مایلند به جای این کار، حفظ آبرو کنند. باید این آبروداری نابجا را کنار گذاشت و جداً به مطلب پرداخت.
نکتهای اساسی را که شاید بتوان در این هیاهوی اختلاف نظرها، بر سرش توافقی کلی سراغ کرد، این است که ابتداییترین تفاوت بین کودتا و انقلاب، در این است که بازیگران اولی گروهی معدود هستند که به قدرت و بخصوص اسباب دولتی قدرت دسترسی دارند و دومی به دست مردم، در تقابل با نیروی دولت و بدون بهرهوری از این اسباب، انجام میپذیرد. اینکه هر کس کودتا کرد، بخواهد محض کسب مشروعیت، قیام جلوهاش دهد، طبیعی است، نمونهاش انقلابهای رنگی این دوران و آخرین نمونهاش کودتای مصر. تودهُ مردم در این بازیها سیاهی لشکرند، نه به این خاطر که ساده لوحند یا از این جهت که به ابعاد واقعهای که در جریان است، ناآگاهند، به این دلیل که امکان اثرگذاری بر سیر آنرا ندارند. جنبش سبز نمونهای بود از تلاقی حرکت مردمی که خواستار تغییر بودند (حال اگر درجهاش روشن نبود، جهتش روشن بود و میرفت به سوی داشتن اختیار بیشتر برای تعیین سرنوشت خود)، با رهبری بیقابلیت و شاید بتوان گفت ناخواستهُ دو نفر از ارکان رژیم، به علاوهُ فرصتطلبی و حتی فرصتسازی نیروهای خارجی که میخواستند از آب گلآلود ماهی بگیرند.
جنبش سبز بر سر اتهام تقلب در انتخابات به راه افتاد و هدفش مخالفت با باند احمدینژاد و فراتر از او صاحب منصبان اسلامی بود که ادعا میشد در برابر این دو نفری که اصلاً معلوم نبود در عمرشان چه معجزی کردهاند که لایق این جبههگیری باشند، صف بستهاند تا مانع رسیدنشان به مقام ریاست جمهور شوند! هیچگاه دلیل معقولی برای توجیه این ممانعت ذکر نشد. فقط راهی برای خیالپردازی همه گشوده شد و باز ماند تا هرکس به قدر وسعش تصور کند این دو نفر میخواستهاند چه کارهایی بکنند که دیگران بازشان داشتهاند. تعیین مقدار خوشبختی که هر کس با تقلب از آن محروم گشته بود، ماند بر عهدهُ خودش. چک سفید و البته بیمحلی بود که در وجه همه صادر گشت. در اول کار برای اثبات تقلب دلیل قانع کنندهای عرضه نشد و در پایان، یا به عبارت دقیقتر بعد از فروکش کردن اعتراض از سر واماندگی و نه از شدت سرکوب، آنهایی که خود را بیشتر به ضرب رو، رهبران یا سخنگویان جنبش معرفی میکردند، اتهام تقلب را پس گرفتند و تتمهُ اعتبار فرضی را هم که برای جنبش مانده بود، در جو خالی کردند که خیال همه و در صدر همه، حکومتاسلامی، کاملاً راحت شده باشد. این سردرگمی، در نهایت روشن کرد که حرکت پدید آمده از نتیجهُ انتخابات، حرکت هرزی بوده. نه به دلیل بیفکری و کارنادانی آنهایی که درش شرکت جستند، به این دلیل که اختیاری بر این جنبش وسیع نداشتند و به همین دلیل در معرض آلت دست شدن و نیز تن دادان خواه ناخواه به دینامیسم حرکتهای جماعتی، قرار گرفته بودند. حرکتهایی که چون موجی نیرومند، مردم را به این سو و آن سو میکشد. به هر حال، خاصیت حرکتهای جماعتی این است که میتوان هزاران آدم هوشمند را در آنها جمع کرد و در نهایت نتیجهای از دلشان بیرون آورد که گویی آدم کم شعوری یکتنه آنرا برگزیده و تحقق بخشیده است. در این شرایط، بازی دادن مردم آسان میشود و برای همین هم هست که هرکس بخواهد با آنها چنین کند، میکوشد تا در چنان وضعیتی قرارشان بدهد.
شعار اصلی داستان، همین حکایت تقلب و رأی من کو و این حرفها بود که با خواست دو نفری که در مقام رهبری قرار گرفته بودند و طبعاً باند اصلاحطلبی که لشکریان اصلی شان بودند، کاملاً هماهنگی داشت. البته از طرف دیگر، بازیگران خارجی نمایش را نیز باید به حساب آورد. همانهایی که انواع و اقسام رسانههای فارسی زبان و غیر از آن را به کار انداختند تا به هر ترتیب که هست، از نمد کلاهی ببرند. شعارهایی که اینها از خارج به داخل تلقین کردند و احتمالاً عدهای همکار هم در محل داشتند که رواجشان بدهند و در فرصت مناسب در دهان جمعیت بیاندازند، همه مربوط بود به سیاست خارجی و بر خلاف آنهایی که مربوط به داخل بود، بسیار رادیکال . هر گروه میخواست مردم حرفی بزنند که در جهت سیاست و منافع خودش باشد و هر دو هم موفق شدند، چون هر کدام سهمی بردند بدون اینکه کوششهایشان با یکدیگر اصطکاکی پیدا کند: شما بیایید بیرون و لب بزنید، ترانه و موسیقی از ما — همزیستی مسالمتآمیز برای سؤاستفاده از این مردمی که بعد از سالها به خیابان آمده بودند و حصار ترسی را که حکومت گردشان کشیده بود، شکسته بودند.
نبود شعار درست، بارزترین نقطهُ ضعف حرکتی بود که ضعف ساختاریش نبود رهبری بود و طبعاً نبود استراتژی. یا شاید باید گفت که مرئیترین مشکلی وجود کسانی بود که در مقام رهبری قرار گرفته بودند و جلوتر از نوک دماغ نظام را نمیدیدند. حرفهای بیسر و ته و گاه مضحکی که در توجیه و حتی تکریم این وضعیت زده شده به یاد همه هست و حاجت به تکرار ندارد.
آنهایی که از خارج وسیله بسیج کرده بودند، همه در این خیال بودند که انقلاب رنگی ترتیب بدهند و آنهایی که در داخل سر و صدا بر پا کرده بودند، به این امید که با سواری گرفتن از مردم از رقبا پیشی بگیرند. بازی دادن مردم از بیرون کشور برای کسی که از خارج اخبار را تعقیب میکرد به خوبی در معرض دید بود. اسباب ارتباطی جدید از قبیل فیسبوک و توئیتر هم که تا همه به خودشان و دوز و کلکهایشان عادت بکنند، طول میکشد و فرجهُ خوبی برای سؤاستفاده، ارزانی اهل فن میکند، مددکار سیاه کردن مردم شده بود. روش کار، ایجاد یک جمعیت انقلابی مجازی بود که ادعا میشد تصویر واقعیت است که نبود، تا مانند شبحی بالای سر تظاهرکنندگان حرکت کند، راهنماییشان نماید و در رسانهها به جای آنها نظر بدهد و حرف بزند. این تصویر مجازی در فانوس خیالی که رسانهها برای ما ساختهاند، از خود واقعیت نیرومندتر شده بود. تأثیر این تصویر دروغین بر خود مردمی که به خیابان آمده بودند، بیش از آن بود که بر دیگران، میبایست هم که چنین میبود، هدف اصلی همینها بودند. بیرهبری جریان که لافش زده میشد و مزایایش به همگان یادآور میگردید، این بود، هدایت مردم با ایجاد این توهم که فقط داریم تصویر و حرف خودتان را منعکس میکنیم و خود شمایید که دارید به این راه میروید.
آن بخش از این مساعی که تقلید خشک و خالی انقلاب اسلامی بود، به خوبی نشان میداد که حوزهُ دید و نوآوری کسانی که میکوشند در پنهان به حرکت جهت بدهند، چه اندازه محدود است. در نهایت ایراد عمدهای هم نمیشد به آنها گرفت، نوآوری واقعی که معمولاً نشانهُ اصالت حرکت است، در جریان حرکت زاده میشود و نمیتوان از قبل در طرح گنجاندش. این هم یکی از تفاوتهای عمدهُ انقلاب و کودتاست که همیشه به آن توجه کافی نمیشود. نه نهضت ملی مثل انقلاب مشروطیت بود و نه انقلاب اسلامی مثل نهضت ملی، دلیلی هم نیست که انقلاب بعدی مثل انقلاباسلامی باشد. خبر انداختن راجع به الله اکبر گویی مردم بر سر بامها و حرفهایی از این قبیل، احتمالاً از ذهن بازیگران خارجی ماجرا نشأت گرفته بود که تصور میکردند «مردم عمیقاً مسلمان ایران» هنوز در حال و هوای انقلاباسلامی هستند و لابد به دلیل داشتن «بستگی عمیق به اسلام» که به جز عدهای آخوند و مستشرق و سرویسهای اطلاعاتی که از افکار اینها تغذیه میکنند، کس دیگری آنرا باور ندارد، همینطور قرار است تا ظهور حضرت، شعار اسلامی بدهند. به هر صورت بازیگران داخلی هم که همه از زیر عبای این و آن آخوند درآمده بودند، نمیبایست مخالفتی با این قضیه میداشتند.
یکی از داستانهایی که از انقلاباسلامی به این طرف، در دهانها میگردد این است که یکی از این آخوندهای بلندگو به دستی که به تظاهرات سامان میداده، محض مرتب کردن صف به تظاهرکنندگان گفته «گشاد گشاد راه نرین» و مردم تکرار کردهاند و موقعی که محض روشن کردن مقصودش اضافه کرده که «گشاد گشاد شعار نیست» باز هم مردم با او دم گرفتهاند. نمیدانم داستان واقعیست یا نه و به هر صورت هیچ بعید نیست که دستهای محض شوخی چنین کرده باشند. هر انقلابی یک وجه کارناوال مانند هم دارد که از شکستن نبایدهای معمول برمیخیزد، همه در عین انقلاب تفریحی هم میکنند. ولی شعارهایی نظیر «نه غزه نه لبنان…» یا «مرگ بر چین و روسیه» که به تظاهرکنندگان تلقین کردند و بعد نسبت دادند، حتماً نابجاتر و مضحکتر از این حکایت «گشاد گشاد» بود و دیدیم که با چه جدیتی در همه جا تبلیغ شد.
آنچه در این انقلاب مجازی به هدر رفت، نیرو و امید ملتی بود که به امید تغییر و بهبود حیاتش به میدان آمده بود و ناچار شد سرخورده و وارفته به خانهُ خویش بازگردد. آنهایی که مردم را به این ترتیب بازی دادند، آیندهُ آنها را دزدیدند. ملت هر دو روز یک بار فرصت و نیروی مصاف دادن با حکومتی اینچنین خشن را پیدا نمیکند. باید نیرویی که به این ترتیب هدر شد، جایگزین شود تا بتوان دوباره حملهای را سازمان داد.
اپوزیسیون
برگردیم به امروز و بیاییم سر مخالفت جدی. در باب اینکه اپوزیسیون کیست و چیست، بسیار صحبت شده و تعاریفی که در این زمینه عرضه میشود، بیش از آنکه برخاسته از تحلیل نظری باشد، از مرزبندیهای سیاسی سرچشمه میگیرد. نفس امر هیچ ایرادی ندارد، چون تحلیل نظری در این باب اصلاً لقمهُ دندانگیری نیست و نمیتوان مرزبندی سیاسی به کمک کلماتی را که عمق مفهومی چندانی ندارد، اساساً ناروا شمرد.
اگر در این باب حرفی میزنم فقط به این دلیل است که تکلیف خودم را با مطلب و دیگران را با خودم، روشن کرده باشم. به عقیدهُ من، نام اپوزیسیون کسانی را میتواند شامل گردد که از اصل و اساس با نظام موجود مخالف و طرفدار تغییر آن باشند. از روز اولی هم که این اصطلاح در بین ایرانیان باب شد، به همین معنا به کار رفت، چون اول به بختیار و گروهش اطلاق شد و بعد به آنهایی که خود را از سر صدق یا ریا، طالب همین هدف نشان دادند. کسانی را که به نوعی مایل به حفظ نظام موجود در عین تکمیل، تصحیح، تنظیم، تنقیح، تهذیب… آن هستند نمیتوان جدی گرفت. برای اینکه خیال ناممکن دارند و برنامهُ عمل ندارند. روشن است که روی سخن من مثل همیشه با آنهایی است که میخواهند نظام فعلی را با نظامی دمکرات، لیبرال و لائیک، جایگزین نمایند. هر سه کلمه مهم است و آخری از بابت عملیاتی مهمتر از باقی.
در اینجا، باز هم از فرصت استفاده میکنم و یادآوری میکنم که سکولار برابر لائیک نیست، اگر هم در فرهنگ لغت چنین بنویسند، مصادیق تاریخی آنها بسیار با هم متفاوت است. اگر بود یک مشت از این اسلامگراهایی که چهره عوض کردهاند و اصلاحطلب و اصلاحگر و اصلاحجو و اینها شدهاند، حاضر نمیشدند سکولار بودن را بپذیرند و حتی شعارش را بدهند. سرمشق اکثر اینها وضعیتی از آن نوع است که در آمریکا برقرار است که مذهب، در عین نداشتن نقش رسمی، در همه جا رسوخ دارد و همینطور که میبینید، هر سیاستمداری از رئیس جمهور گرفته تا پایین، تا چیزی میشود پای خدا و انجیل را به میان میکشد و قسم میخورد و دعا میخواند و… اصلاً یکی از ارکان شارلاتان بازی سیاسی در تمامی آن خطه همین استفاده از مذهب است و تأثیر گفتار مذهبی مسیحی هم در سیاست بسیار بارز. دعوای اصلی اینهایی هم که صحبت از رفرم مذهبی میکنند، کم کردن زحمت روحانیت سنتی است تا خودشان جایش را بگیرند و سیاست و مذهب را هم به میل خود قاطی کنند و برای همین هم هست که تا صحبت از جدایی این دو میشود فوری سر و صدایشان درمیاید. خواستار این اختلاط نامیمون هستند منتها به سبک خودشان. سکولار حاضرند بشوند ولی لائیک؟ معاذالله! این را هم بیافزایم که فرق سکولار و لائیک را میتوان از واکنش جمهوریاسلامی نسبت به این دو مفهوم نیز به خوبی اندازه گرفت. با هر دو البته مخالفند ولی دومی اصلاً برایشان قابل تحمل نیست. برای همین هم هست که به نادرست به بیخدایی تعبیرش میکنند. به هر حال خوب میدانند آنچه که سر نظامشان را بر باد خواهد داد، این یکی است.
متأسفانه این مسئله هنوز نه در خارج درست روشن شده و نه در داخل. به هر حال کلید پیروزی اینجاست. شعار درستی که باید برای ساقط کردن رژیم به کار برود، این است نه این حرفهای آبکی حقوق بشری و مبارزهُ بیخشونت که همه جا زده میشود و به هیچ جا هم نمیرسد و فقط به درد تظاهرات جلوی دفتر سازمان ملل میخورد. اینها کلیتر است از مسئلهُ نظام سیاسی و به همین دلیل برایی آن را ندارد ، در مورد نظام سیاسی هم همین صفت لائیک است که برایی را تأمین میکند و پیروزی هم در درجهُ اول محتاج شعار درست و براست وگرنه هر کس حرف مغشوشی بزند یا درست نداند که چه باید بگوید، در نهایت دچار همان عاقبتی خواهد شد که مشارکت کنندگان در جنبش سبز دچارش شدند. اگر میخواهید فرق لائیک و سکولار را درست بفهمید، ببینید طرفداران این دو راه، در ایران آینده چه اندازه برای مذهب حق دخالت در سیاست قائلند و از خودتان بپرسید که اگر قرار باشد زحمت یک انقلاب تمام عیار را به جان بخرید برای اینکه باز هم مذهب در سیاست دخالت داشته باشد، تمامی زحماتتان چه معنا و ارزشی خواهد داشت.
این اپوزیسیونی که از آن صحبت میکنم، بدنهاش جز در داخل و رهبریش جز در خارج نمیتواند باشد. اولی برای اینکه بتواند مؤثر عمل کند و دومی برای اینکه مجال عمل داشته باشد. خواب و خیالهای اپوزیسیون بیرهبر یا پر رهبر یا همه رهبر، ره به جایی نمیبرد. رهبری باید متمرکز باشد، حال چه در فرد چه در گروه وگرنه قادر به انجام کاری نخواهد شد، نه مردم را خواهد توانست به سوی خود بکشد و نه مبارزه را درست هدایت کند. همین رهبری هم هست که باید به محض سقوط نظام اسلامی، ادارهُ مملکت را به طور موقت به دست بگیرد و ترتیب نگارش قانون اساسی جدید را بدهد و اولین انتخابات آزاد را بر اساس این قانون، به انجام برساند. اینها ترتیبات عملی و منطقی کار است که باید از همین الان در نظر داشت و برایش آماده شد. ظرف این مدت که حقوقدانان «وضعیت فوقالعاده» اش میخوانند، افکار عمومی و رسانهها مراجع اصلی کنترل قدرت سیاسی موجود خواهند بود چون نهادی سیاسی در کار نخواهد بود که بتواند این کار را انجام بدهد. نهادهای سیاسی باید از دل قانون اساسی جدید دربیاید، چون قرار نیست که نهادهای اسلامی بر جا بماند. انتخابات هم قبل از نگارش قانون اساسی ممکن نخواهد بود چون بدون قانون تکلیف نهادهای سیاسی روشن نخواهد شد. در فترت نظام سیاسی، غیر از این نمیتوان کرد.
برنامهریزی
استراتژی و تاکتیک و سازماندهی، هر سه، هم وجه نظری دارد و هم وجه عملی، این طور نیست که هر چه کلی بود نظری باشد و هر چه جزئی عملی. وحدت عمل از استراتژی برمیخیزد و برای همین هم هست که رهبری باید در طول مبارزه عمل کند؛ نه برای ورود در جزئیات، بل برای معین و مرتب کردن آنها و هماهنگ ساختنشان در طرح کلی. همانطور که حرکت خوبخود راه نمیافتد، عملیات پراکنده و نامرتبط هم خودبخود مرتب نمیشود. وحدت بخشیدن به آنها و مرتب کردنشان، در سطح استراتژی است که انجام میپذیرد. هر کدام این سطوح، دینامیک خود را دارد و طبعاً آنی که اصولاً باید بر همه مسلط باشد، دینامیک استراتژی است. ولی نکته در این است که این یکی نمیتواند فقط به اتکای خودش، با هر سرعتی پیش برود. محتاج آن دو دیگر است و بسا اوقات معطل آنها میماند. کل نمیتواند فارغ از اجزایی که به آن شکل میدهد، به استقلال و جداگانه تحول پیدا کند. بخصوص که تحول استراتژی تحول زمانی است و مرحلهای، مادهُ اولیهُ پیشرفتش با پیروزیهای تاکتیکی تأمین میشود. نکته در این است که تاکتیک همیشه تمایل به این دارد که هر جا پیروزی آسانتر یا نزدیکتر یا لااقل دم دستتر است، عمل نماید و اگر به حال خود رهایش کنند، در بهترین حالت در یک رشته پیروزی خلاصه خواهد شد که هرچند در پی هم میاید ولی معنای کلی از آنها برنمیخیزد و در نهایت هم به جایی ختم نمیشود مگر از نفس افتادن نیروهایی که در سطح تاکتیک عمل کردهاند.
در هر حال، شکل کلی کار، از دیدگاه وحدت کلی حرکت، این است که مقداری نیرو داریم و باید آرایش و عمل آنها را در زمان مرتب کنیم، چه در جزء و چه در کل و هم طرحهای کلی و هم جزئی در معرض بازبین و تغییر به اقتضای شرایط هستند. آنچه که مطلقاً تغییرکردنی نیست، هدف است. هر چه که از آن دورتر بشویم، دست برای تغییر بازتر است، در استراتژی حداقل و در تاکتیک و سازماندهی بسیار زیاد.
حال میروم سر یکی دو تا از حرفهایی که در «براندازی» هم آمده و باید دوباره از نظر گذراند.
اولین محدودیتی که من میباید در طرح استراتژی در نظر میگرفتم و تغییراتی هم که در صحنهُ جامعه و سیاست ایران واقع شده است، به هیچوجه از قاطعیت آن نکاسته است، محدودیت در زمینهُ سازماندهی است. به تصور من، آنچه که در شرایط فعلی، دست ما را برای عمل انقلابی، بیش از هر چیز میبندد، محدودیت امکاناتمان در سازماندهی است. ما در این شرایط با حکومتی طرفیم که دستگاههای اطلاعاتی قوی دارد و برای سرکوب مخالفان از هیچ سبعیتی فروگزار نمیکند، و از سوی دیگر با مردمی که نیروی اصلی عملمان هستند و تا به حال چند بار هزینهُ امید بستن به افراد بیفکر و بیمسئولیت و بیعار یا بدتر، عاری از حسن نیت را پرداختهاند و مثل مردم همه جای دنیا، اصلاً تمایلی به افزودن بر مخارج کاری که انجامش را بدانها توصیه میکنیم، ندارند. مردمی که چندان تجربهای در کار مخفی ندارند و معلوم هم نیست که خیلی از عهدهُ این کار بربیایند. بنابر این امکان ایجاد سازمان قوی و پیوسته و منسجم و دارای سلسه مراتب محکم و تقسیم کار عقلانی نداریم. این وضعیت از کارآیی عملیاتی میکاهد، میدانم، ولی غیر از این راه حلی نمیبینم. باید هستههای تبلیغ و عمل ناپیوسته و کوچک ایجاد کرد که در کلیات از مرکز رهنمود بگیرند و در جزئیات خود تصمیم بگیرند. وحدت سازمان و عمل از وحدت هدف، وحدت شعار و در نهایت پیروی از رهبری که در خارج قرار دارد و استراتژی که او تجویز میکند، برمیخیزد نه از امر دیگری. انتخاب جزئیات سازماندهی گروههای تبلیغ امروز و عمل آینده و همچنین گزینش شعارهای موضعی در کنار و در امتداد شعار اصلی، همه میتواند در آزادی نسبی و در محل انجام بپذیرد و اصلاً قرار نیست که از این بابت همه عین هم باشند و عین هم عمل کنند.
این سازماندهی برای تماس با مرکز عملیات، محتاج ایجاد خطوط ارتباطی سنگین نیست، حتی سبکش هم که از راه الکترونیکی باشد، امروزه توسط عرب و عجم ردگیری و شنود میشود و خیلی آسان میتواند همه را به زحمت بیاندازد. مگر موارد فوقالعاده و نادر، ارتباط باید در حدی طرح و حفظ شود که به آسانی از طریق رسانهها قابل ایجاد و حفظ باشد و حداکثر با تماس آزاد اینترنتی، رفتن روی این و آن سایت یا صفحه. این عوامل هم امکانات سازماندهی را محدود میکند و ما را به سوی تشکیل هستههای ناپیوسته سوق میدهد و هم حد و حدود و فرجهُ زمانی دستورالعملهایی را که به این طریق میتوان رد کرد، محدود میسازد ولی چیزی نیست که کار را لنگ کند.
بیجهت نباید تصور کرد که سازماندهی سنگین، به خودی خود ما را به پیروزی نزدیک میکند. مثال مجاهدین را نگاه کنیم که بعد از حزب توده، دومین نمونهُ موفق سازماندهی شبه نظامی لنینی را در ایران ایجاد کردهاند. نگاه کنید ببینید تیغ اینها تا کجا بریده است و وضعیت کلیشان را بسنجید تا معلومتان شود سازماندهی سنگین به خودی خود ضمانت هیچ چیز نیست و بیخود حسرت این آرتیست بازیها را نخورید.
گروههای مدنی موجود، از هر قسم و جنس که باشند و حوزهُ فعالیتشان در هر زمینه هم که باشد، میتوانند در این راه فعال بشوند. به هر صورت، سیاسی شدن همه چیز و همه کس، به نوعی جزو منطق انقلاب است و دیر یا زود پیش میاید. پس چه بهتر که آگاهانه و به طریق درست پیش بیاید تا کارسازتر گردد. در این زمینه یا باید ساخت یا باید تبدیل کرد. هرکس در هر گروهی از هر نوع که شرکت دارد، باید بکوشد تا دیگران را به سوی فعالیت سیاسی جلب کند و در جهت هدفی که باید.
توجه داشته باشیم که برای شکل دادن به جریان، نمیتوان به مخرج مشترک حداقلی اکتفا کرد. بخصوص که اصلاً معلوم نیست این حداقل چیست. وقتی پایه بر حداقل گذاشته شد، حکایت ممکن است فقط به حذف نظام کنونی ختم شود، درست مثل انقلاباسلامی که حذف رژیم آریامهری هدف بود و بعد دیدیم که تکلیف جایگزین آن به چه شکل تعیین شد. نقطهُ حساس همین است، هدف نمیتواند حداقلی باشد و شعار هم باید هدف را به بهترین شکل در خود خلاصه نماید. هدف اصلی را نه میتوان کم و زیاد کرد و نه به اقتضای شرایط تغییر داد، قیمت مقطوع است.
شروع حرکت
حال میرسیم به بخشی که تصور میکنم بیشترین سؤالاتی که از من شده و گاه بیشترین راهنماییهایی که خواسته شده، مربوط است به آن: مشکل به حرکت انداختن چرخ مبارزه، آغاز دینامیسمی که باید در نهایت به سقوط رژیم فعلی بیانجامد. اگر بخواهم از اصطلاحی عامیانه استفاده کنم، زدن استارت یا به قول آنهایی که از بابت تکنولوژیک به روز نشدهاند، زدن هندل حرکت. دغدغهُ اصلی بسیاری این است و منطقی هم هست که باشد. برخی این را جزو تاکتیک میشمرند که نیست، این جنبه را دارد ولی نقطهای و موضعیست. وجه تاکتیکی دارد ولی جزو روشهای استاندارد مبارزه نیست. سؤال اصلی اینست که ما خود میتوانیم با طرح و برنامهریزی، حرکت را به راه بیاندازیم یا نه.
همانطور که قبلاً هم متذکر شدهام، تصور نمیکنم که این کار با برنامهریزی از سوی ما ممکن باشد. چون علیرغم حالت موضعی و واحد کار که باعث میشود ساده بنماید، ایجادش محتاج داشتن امکانات سازماندهی و مادی و کلاً عملیاتی، بسیار وسیعی است که اصلاً از ظاهرش مستفاد نمیشود.
یکی از تفاوتهای عمدهُ کودتا و انقلاب که بالاتر به برخی از آنها اشاره شد، درست همین ماهیت برنامهریزی شدهُ یکی و خودجوش بودن دیگری است. درست است که انقلاب بدون فکر و طرح نداریم چون چنین چیزی مترادف ایجاد شورش کور است ولی با تمام این احوال، تفاوتی بین این دو هست که نباید از قلم انداخت. این تفاوت خود را در نقطهُ شروع بسیار خوب نشان میدهد. کودتا حرکتی است که از ابتدا و بخصوص در ابتدا، حساب شده است. قطاری است که ساعت حرکتش معین است و توسط طراحان انتخاب شده است. در انقلاب مطلقاً این طور نیست، نقطهُ شروع هیچگاه از پیش تعیین نمیگردد. جرقهای زده میشود و به دلیل وجود شرایط مناسب یا آمادگی گروههایی که میخواهند وارد عمل بشوند یا… حرکتی راه میاندازد و سلسله وقایعی را موجب میگردد که در نهایت به تغییرات انقلابی میانجامد. در انقلاب، قرار نیست کار صرفاً دیمی پیش برود ولی برنامهریزی آن با کودتا قابل مقایسه نیست.
هنوز هم بر این عقیده هستم که مخالفان رژیم امکان عملی زدن جرقهُ اول را به صورت حساب شده، ندارند. البته ممکن است گروههایی یا بخصوص سرویسهای اطلاعاتی کشورهایی که به هر صورت با حکومت اسلامی یا حتی ایران خصومت دارند، در صدد این کار باشند یا حتی وسائل این کار را هم داشته باشند. این در حدود امکانات این قبیل دستگاهها هست ولی هدایت جریان الزاماً در ید قدرتشان نیست. جنبش سبز، برای راه افتادن، به پشتیبانی رسانههای خارجی که حساب شده عمل کردند و در صدر آنها بیبیسی، بسیار مدیون بود. این پشتیبانی تبلیغاتی، در طول حرکت هم بسیار مؤثر و پیگیر عمل کرد، ولی دیدیم که این مساعی برای جهت دادن به حرکت، با وجود ترویج مشتی شعار بیموضوع و به هیجان آوردن مردم، کافی نبود. حاصلی که به دست آمد تضعیف احمدینژاد بود که برای به راه انداختن تحریمهای شدید مؤثر افتاد، ولی در نهایت به نتیجهُ دلخواه کشورهایی که میخواستند جمهوریاسلامی را به عنوان قدرت منطقهای منکوب کنند، نرسید. خواست مردم را که، هر چه بود، بهتر است اصلاً متعرضش نشویم، چون مردم هیچ طرفی از زحماتشان نبستند.
اگر بخواهم مثالی بزنم، باید بگویم که کار سیاسی به کشتیرانی بادبانی میماند که نمیتوان تمامی عواملش را از قبل پیشبینی کرد یا بر آنها مسلط شد. برای همین هم هست که در مورد انقلاب که نیروی اصلی از مردم برمیخیزد، باید منتظر باد مساعد ماند و تا برخاستن این باد، تنها کاری که میتوان کرد، پارو زدن است و عرق ریختن. به همین دلیل است که در کار سیاست میتوان به آسانی تن به باد سپرد و به جای رفتن به سوی مقصد، محض جلو رفتن، به هر سو رفت و در بند اصول که سهل است، حتی مقید به هدف هم نماند. میدانم که همه دلشان میخواهد کشتی موتوری در اختیار داشته باشند و بتوانند با سرعت دلخواه و از کوتاهترین راه، به هدف خود برسند، ولی تصور نمیکنم چنین چیزی در حیات سیاسی انسان ممکن باشد. کودتا کردن چیزی است از این قسم، البته در صورتی که یکدست و فقط با زور نیروهای کودتاگر پیش برود و درست هم به نتیجهُ دلخواه برسد، که هیچکدام همیشه ممکن نیست. در شرایط فعلی تصور نمیکنم تا روشن شدن تعادل قدرت بین جمهوریاسلامی و آمریکا و راحت شدن خیال مردم از بابت تحریم و دخالت خارجی، بتوان به بیرون آمدنشان امید داشت. خوشبختانه به این موعد بسیار نزدیک شدهایم و ضعف ایدئولوژیک حکومت که خواه ناخواه از نزدیکی به دول غربی و بخصوص آمریکا برمیخیزد، زمینه را برای ما روز به روز مساعدتر خواهد نمود. برای همین هم هست که برخی دشمنان منطقهای جمهوریاسلامی، این اواخر اینهمه ابواب جمعی ایرانی خودشان را به تعجیل در براندازی تشویق میکنند. قصد ساقط کردن نظام نیست که میدانند از عهدهاش برنمیانید، بر هم زدن نزدیکی جمهوریاسلامی به غرب است، محض تثبیت نشدن موقعیتش که کاریست بیعاقبت چون برای مردم جذابیت ندارد.
میدانم که همه مشتاق شروع هرچه سریعتر بازی هستند و پس از سی و چند سال تحمل نکبت حکومتاسلامی، شوق مبارزه و پیروزی دارند. خودم را هم از این بیتابی مستثنی نمیکنم، چون از روز اول برقراری این نظام، منتظر این موقعیتم. همه میخواهند حکومتاسلامی را هر چه زودتر به زیر بکشند و در انتظار چنان لحظهای، روزشماری میکنند. برای همین هم هست که بسیاری جویای راهکار سریع و ثمربخش هستند. این هم درست است که به راه انداختن حرکت، کاری اساسی است، ولی مسئلهُ مهمتر، توانایی هدایت حرکت است که به نظر من، مخالفان، با سازماندهی درست میتوانند داشته باشند و نیروهای خارجی که هر چه بخواهند بکنند، از جنس کودتاست، نخواهند داشت. شروع حرکت تعیین کنندهُ ادامهُ آن نیست. به هیچوجه نباید تصور کرد هر که ضربهُ اول را زد برندهُ آخر هم خواهد بود. در مرحلهُ دوم، همه، چه کودتاگر و چه انقلابی، چه خارجی و چه داخلی، کوشش در هدایت حرکت خواهند کرد ولی بختشان و امکاناتشان یکی نیست، بخت انقلابیان بیشتر است.
جرقهُ اول کار ممکن است از هر کجا زده شود و به عبارت دیگر، از همه جا ممکن است روشن گردد. هر یک از این حرکتهای کوچک و محدودی که در داخل کشور انجام میگیرد و به نظر بیعاقبت میاید و اکثر هم میماند، میتواند نقطهُ شروع باشد. نکته در این است که سرنوشت این حرکتهای کوچک از ابتدا بر پیشانی خودشان نوشته نشده، بلکه در محیط اطرافشان رقم میخورد. آماده کردن محیط، یعنی آماده ساختن وسایل برای اینکه یکی از همین حرکتها بتواند به جرقهُ شروع کار تبدیل گردد، یا به عبارت دقیقتر آتش افروز شود.
نکتهُ اصلی، در تهیه دیدن زمینه است و در آمادگی برای بهرهبرداری درست از فرصتی که دیر یا زود پیدا خواهد شد، همانطور که به ناگاه با جنبش سبز پدید آمد و عاطل و بیعاقبت ماند. در آن زمان، اگر حداقل شعار درست، داده میشد، جریان سیر دیگری پیدا میکرد و میتوانست طومار عمر نظام را در هم بپیچد. شعار درست یکی دو کلمه بیشتر نیست ولی میزان کاری که برای انتخاب و رواج آن لازم است، بسیار زیاد است و البته، در عوض این زحمات، بازده بیحد دارد.
امروز کار اصلی تبلیغات است که باید صورت بپذیرد. زمان این کار همین الان است ولی متأسفانه باید بگویم که آن شور و هیجانی را که برای زدن جرقهُ آغازین اینجا و آنجا میبینم، در این زمینه شاهد نیستم. همه متقاضی حرکتند ولی کمتر کسی همت میکند تا اصل کار تبلیغاتی را که مربوط است به تعیین هدف و اگر هزار بار هم بگویم کم گفتهام که محورش شعار لائیسیته است، انجام بدهد. درست است که کار بیهیجان و خسته کننده است، برای خود من هم هست، آنهم بعد از این همه سال، برخی اوقات به تخم افکندن در زمین شوره میماند و تلخکامی به همراه دارد ولی اصل کار همین است. منتظر حرکت چرخ بودن و حتی برای آن بیصبری کردن، طبیعی است ولی از کار اصلی که باید امروز انجام بشود تا بتواند به حرکت، بعد از شروعش و حتی به محض شروعش، سامان بدهد، کوتاهی کردن، به هیچ عنوان قابل پذیرش نیست —به هیچ عنوان. فقط بیتاب حرکت بودن و تدبیری برای راه نداشتن، بهترین روش است برای شکار شدن توسط کسانی که یک بار کوشیدهاند در ایران انقلاب رنگی راه بیاندازند و باز هم مترصد همین کارند و اصلاً هم کاری به آیندهُ ملت ایران و آزادی این ملت و این حرفها ندارند.
نگارش «براندازی» به چند سال قبل از جنبش سبز باز میگردد. من در طول این جنبش، با تأسف تمام شاهد بودم که حرکت اولیه، آنچنان که انتظار داشتم و نوشته بودم، از اختلافی بین جناحهای حکومت، پدید آمد و واکنش نشان دادن دستگاه سرکوب را در برابر معترضان متزلزل نمود و بر شمار مردم هم روز به روز افزوده گشت، ولی با اینهمه، رهبری و استراتژی که به جای خود، حتی شعار درستی که میتوانست این جمع را به سوی هدف درست یعنی سقوط رژیم ببرد، از هیچ کجا شنیده نشد. فقط و فقط یک شعار در روزهای آخر کار شنیدیم که هیچکس هم نخواست به آن توجهی که باید بکند، چه رسد که در ترویجش بکوشد و آن «جمهوری ایرانی» بود. برای سلطنتطلبها جمهوریخواهانه بود، برای چپگراها ناسیونالیستی و برای مذهبیهای رنگ و وارنگ، کفر مطلق. اگر این نداشتن آمادگی برای بهرهبرداری از موقعیت نبود چه بود؟ اینکه ایجاد موقعیت کار دیگران بود و تبلیغات خارجی درش نقش اساسی داشت، چیزی را تغییر نمیدهد — ما کجا بودیم؟ اگر دیروز آماده بودیم میتوانستیم ببریم و اگر امروز آماده نباشیم باز هم خواهیم باخت.
تصور میکنید اگر امروز باز عین همان موقعیت فراهم شود، خیلی کارآمدتر از بار پیش عمل خواهیم کرد؟ بر چه اساس؟ آیا حتی شعار جدایی و لائیسیته را توانسته ایم بین مردم رواج دهیم تا بتوانیم دلمان را به این حداقل خوش کنیم؟ استراتژی و رهبری پیشکش. پول و ابزار تبلیغ هم که بحمدالله میدانیم دست کیست، دستهُ رفسنجانی در داخل و نومحافظهکاران در خارج و طبیعتاً خدمتگزارانشان در هر دو سوی مرز. اگر میدانیم که سرمایهای غیر از شور و هیجان نداریم، به چه دلیل اصرار داریم همین الان فرصتی ایجاد شود که قادر به بهرهبرداری از آن نخواهیم بود. آنچه که اصل کار است، تبلیغ است برای آنچه که باید صورت بپذیرد، تا به این ترتیب تحققش محتمل و در نهایت با ارادهُ و همت ما، حتم بشود. درست قسمت طولانی و بیهیجان و خسته کنندهُ کار که میلی به انجامش نداریم. خیلی ساده بگویم، در این بازی نمیتوان صرفاً به بخت و اقبال تکیه کرد و فقط در پی ایجاد حرکت بود، به این خیال که وقتی به راه افتاد، به سرمنزل مقصود خواهد رسید. این درست ایستار چپگرایان ایران در اوان انقلاب بود که به این سودا که تاریخ یا خلق راهش را بلد است، تمامی نیرو و توان خویش را با فداکاری بسیار در راهی ریختند که نهایتش قدرتگیری خمینی و کشتار خود آنان شد. نه تاریخ و نه مردم، راهشان را از پیش بلد نیستند. این ماییم که باید راه را معلوم کنیم و در راهنمایی مردم به سویش بکوشیم، وگرنه فقط به حرکت درآوردنشان راه به جایی نمیبرد و اگر ببرد آن جایی نیست که باید.
اگر اهل کاریم و همت داریم، این برنامه، قبل از هر چیز و با سرعت تمام، تشویق شکل دادن به هستهها پراکندهُ مقاومت، بخصوص که با روشن شدن وضعیت بینالمللی، موقعیت نظام روز به روز آسیبپذیرتر خواهد شد و جرقه هم ممکن است از هر جایی زده شود. آنچه مهم است این نیست که ما حرکت را ایجاد کنیم، این است که برندهُ مسابقهُ جهت دهی به آن باشیم. مقدمات این رقابت جزو خود رقابت است. هرکس بتواند امروز راهحلی را که طالب است، بهتر به مردم بقبولاند، فردا بیشتر بخت پیروزی خواهد داشت. این گوی و این میدان.
این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است