پراکندگی نیروهای مدافع دمکراسی و حقوق بشر این فرصت بیهمتا را از سالها پیش برای تفکر وابسته و دلبسته به رژیم اسلامی فراهم آورده است تا پس از جاخوش کردن در کشورهای غربی و استفاده از امکاناتِ بیدریغ آنها، نه تنها نغمه «بخشیدن» جنایات رژیم علیه دگراندیشان و نیروهای سیاسی را سردهد بلکه به تدریج کار را به آنجا برساند که به نیروهای سیاسی و فعالان حقوق بشر توصیه کند که اصلا «دهه شصت» را فراموش و ول کنند!
با این همه، معلوم نیست کسانی که حاضر به بخشیدن و فراموش کردن جنایات رژیم نیستند، و کسانی که بر این باورند رژیم اسلامی در ایران اصلاحناپذیر است، اگر تا این اندازه ضعیف و اندک هستند که فقط چند درصد کوچک از جمعیت ایران و ایرانیان خارج از کشور را تشکیل میدهند، پس چرا جمهوری اسلامی، از یک سو همه ابزار سرکوب خود را علیه آنها و برای مهار جامعه و مطالباتش به کار گرفته، و از سوی دیگر عناصر وابسته به خود را در جامههای مختلف به سراسر جهان گسیل داشته تا این چند درصد ضعیف را خنثی کنند! آن هم در حالی که شیخ حسن روحانی، رییس جمهوری کنونی رژیم، که زیر عنوان «دولت اعتدال» و «داشتن راه حل صد روزه برای مشکلات داخلی و خارجی» به میدان انتخابات و اجرای سیاستهای رژیم آمد، حالا توصیه میکند که مردم باید خواستهای خود را «تعدیل» کنند! ظاهرا «اعتدال» ادعایی شیخ حسن روحانی نیز مانند «اصلاح» شیخ محمد خاتمی، نه برای تعدیل و اصلاح سیاستهای افراطی و ضدمردمی رژیم بلکه برای مهار خواستهای جامعه بوده است! و ما درست مانند همان دوران با تبلیغات تخطئهکننده از سوی وابستگان و دلبستگان آن روبرو هستیم.
از ترور افراد به ترور افکار
ایران تنها کشوری نیست که رژیمی جنایتکار را تجربه میکند. ایران اما جزو معدود کشورهایی است که مدعیان فرهنگ و سیاست، در تبعید نیز با ازخودبیگانگی تمام نه تنها جانب جنایتکاران را میگیرند، بلکه حتا تلاش میکنند دگراندیشانی را که چون آنها نمیاندیشند سرکوب کنند. اگر دگراندیشان کشورهای دیگر این امکان را داشتند تا دور از گزند و مزاحمت وابستگان رژیمهایی که از آنها گریخته بودند، به کار و فعالیت بپردازند، اما دگراندیشان رژیم اسلامی ایران همه جا سایه وابستگان رژیم را در تعقیب خود میبینند: جمهوری اسلامی از ترور افراد چند سالیست به ترور افکار ارتقاء یافته است. «پروژه اصلاحات» اگر شامل هیچ عرصهای نشده باشد، دست کم سیاست جمهوری اسلامی را در ترور افراد در خارج از کشور «اصلاح» کرد و آن را به ترور افکار محدود نمود اگرچه بهایش را در داخل کشور، کسانی پرداختند که در قتلهای زنجیرهای به فجیعترین شکل ممکن جان باختند.
پس از دوره موسوم به «اصلاحات» که به دلیل مطالبات جامعه بر رژیم تحمیل شد، همان کسانی که اتفاقا طرفدار پروژه اصلاحات قلمداد میشدند و قاعدتا باید در ایران میماندند و تلاش میکردند تا «اصلاحات» مورد پشتیبانی آنها به ثمر برسد، پروندههای دستگیری و زندان خود را زیر بغل زدند و راهی خارج کشور شدند. برخی از اینان به جای آنکه به دلیل تجربهای که خود از سر گذرانده بودند، به فکر چاره دیگری غیر از «اصلاحات» باشند، اتفاقا در خارج کشور بیش از گذشته و بلندتر از پیش در شیپور «اصلاحات» دمیدند، که البته نتیجهاش دو دوره احمدینژاد شد.
در کنار این گروه اما کسانی هم از مدافعان «اصلاحات» بودند که بر اساس تجاربی مشابه به اصلاح ناپذیری رژیم پی بردند. در این مدت البته نه تنها هیچ تغییری در سیاستهای داخلی رژیم از جمله در زمینه آزادیهای سیاسی و حقوق بشر روی نداده است، بلکه گویا سیاست اصلاحطلبانه «ببخش و فراموش نکن!» نیز در جهت اهداف «دولت اعتدال» و برای «تعدیل مطالبات مردم» به «فراموش و ولش کن!» تبدیل شده است.
دریافت پشتیبانی از درون رژیم
نگاهی به سخنرانی شیخ حسن روحانی در خوزستان که همان عوامپسندی (پوپولیسم) حقیر محمود احمدینژاد رییس جمهوری اسلامی پیشین، را ادامه میدهد، نشانگر این است که تفکری که از دوران اصلاحات به خارج کشور گسیل شده چگونه پشتیبانی خود را از درون رژیم دریافت میکند.
روحانی درباره لزوم مهار مطالبات مردم گفت: «این کار دولت نیست بلکه کار نخبگان، بزرگان جامعه، اساتید، صاحبنظران و فرهنگیان است که میتوانند مطالبات مردم را تعدیل و مطالبات اولویتدار و بحق مردم را تبیین کنند… آنها حتی میتوانند این مسایل را ضمن جمعبندی، تعدیل کنند و با مردم نیز سخن بگویند».
این سخنان شیخ حسن روحانی را باید به این جملهاش در همان خوزستان که در برابر روحانیون آن استان ایراد کرد ربط داد تا دریافت آنچه واقعا سیاست را در ایران تعیین میکند چیست و کیست: «ما میدانیم عظمت رهبری یعنی عظمت ایران، این را همه باید درک کنند و همه باید بفهمند».
اگر کسانی قانون اساسی، شالوده حقوقی و ساختار سیاسی نظام جمهوری اسلامی را فراموش کردها باشند، اتفاقا این سخنرانی شیخ حسن روحانی یک مستند روشن و واضح و کاملا «آپ تو دیت» درباره رژیم ایران است.
واقعیت این است که حاملان تفکری که بر این باور است که باید جنایات «دهه شصت» را فراموش و ول کرد، خود هرگز با آن نه تنها مشکلی نداشتهاند، بلکه همراه و همسو و گاه همکارش نیز بودهاند. از همین رو نیز بهتر است به جای موعظه برای دیگران بار و بندیل خود را ببندند و برای تحقق اصلاحات و اعتدال، به دامان انقلاب و نظاماشان باز گردند. اما نمیشود زمانی که مردم به خیابان میریزند، فرصتطلبانه «انقلابی» شد و خود را به «دهه شصت» و «کهریزک» و «سال ۸۸» و… آویخت و هنگامی که رژیم جام زهر اتمی را میخورد و «دولت اعتدال» میآید تا مطالبات جامعه را «تعدیل» کند، ۱۸۰ درجه پشتک وارو زد و به جان کسانی افتاد که اگرچه گویا «چند درصد» بیشتر نیستند، ولی به هر قیمتی باید آنها را خنثی کرد!
از شوربختی، جامعه سیاسی و رسانهای در ایران که جای خود دارد چرا که اساسا جای رشد و نمو و درخشش این تفکر ضدحقوقی و ضدانسانی است، ولی در خارج کشور نیز حاملان این تفکر را حلواحلوا میکنند تو گویی مخاطبانشان یک عده گول و منگ هستند. حال آنکه فراموش نکردن جنایتهای سازمانیافته و برنامهریزی شده یک رژیم نه تنها وظیفه نسلهایی است که شاهد آن بودهاند، بلکه فضیلت نسلهای بعدی است که برای جلوگیری از تکرار، هر بار به یادآوری آن بپردازند. اگر امروز یک نفر در همین آلمان چنان وقاحتی داشته باشد که بیاید و بگوید ول کنید، هفتاد هشتاد سال از دهه سی و چهل میلادی گذشته، کسی دیگر یادش نیست (اتفاقا همین توصیه را احمدینژاد به آلمانیها کرده بود!) روز بعد نمیتواند سر خود را در خانه و خانواده و جامعه بلند کند چرا که شرم آلمانیها در یادآوری قربانیان و عاملان جنایات سازمان یافته هفتاد هشتاد سال پیش از این آگاهی میآید که باید به هر نسلی یادآوری کرد که یک جامعه همزمان چه ظرفیت ویرانگری را در خود حمل میکند.
در ایران اما جنایت هنوز ادامه دارد. چیزی تمام نشده که بتوان ولش کرد! تفکری که ما را به فراموشی دهه خونین شصت ترغیب میکند، همان تفکری است که از یک سو در شکلگیری رژیم کشتار و وقوع جنایات پس از انقلاب اسلامی نقش داشته و از سوی دیگر، این بنیه انحصارطلب و ویرانگر را دارد که مشابه همان جنایات را در جامه نو و به نامی دیگر تکرار کند. تفکری که سیاست «فراموش و ولش کن!» را درباره جنایات سازمانیافته جمهوری اسلامی تبلیغ میکند، نه تنها از نظر سیاسی، بلکه از نظر حقوقی و اخلاقی نیز به شدت مردود است و به زبان عامیانه جوانان امرزی: آخرِشه!