صد سال اندیشههای ایرانی (۳۲)
به جد میتوان فروغی را اندیشمندی عملگرا نامید؛ وی گذشته از تالیف و تحقیقات نوگرایانه در زمینههای مختلف فرهنگی، که برخی از آنها برای نخستین بار در زبان فارسی منتشر میشدند، در فعالیتهای اجرایی و مقامات سیاسی نیز وارد شد و با پشتکار و پشتوانهی علمی و فکری که داشت، توانست بعضی از نهادهای مدرن را در ایران تاسیس و راهاندازی کند. حضور در مقامات اجرایی و پیاده کردن ایدههای فکری در نهادهای سیاسی و فرهنگی و نهادسازی برای عملی کردن آموزههای عقلانی، وجوه متمایز کنندهی محمد علی فروغی از دیگر اندیشمندان و کنشگران ایرانی در تاریخ معاصر بشمار میرود؛ قرار گرفتن فروغی در پستهای سیاسی و فرهنگی از یک طرف به عملی شدن اندیشهی تجدد در جامعه انجامید و از طرف دیگر باعث پدید آمدن نهادهای مدرنی شد که چهرهی اجتماع و فرهنگ ایرانی را از الگوهای سُنتی دور میساخت؛ فروغی بر این باور بود که: «کشوری که قانون نداشته باشد، از نظر روابط دولت با مردم استبدادی است و از نظر روابط مردم با یکدیگر هرج و مرج است. از این رو میتوانید استنباط کنید که کشور بیقانون خیلی کم است و شاید هیچ نباشد و اگر احیاناً مملکتی در وقتی از اوقات بیقانون باشد، دوام نمیکند. چون مردم با هرج و مرج نمیتوانند آسایش داشته باشند. و اگر آسایش از مردم سلب شد یا از داخله خود کشور یا از خارجه قوه پیدا میشود که هرج و مرج را موقوف کند، یعنی قانونی میان مردم برقرار سازد.» (حقوق در ایران۱۳۵۳،ص۳۳۲)
فروغی نخستین مقام اجرایی خود را با مسئولیت دبیرخانهی مجلس شورای ملی به انجام رساند؛ این مقام توسط صنیعالدوله، اولین رئیس مجلس به فروغی پیشنهاد شد و او که در همان دوران رسالهی «حقوق اساسی یعنی آداب مشروطیت دول» را تالیف کرده بود، بر پایهی آموختههایش از نظام پارلمانی دنیای جدید، به ساماندهی امور اجرایی و اداری مجلس همت گماشت؛ حضور در مراکز اجرایی و آشنایی با مشکلات و مسایل در عملکرد نظام سیاسی، فروغی را به این نکته آگاه ساخت که با معیارهای دنیای جدید، دستگاه اجرا در ایران از کارآیی لازم برخوردار نیست و آن چه به نام نظام اجرایی در کشور جریان دارد، هیأتی از افراد است که نه خردمندانه مجری کارها هستند و نه التزامی به پاسخگویی در برابر عملکرد خود دارند: «حاصل اینکه حرف همان است که همیشه میگفتیم، ایران نه دولت دارد نه ملت. جماعتی که قدرت دارند و کار از دستشان ساخته است مصلحت شخص خود را در این ترتیب حالیه میپندارند، باقی هم که خوابند.» (ایران در ۱۹۱۹،۱۳۵۳،ص۷۴)
فروغی در تبیین سویهای از عقبماندگی سیاسی و اجتماعی ایران به عنصر پایهای افکار عمومی میپردازد؛ او بر این بود که بدون شناخت آحاد مردم از منافع ملی خود و بدون تعریف منفعت ملی، پدیدهی ملت مفهومی تهی و ناسازه است و رکنی از ارکان مدرنیتهی سیاسی را جریان نوسازی کشور فاقد است؛ به سخن فروغی: «ایران ملت ندارد. افکار عامه ندارد. اگر افکار عامه میداشت به این روز نمیافتاد و همه مقاصد حاصل میشد. اصلاح حال ایران و وجود آن متعلق به افکار عامه است و اگر بگویید تعلیق بر محال میکنی عرض میکنم خیلی متأسفم.» (ایران در ۱۹۱۹،۱۳۵۳،ص۷۶)
بر همین اساس بود که فروغی در تمامی زمینههای کاریش، از بنیادها و ساختارهای اجرایی برای عملی کردن ایدهها سخن میگفت: «هر بنایی بنیادی لازم دارد و کار بیبنیاد و بیاساس گذشته از این که به کمال نمیرسد به دوام و بقای آن نیز اطمینان نیست.» (فرهنگستان چیست۱۳۵۳،ص۱۷۲)
فروغی در اندیشههای خود، نهادسازی را در فرایند رشد و گسترش ترقی و لازمهی تجدد میدانست و هیچگونه عدول و کندی را در این فرایند نمیپذیرفت؛ او جامعه و انسان را بر خلاف پیشینیان نه در بودن، بلکه در شدن میپذیرفت و بر تعالی و بالندگی باور داشت: «در راه ترقی همیشه توقف به منزله پسرفتن است و هیچگاه نمیشود که بتوان گمان برد به نقطه آخر مقصود رسیدهایم و از راه پیمودن بینیاز شدهایم پس باید همواره قابلیت و توانایی خود را نگاهداری کنیم که در راه ترقی یعنی ادای وظیفه گام برداریم.» (فرهنگستان چیست۱۳۵۳،ص۱۷۲)
فروغی واقعبینانه و بر پایهی آگاهی که از سیر تحولات تاریخی در تمدن بشری داشت، ترقی را در تمدن تعریف میکرد و تمدن را عامل ترقی و پیشرفت میخواند؛ او تمدن را لازمهی ادامهی حیات جوامع میشمرد و بر این نکته واقف بود که سیر تاریخ از توحش به تمدن، کارکرد عقلانی انسانها در طول حیات و زمانهای مختلف بوده است. در نظریهی تمدن ـ که فروغی سخت به آن باور داشت و در راه آن تلاش میکرد ـ چرخههای تحول و الزامات زمانه تمامی ملتها و جوامع را در خود جذب میکند و هر آن جامعهای را که به مقابله با آن برآید، در برخوردهای دگرگون کننده و دگرگون شوندهی خود، از بین میبرد؛ تاریخ نوشتهی بشری از چندین هزار سال پیش برخورد تمدنها و لزوم برخورد خردمندانه با لوازم تغییر و الزامات زمانه را در انحطاط و عظمت تمدنهایی چون تمدن مصر ـ تمدن یونان ـ تمدن روم و… در خاطرهی خود ثبت و ضبط کرده و آن همه تائیدی بر این نظر است که جهان انسانی برآمده از برخورد تمدنها و شناخت لوازم و الزامات زمان از سوی ملل و فرهنگهاست و حرف از گفتگوی تمدنها، سخنی بیمایه و سست پایه و عاری از حقیقت تاریخی است؛ فروغی به درستی به اهمیت تمدن و بنیانهای آن در ضرورت تربیت و دستیابی به مدنیت اشاره دارد: «هر ملتی البته باید متمدن باشد و اگر نباشد تقصیر کرده و ناچار به عقوبت تقصیر خود که فنا و اضمحلال است گرفتار خواهد شد اما شأن و شرافت ملت به این است که در عالم تربیت و مدنیت سمت اختصاص و امتیازی داشته باشد.» (فرهنگستان چیست۱۳۵۳،ص۱۷۲)
فروغی به تحقیق از تربیت و نقش آن در سازندگی جامعه و تحول شرایط زندگی سخن میگوید؛ در دورهی پیش از فروغی، نقش محوری تربیت در آموزههای آخوندزاده برای دستیابی به تمدن و مدنیت جدید مورد توجه قرار گرفته بود؛ آخوندزاده با اشاره به تحول در قوهی خیال به بحث از آن میپردازد. در دورهی فروغی نیز احمد کسروی سخن از تحول شعور میگفت و اساس تغییرات جامعه و تحولات فرهنگی را بر آن پایه میدانست؛ فروغی هم تحول قوهی خیال و شعور را با بیان تربیت پذیری مورد توجه قرار میدهد و آن را در صدر مدنیت و مدرنیتهی فرهنگی مینشاند: «در هر حال مال و ثروت خود بهخود نعمت و دولت نیست، نعمت آن است که قوه و قدرت بر تحصیل مال و استفاده از آن داشته باشیم و برای مملکت هم فقر واقعی فقر مال نیست، فقر رجال است که موجب بیقابلیتی ملت میشود و قابلیت ملت جز به وسیله دانایی و هنرمندی نتواند بود، و ملت دانا و هنرمند نمیشود مگر این که افراد دانشمند با لیاقت فراوان داشته باشد، بنابراین از جمیع خدماتی که صاحباختیاران مملکت ما در این دوره کردهاند آنکه بیشایبه و شبهه مفید خواهد بود اقدامی است که در تربیت جوانان وطن کرده و میکنند، و هرکسی در این راه مساعدت و مدد کند میتواند خرسند باشد.» (جامعه ملل۱۳۵۳،ص۲۰۰)
فروغی برای این که به تحرک قوهی خیال یا همان دستیابی به تربیت برای حضور در مدنیت جدید و اهمیت آن راهبر شود، تاریخ ایران و ظهور و سقوط تمدن ایرانی را به شاهد میگیرد؛ به تحقیق فرهنگ ایران هر زمان که در راستای پاسخگویی به نیازهای زمانه سخن گفته در اعلا مرتبهی عظمت خود بوده و هر گاه که به پسزنی الزامات دوران مبادرت نموده است، دچار انحطاط و عقبماندگی بوده است. نزدیکترین مورد آن در دورهای است که ایران در راه دنیای جدید قرار گرفت و خود را با فرهنگ و تمدن مدرن مواجه یافت؛ این رویارویی نخست در جنگهای ایران و روسیه ظاهر شد و ایرانیان را بر تفاوت دو دنیای قدیم و جدید آگاه ساخت. فروغی بر پایهی شناخت سیر تاریخی ایران زمین مینویسد: «هرچند برای ملت ایرانی به اقتضای طبیعت روزگار متأسفانه دورههای تنزل و انحطاط نیز پیش آمده که در آن دورهها از ابراز استعداد و مایه خداداد ممنوع و محروم گردیده است، ولیکن ظلمت آن ایام همه وقت عارضی و قهری و موقتی بوده و با این همه هیچگاه تندباد حوادث که بر ایران و مردم آن هجوم آورده چراغ معرفت را در آن مملکت و آتش ذوق و شور را در دل ایرانیان به کلی خاموش ننموده.» (ایران را چرا باید دوست داشت۱۳۵۳،ص۲۴۵)
حال که محوریت تربیت برای تمدن سازی مشخص شده و ضرورت ادامهی حیات برای فرهنگ ایران در بازسازی تربیت و هماهنگ کردن آن با نیازهای جدید است، فروغی مینویسد: «نتیجهای که از این مقدمات میخواهم بگیرم این است که باید کاری کرد که ملت ایران ملت شود و لیاقت پیدا کند والا زیر دست شدنش حتمی است زیر دست ترک نشود زیر دست عرب ـ که عنقریب تربیت شده انگلیس خواهد بود ـ میشود و اوضاعی که امروز در ملت ایران میبینیم جای بسی نگرانی است.
افراد مردم ایران مطلقاً یک منظور و مطلوب دارند و آن پول است و برای تحصیل پول از هر طبقه و جماعت و صنف باشند گذشته از دزدی و مسخرگی و هیزی فقط یک راه پیش گرفتهاند که به اسامی مختلف آنتریگبازی و حقهبازی و تملق و هوچیگری و شارلاتانی و غیره خوانده میشود و اسم جامع آن بیحقیقتی است و از این جهت است که ایرانیها هیچوقت با هم اتحاد و اتفاق نمیکنند و شما که از اوضاع گذشته و حال دنیا خبر دارید میدانید که هیچوقت بیحقیقتی و نفاق هیچ قومی را به جایی نرسانده و هر وقت هر ملتی به مقامی رسیده امری معنوی را در نظر داشته و حقیقتطلبی و فداکاری و همت و غیرت و شهامت او را به حرکت آورده و به اتفاق و اتحاد مطلوب خویش را حاصل نموده است.
اگر بپرسید چه باید کرد و چاره چیست بیتأمل عرض میکنم باید ملت را تربیت کرد.» (تاثیر رفتار شاه در تربیت ایرانی۱۳۵۵،ص۶۲)
فروغی به درستی در عنصر تربیت هم به نهادسازی اهمیت میدهد و تربیت ملت را بدون ایجاد مراکز جدید فرهنگی و پشت سر گذاشتنآموزشهای سنتی غیر قابل تحقق میداند؛ وی به سبکها و شیوههای مدرن فرهنگ و تربیت میپردازد و گسترش دانشهای جدید و انتشار روزنامهها و مجلات را در تحول مشاعر انسانی و درک و دریافت تغییرات زمانه لازم میشمارد: «اما تربیت ملت قسمت مهمی از آن البته به نشر معارف است به وسایلی که دائماً گفته میشود: تکثیر و تأسیس مدارس و مؤسسات مجامع و مجلات علمی و ادبی و صنعتی،ترجمه و تألیف و طبع کتب مفیده، طلبیدن معلمین خارجی، فرستادن جوانهای مستعد به خارجه، تشویق و تجلیل ارباب کمال و قس علیذلک و یقین است که در این باب مسامحه جایز نیست اما امروزه این اقدامات هم کفایت نمیکند و مهمتر از اینها آن است که فکری برای تقویت مایه اخلاقی ملت بشود.» (تاثیر رفتار شاه در تربیت ایرانی۱۳۵۵،ص۶۳)
فروغی که از شرایط نوپیدای جهانی شناخت کافی داشت، به درستی میدانست که جوامع در دنیای جدید در روابط بینالمللی که برآمده از معاهدات حقوقی، روابط دیپلماتیک و امور تجارت فراملیتی است، در ارتباط با هم دیگر میتوانند به حیات خود ادامه دهند؛ به همین خاطر مصّر به حضور ایران در جامعهی ملل بود و عضویت ایران را در آن نهاد جهانی برای پیشبرد منافع ملی و احقاق حقوق سیاسی و دیپلماتیک ایران ضروری میدانست. فروغی بر این باور بود که: «چنانکه اینجانب همیشه پیشبینی و اظهار کردهام اهمیت جامعه ملل روز بهروز زیاد میشود یعنی احتیاج ممالک و ملل به یکدیگر دائماً روبه ازدیاد میرود و این احتیاج بهتر محسوس میگردد و دول مجبور میشوند سیاست بینالملل اختیار نمایند و جامعه ملل ناظم و مدیر این سیاست است بهعلاوه روز بروز جنگ در نظر مردم مخوف و مهیبتر میگردد و امیدواری به جلوگیری از جنگ و استقرار صلح نیز پیش میرود.»(گزارش در مجمع اتفاق ملل۱۳۵۵،ص۱۲) بنابر این از نظر فروغی «عضویتیافتن دولت ایران در شورای جامعه دول شرکت بالنسبه مهمی است که در کارهای آن میکند ولیکن این کافی نیست و حق اینست که در عملیات جامعه دخالت مهمتر داشته باشیم و امید است که اکنون که هیأت نمایندگی دولت کاملتر شده یک اندازه به این مقصود نزدیک شویم.» (گزارش در مجمع اتفاق ملل۱۳۵۵،ص۱۲)
مراد فروغی در آن برهه، دستیابی ایران به حقوقی بود که با اعلام بیطرفی ایران در جنگ بینالملل اول از سوی کشورهای درگیر نادیده گرفته شده بود و تلفاتی غیر قابل جبران ـ با توجه به وضعیت خراب اقتصادی و سیاسی کشور ـ برای ایرانیان تحمیل کرده بود؛ به همین خاطر و برای جلوگیری از تکرار این گونه تبعیضات فروغی معتقد بود: «با این تفصیل به عقیده اینجانب دولت علیه باید بیش از این در کارهای جامعه ملل شرکت کند یعنی اولاً نمایندگان دولت مخصوصاً آنها که برای این کار بیشتر فراغت دارند باید مطالعات بهعمل آورند. هم خود در کارها صاحبنظر شوند، هم دولت را از آنچه باید کرد مستحضر سازند. ثانیاً دولت هم خود بیشتر به آن مسائل توجه فرماید و در مهمات آن امور اتخاذ نظر کرده به نمایندگان خود دستور لازم بدهد، تا آنها در مواقع مناسب اقدامات مقتضیه را بنمایند. و در این مورد باید بهخاطر داشت که دخالت دولت در این امور موجبات عدیده دارد که یکی از آنها تحصیل اعتبار و داشتن سر میان سرهاست ولی از این مهمتر آنست که در حقیقت پیشرفت کار جامعه ملل برای دول ضعیف مخصوصاً ضرورت دارد. از این گذشته ما اگر مراقب و هوشیار باشیم در بسیاری از مواقع میتوانیم از کارهای جامعه استفاده کنیم چنانکه بسیاری از دول دیگر کرده و میکنند.» (گزارش در مجمع اتفاق ملل۱۳۵۵،ص۱۴)
فروغی در توضیح مواضع ایران نسبت به حوادث بینالمللی، در مصاحبهای اعلان داشت: «در سنوات اخیره که تغییر اوضاع کلی خاصه در ممالک اروپا مستلزم آن شد که در ایران هم اوضاع تغییر کند، دولت و ملت ایران در مقابل همسایگان پر زور جبّار طمّاع واقع شد که هرچه خواست برای اصلاح حال خود جد و جهد کند مانعتراشی آنها مساعی او را باطل کرد، و حتی اینکه ایرانیها متوسل به سرمایه و معلومات فنی خارجی هم شدند و از خارجه در این خصوص استمداد کردند و در این راه هم دول متعدی همسایه ایران سنگ انداختند. بلکه ممانعت صریح کردند. اگر ایران در این چند سال اخیر آنطوری که باید اداره نشده، بهواسطه انواع اشکالات خارجی از دسایس وحیل و اعمال جبر و زور و غیره بوده، و هر گاه از این به بعد اعمال سابقالذکر متروک شود و ایرانیها را بگذارند که بهطوری که منظور نظر خودشان است با مساعدتهای مادی و معنوی دوستان خود مشغول کار شوند، یقین است که در کمال خوبی از عهده اداره مملکت خود برخواهند آمد و ایران یک عنصر ترقی بسیار خوبی برای دنیا خواهد شد، و هیچ دولت و ملتی هم محتاج نخواهد بود که بار سرپرستی ایران را که بار سنگینی است بر دوش بگیرد.» (جواب فروغی به مطبوعات انگلیس۱۳۵۵،ص۲۵)
ذکاءالملک حتی در مکاتبات شخصی که بیش از سخنرانی و رساله، بیانگر باورهای شخصی است، بر این دگرگونی زمانه تأکید داشت و لزوم آگاهی از شرایط نوین را برای بقای ایران زمین یادآور میشد: «این قدر باید دانست که امروز دیگر دوره زندگانی بینالمللی است یعنی هیچ ملتی ممکن نیست خارج از حوزه ملل و دول دنیا بماند. اوضاع داخلی هر مملکت هم باید قهراً تبعیت از اوضاع سایر ممالک بکند این حرف اگر سابق راست بود حالا راستتر شده. سابقاً رقابت دول معظمه و کیفیت پلیتیکی آن دوره ممکن بود یک چند یک ملت ضعیف را در حال پستی و یا انفراد و جدایی نگاه بدارد امروز دیگر ممکن نیست. دول و ملل همه داخل در یک حوزه و اجتماع خواهند بود و اوضاع و زندگی آنها بر یکدیگر تأثیر کلی خواهد داشت و مملکت ما هم خارج از حوزه نخواهد ماند. نهایت اینکه اگر مردم مملکت خودشان در صدد اصلاح کار و متناسب ساختن اوضاع خویش با کیفیات خارجی نباشند قهراً در تحت هدایت دیگران خواهیم بود، انگلیس نباشد امریکا خواهد بود یا مملکت دیگر.» (نامه خصوصی به محمود وصال۱۳۵۵،ص۷۱)