وضعیت در دیگر زمینههای اقتصادی هم به همانگونه بود که ایجاد راهآهن را باعث شد؛ رضا شاه توانست با ایجاد کارخانجات متعدد و حمایت از صنایع نوپای داخلی، ایران را از مرحلهی کشاورزی به موقعیت اولیه صنعتی ارتقا دهد و کشور آرام آرام و با برنامهریزی از روستازدگی به شهرنشینی سوق یابد؛ در این راستا طی دههی ۱۳۰۰ صنایع جدید رو به گسترش گذاشت و مجموعاً ۶۸۰ کارخانه ماشینی در ایران ایجاد که برای حدود ۴۵۰۰۰ نفر کارگر ایجاد شغل کرده بود؛ وضعیت در صنایع دیگر هم امیدوار کننده بود: ایجاد ۱۲۱ واحد صنعتی ریسندگی ـ بافندگی صنایعدستی با بیش از ۵۴ هزار شاغل در شهرهای مختلف کشور و فعالیت بیش از ۲۳ هزار نفر در ۱۸۳ معدن کشور و جذب سرمایههای خارجی با تصویب قوانینی در سال ۱۳۰۹ که به موجب آن، تسهیلات گمرکی در زمینهی واردات ماشینآلات و معافیت مالیاتی ۵ ساله برای کارخانهها پیشبینی شده بود، از دیگر مواردی هستند که عملی شدن ایدههای مدرنیستهای اقتصادی ـ سیاسی را در خود جای داده بودند و بالتبع این کنشها، در تبار اندیشگی راه به تغییر ذهنیت میبرد که از چندی پیش در میان برخی از نخبگان ایرانی، پدیدار شده بود.
نتیجهی اقدامات آن دوره، افزایش شرکتهای ثبت شده از ۹۳ عنوان در سال ۱۳۱۱ به ۱۷۳۵ عنوان در سال ۱۳۱۹ بود؛ یعنی در شرایطی که به روایت وارونهی ایدئولوژیک نویسان، دوران استبداد و دیکتاتوری بود و کشور از مشکلات رنج میبرد ـ از طرفی رضا شاه بر خلاف شاهان قاجار که به علت ناآگاهی از شرایط نوین اقتصاد جهانی، قوانین غیر عادلانهای را در روابط تجارتی با خارجیان به ایران تحمیل کرده بودند، با تصویب قانون تجارت در سال ۱۳۱۱ تجارت خارجی را در انحصار دولت درآورد و با مدیریت فرایند توسعهی صنعتی و رعایت الزامات کنترلی آن، سیاست تجارت آزاد را از دست خارجیان بیرون آورد. از این موارد باز هم تاریخ به یاد سپرده است که چگونه در آن دوران طبق قانون کنترل اسعار خارجی، ورود کالاهای تجملی مستلزم کسب مجوز مخصوص گردید و بر اساس اصلاحیهی این قانون، صادرکنندگان میبایست ۹۰ درصد ارز تحصیل شده را در ظرف یکسال به دولت میفروختند.
جریان نفت و قرارداد ایران و انگلیس هم مشهورتر از آن است که موافقان و مخالفان آن دوره از یاد برده باشند و نیازی به یادآوری آن نیست ـ حال اصحاب ایدئولوژی و تحریفکنندگان تاریخ بگویند آن دولت را انگلیسیان بر سر کار آوردند و انگلیسیان ادارهاش کردند و انگلیسیان از صحنهی سیاسی ایران خارج کردند! ـ در این میان ایجاد آموزش و پرورش عمومی که در نزد بیشتر روشنفکران اولیهی ایرانی نظیر میرزا فتحعلی آخوندزاده و میرزا طالبوف تیریزی به درستی قدم اول و شرط ضروری مدرنسازی کشور تشخیص داده شده بود، در دههی اول حاکمیت رضا شاه عملی شد و فرزندان این مرز و بوم بدون تفکیک طبقاتی ـ جنسیتی و قومی از آن برخوردار شدند؛ گذشته از این مساله، حتی ساخت و سازهای فضاهای اداری و شهرسازی نیز متأثر از ایدههایی بودند که پیش از این دوره، در میان روشنفکران مطرح شده بودند.
فرایند مدرنسازی در آن دوره چنان همه جانبه بود که حتی بر شهرسازی و ساخت و سازها نیز تاثیرگذار بود؛ معماری دورهی رضا شاه چهرهای ایرانی داشت که با الهام از آموزههای وطنپرستانه و ملیگرایانه، با سبکهای مدرنیستی به هم آمیخته شده بودند؛ بالاخره بوروکراسی سراسری و نظام اداری که در کلیت خود محصول روشنگری نخبگان بود و همانند پدیدههایی چون: قانون ـ پارلمان ـ حقوق و… هیچ سابقهای در فرهنگی سُنتی ایران نداشتند، در دورهی رضا شاه شکل گرفت و چهرهای جدید به سیستم اجرایی کشور داد. اقدامات علی اکبر داور در تغییرات بنیادین نظام قضایی و ایجاد دادگستری نوین، نمونهای از عملی شدن اندیشههای مدرن عصر مشروطهخواهی در عصر رضا شاهی است که به تفصیل آن را طرح خواهم کرد؛ در دیگر زمینههای اقتصادی هم باز شاهد عملی شدن آرمانهای مشروطیت و نخبگان دهههای گذشته در این دوره هستیم؛ تأسیس بانک ملی ایران که در دوران مظفرالدین شاه و حتی پیش از آن در دورهی پایانی حکومت ناصرالدین شاه در میان فرهیختگان مطرح شده بود، از جمله نهادهایی بود که در دورهی رضا شاه به مرحلهی عمل رسید.
میدانیم که اولین بار ملکم خان ناظم الدوله بود که با زبانی ساده و به دور از تکلف و به هم ریختگی مفاهیم جدید و قدیم، در رسالهی «مذاکره درباره تشکیل بانک» از آن و جایگاهش در شرایط نوین اقتصادی سخن گفت و حکومت ایران را متوجه ضرورت تشکیل آن گردانید؛ در مجلس اول هم نمایندگان مفصل از اهمیت آن سخن گفتند و حتی اعلان تأسیس بانک ملی ایران را تهیه و منتشر کردند، (ر.ک: مجلس اول و نهادهای مشروطیت،) اما ایجاد آن در سال ۱۳۰۷ خورشیدی به وقوع پیوست و تأثیرات ماندگاری بر اقتصاد کشور گذاشت؛ چرا که ایجاد بانک که در ارتباط مستقیم با سرمایه و تجارت بود، مستلزم تأمین امنیت و شرایطی نظیر سیستم پولی و مبادلات ارزی بود که این لوازم و الزامات تا پیش از برقراری دولتی مقتدر و مرکزی و تحقق امنیت ملی ایران در زمان سردار سپه، فراهم نشده بود.
بنابراین به یقین و بر پایهی دادههای تاریخی و مستند و تحلیل عقلانی جریانات و رویدادهایی که در آن دوران از صدور فرمان مشروطیت و حتی پیش از آن تا تغییر سلطنت و هویت یافتن مدرن ایران زمین، در تاریخ معاصر کشورمان ثبت شده است، میتوان گفت که ایدههای معوق مانده و اقدامات ناقص و تازه شروع شدهی مشروطهخواهان در تمامی زمینههای اجتماعی ـ فرهنگی ـ اقتصادی و سیاسی در دورهی رضا شاه به تثبیت رسیده و ایدههایی که پیش از آن در مقام نظریه و آرمان بودند، در این دوره نهادمند شدند.
در این میان برخی از ایدههای اجرایی و مدرنیتهی سیاسی، به واسطهی مسائلی که در دههی دوم سلطنت رضا شاه پیش آمد، در محاق فراموشی ماند و آنطور که لازمهی مدرنیزاسیون همه جانبه و توسعهی پایدار بود، تغییرات سیاسی و نوسازی در سیاست نتوانست پا به پای توسعهی اقتصادی و توسعهی فرهنگی، عملی شود؛ بیتوجهی به تشکیل انجمنهای ایالتی و ولایتی ـ عدم رعایت قوانین مربوط به احزاب و مطبوعات و… از مواردی بودند که چهرهی سیاسی آن دوران را با آفتهایی جدی و قابل تأمل ترسیم میکنند. پارلمان هم در دورهی دوم سلطنت پهلوی اول، از جایگاه قانونگذاری خود پسرانده شد و تا حدودی تفکیک قوای سهگانهی حکومتی با بیمبالاتی مواجه شدند.
این که چه عوامل و عللی باعث توقف توسعهی سیاسی و مانع ایجاد مدرنیتهی سیاسی در ایران عصر رضا شاهی شدند و ساختار سیاسی دولت سردار سپه و رضا شاه در کدامین قالب اجرایی میگنجد، مباحثی هستند که فعلاً خارج از طرح و بررسی مسائل فرهنگی و تاثیرات اندیشگی دورهی مشروطه بوده و با مطرح کردن واقعبینانهی آن، میتوان به ساختار ارگانیک و به هم پیوستهی آن دوران حساس و حیاتی، به صورت جامع و شامل آگاه شد. با این حال به واقع رضا شاه خود پشتیبان تغییر در جامعه بود و تمام اهتمام خویش را در راه نوسازی ایران به کار گرفت و روشنفکران را در نهادینه کردن ایدههای مدرن حمایت میکرد؛ از سوی دیگر، در دورهی پهلوی اول بر تعداد نخبگانی که ضرورت تحولات اساسی در ساختارهای کشور را درک کرده بودند، افزوده بود و روابط گسترش یافته میان ایران و دنیای جدید، ذهنیتهای سُنتی را به چالش میکشید و با قرار گرفتن روشنفکران عملگرا در سمتهای اجرایی و تدوین قوانین جدید و ایجاد نهادهای دولتی ـ نظیر اقداماتی که داور در گذار از قضاوت شرعی به حقوق مدرن در ایجاد دادگستری نوین انجام داد. یا اقداماتی که تیمورتاش در ایجاد بوروکراسی اداری ایجاد کرد و.. ـ پیکرهی جامعه هم از مزایای مدرنیزاسیون برخوردار شده بودند؛ با این حال به باور من سیر فرهنگ و ادبیات از مشروطه و دوره پیش زمینههای آن تا عصر رضا شاه را میتوان به ترتیب دوره دریافت ـ آگاهی ـ رشد ـ گسترش ـ بازخوانی و تثبیت مدرنیته در ایران دانست؛ بنابراین روشنفکران عصر رضا شاهی در واقع ادامه دهنده و تکمیل کنندهی جریانی بودند که از «مدرنهای کلاسیک ایرانی» و دیگر آزاداندیشان آن دوران شروع شده بود و ایدههای خود را در دایرهی تمدن تازهی جهانی و در گسست و بازخوانی و انتقاد از میراث فرهنگی پیشینیان، تعریف میکرد.
در حقیقت اگر نسلهای روشنفکری ایران را از آغاز تاکنون در نظر بگیریم، روشنفکری دورهی رضا شاه در ذیل نسل اولیها قرار میگیرد که همان ایدهها را گسترش داده و مطابق با نیازهای عصر خود، در لایههای مختلف جامعهی ایرانی نهادینه کرد. این روشنفکران بیشتر مردان و زنان کنشگری بودند که یا در داخل نظام سیاسی، برنامههای فرهنگی و اقتصادی را اجرا میکردند و یا اینکه در جامعه به عنوان نویسندگان و روشنفکران آزاد ـ چه منتقد رژیم و چه موافق با آن ـ پروسهی مدرنیته را در ایران یاری میدادند و در شفافسازی مفاهیم و مضامین جدید تلاش میکردند؛ اگر در داخل نظام کسانی چون: محمد علی فروغی ـ علی اکبر داور ـ احمد کسروی ـ عبدالحسین تیمورتاش و… در ساختارها، فرایند مدرنیزاسیون را اجرایی میکردند، در سطوح مختلف جامعه هم کسانی چون: نیمایوشیج ـ صادق هدایت ـ علی اکبر دهخدا ـ صدیقه دولت آبادی- تقی ارانی ـ مشفق کاشانی ـ کاظمزادهی ایرانشهر و… از افرادی بودند که با وارد کردن ایدههای مدرنیته در اشکال و صورتهای ادبی ـ هنری و اندیشگی، ایران زمین را پذیرای مهمانی مینمودند که ریشه در اندیشههای همان روشنفکران بنیانگذار و همعصرانشان در دورهی شکلگیری گفتمان روشنفکری و یا به تعبیر آن زمان «منورالفکری» داشت و از تعلق خاطر فکری به کاسه و کوزههای شکستهی سنت، آسوده خاطر بودند.
بنابراین روشنفکری دورهی رضا شاه در امتداد گفتمان روشنفکری دورهی پیشین قرار میگیرد و به تناسب گسترش امکانات جامعه، از قدرت عمل بیشتری نسبت به پیشکسوتان خود برخوردار بودند و به همین خاطر اطلاق «روشنفکران عملگرا» به آنان دور از حقیقت نیست. شاید خالی از لطف نباشد به این مساله هم اشاره کنم که نقش اینگونه از روشنفکری با ورود ایران به دههی بیست به حاشیه رانده شد و جریانی در ایران معاصر شکل گرفت که تهی از اندیشه ـ چه بماند از فکر روشن بهرهای داشته باشند ـ و در خدمت سیاستمداران ـ در داخل نظام ـ و اهداف حزبی و باورهای اعتقادی درآمدند.
اینان که تا دههی پنجاه و شصت، سردمداران فرهنگ (ادب و هنر) و اندیشه بودند، انحطاط واقعی را بر ایران زمین تحمیل کردند که کشندهتر از بُنبستهای معرفتی بود که قبل از تلاقی ایران و مدرنیته، ذهن و زبان ایرانی را از آن خود کرده بود؛ جریانی که اصحاب ایدئولوژی را تشکیل میدادند و با در هم آمیختگی دو ساحت زیستی کاملاً متفاوت جدید و قدیم، در لفافههای «غربزدگی»، «در غربت غرب»، «افسونزدگی جدید»، «حکومت دموکراتیک دینی» و «تأویل هرمنوتیکی کتاب و سُنت» و… به خورد خوانندگان خود میدهند و سیاست بازی و ایدئولوژی ورزی را به جای عقلانیت انتقادی ـ که مأمن اصلی روشنفکری است ـ قالب میزنند.
در نهایت اینکه این واژه امروزه در ایران چنان آلوده و تهوعآور شده است که من ترجیح میدهم برای بازخوانی اندیشهها و تحلیل و تبارشناختی روشنفکران، از واژهی «مدرنها» استفاده کنم، تا آلودگیهای جریان خوانده شده به روشنفکری دهههای گذشته و برخی از امروزیها دامنگیر نسل ما نشود.