این دفتر از گزارش «صد سال اندیشههای ایرانی» به دورهای دیگر از گشایش مشروطیت میپردازد، بعد از وقفهای که بر آن تحمیل شد؛ با برجسته کردن عنصر ناسیونالیسم ایرانی و اشتیاق به پیشرفت و ترقی با نادیده گرفتن عناصری از آزادیخواهی آن در عصر رضاشاه پهلوی. به باور من استمرار ایدههای نوجویانهی دوران مشروطیت و پیشزمینههای آن با گذر از شرایط بحرانی چهارده سالهی ـ از تشکیل اولین پارلمان در ایران تا سوم اسفند ۱۲۹۹ ـ پایههای اولیه و ابتدایی خود را در عصر دولت سردار سپه استوار ساخت؛ به تعبیری بازخوانی تاریخ آن دوره ـ از استقرار مشروطیت و دوران بحرانهای چهارده ساله تا تغییر سلطنت همچون مدخلی برای دوره مورد بررسی ـ حکایت از این مساله دارند که اندیشههای سیاسی با نهادمند شدن در نظام کشورداری و دگردیسی که در فرهنگ نخبگان به وجود آمده بود، بیش از هر ایدهای خود را در دوره مورد بررسی ـ عصر رضا شاهی ـ نشان میدهند؛ با این حال نباید از ایدههای اقتصادی، مقولات اجتماعی و باورهای مذهبی که به دنبال رویارویی با دنیای مدرن، فرصت بروز و درخواست تغییر یافته بودند، غافل بود.
به نظر من این همه نشات گرفته از نگاه واقعگرایانهای بود که در میان روشنفکران و نخبگان سیاسی ـ فرهنگی ایران در برخورد با حوادث و رویدادهایی که در دوره استقرار مشروطیت تا تغییر سلطنت به وقوع پیوست و اندیشهها را در پاسخگویی به عینیات شکل میداد؛ اگر بخواهیم در اشارهای اجمالی به ریشهها بپردازیم، میتوان به عنوان نمونه از نخستین طرح اقتصادی نام برد که صنیعالدوله در رساله «راه نجات» پیریخت و پشت سر گذاشتن عقبماندگی ایران را در ایجاد راه آهن دانسته است؛ گذشته از صحت و سقم این نظریه، میتوان آن را در بازخوانی تاریخی اندیشههای مدرن در ایران به تأمل گذاشت؛ چرا که صنیعالدوله به درایت دریافته بود که بدون ساماندهی به امور حمل و نقل و تسریع در انتقال کالاها، سیستم معیشتی سُنتی را نمیتوان از سر گذرانده و به گردونه مبادلات تجارت بینالمللی وارد شد و به همین خاطر راه حل مشکلات اقتصادی ایران و تحول در امور تجاری را ساختن راهآهن میدانست؛ اگر چه این ایده پیش از صنیعالدوله در میان منورالفکرانی چون ملکم خان و… مطرح بوده، ولی آن چیزی که صنیعالدوله را به جد با فکر ایجاد راه آهن مشغول کرده بود، از یک طرف تغییری بود که در شیوه کشورداری پدید آمده بود و از طرف دیگر گسترش آگاهیها از اصول و مبانی دنیای مدرن و آشنایی با اهمیت زیربنایی صنعت در تجارت بینالمللی و ساماندهی به مسائل مالی بود.
بنابر این بایستی انتقال ایدههای مدرن را از دوره مشروطیت به دوره رضا شاهی در کلیت آنها ـ با شدت و ضعفشان ـ به تأمل گذاشت. یکی از حلقههای واسط میان دورهی اول مشروطیت و به حکومت رسیدن رضا شاه، جمع نخبگانی بودند که با ایدههای مدرن، در پی انسجام و مدرنیزاسیون کشور بودند؛ یکی از این جمعها که در «انجمن ایران جوان» متشکل شده بودند، با انتشار مرامنامهای رؤوس برنامههای نوگرایانهی خود را این گونه اعلام کرده بود:
ـ الغای کاپیتولاسیون.
ـ احداث راهآهن.
ـ استقلال گمرکی ایران.
ـ فرستادن دانشجوی دختر و پسر به اروپا.
ـ آزادی زنان.
ـ وضع قانون جزا.
ـ توجه به ترویج معارف و تعلیمات ابتدائی.
ـ تأسیس مدارس متوسطه و توجه به تحصیلات فنی و صنعتی.
ـ محروم کردن بیسوادان از حق رأی.
ـ تأسیس موزهها و کتابخانهها و تئاترها.
ـ اخذ و اقتباس قسمت خوب تمدن اروپا.
علی اکبر سیاسی ـ یکی از بنیانگذاران اصلی «ایران جوان» و از تحصیل کردگان اروپایی در بخشی از خاطرات خود، به ماجرای دیدارشان با سردار سپه اشاره میکند که نقل آن برای روشن شدن وضعیت آن دوران ضروری است. دکتر سیاسی مینویسد: چیزی از تأسیس «ایران جوان» نمیگذشت که سردار سپه نخست وزیر نمایندگان ایران جوان را به حضور خواند. انجمن دعوت سردار سپه را پذیرفت ـ البته جز این هم نمیتوانست بکند! اسماعیل مرآت، مشرّف نفیسی، محسن رئیس و من با اندکی بیمناکی به اقامتگاه او که در آن موقع در خیابان سپه تقریباً روبروی مدارس نظام (بعدها دانشکده افسری) بود رفتیم. در محوطه باغ ایستاده بودیم که او با شنلی که بر دوش داشت با قامت بلند و برافراشته خود از دور پیدا شد و روی نیمکتی نشست و به ما اشاره کرد نزدیک شویم و روی نیمکتی که نزدیک او بود جلوس کنیم. آن گاه گفت: «شما جوانهای فرنگ رفته چه میگوئید؟ حرف حسابتان چیست؟ این انجمن ایران جوان چه معنی دارد؟» من گفتم: این انجمن از عدهای جوانان وطنپرست تشکیل شده است. ما از عقبماندگی ایران و از فاصله عجیبی که ما را از کشورهای اروپا دور ساخته است رنج میبریم و آرزوی از بین بردن این فاصله و ترقی و تعالی ایران را داریم و مرام انجمن ما بر همین مبنی و اصول گذاشته شده است. گفت: «کدام مرام؟» من مرامنامه چاپ شده انجمن را به او دادم. آن را گرفت و آهسته و به دقت خواند. آن گاه نگاه نافذ و گیرنده خود را متوجه ما کرد و با کمال گشادهروئی گفت: «اینها که نوشتهاید بسیار خوب است. میبینم که شما جوانان وطنپرست و ترقیخواه هستید و آرزوهای بزرگ و شیرین در سر دارید. ضرر ندارد که با ترویج مرام خودتان چشم و گوشها را باز کنید و مردم را با این مطالب آشنا بسازید. حرف از شما ولی عمل از من خواهد بود… به شما اطمینان، بلکه بیش از اطمینان به شما قول میدهم که همه این آرزوها را برآورم و مرام شما را که مرام خود من هم هست از اول تا آخر اجرا کنم… این نسخه مرامنامه را بگذارید نزد من باشد… چند سال دیگر خبرش را خواهید شنید.» (خاطرات ۱۱۷)
در واقع ایدههای راه یافتهی مشروطیت به عصر رضا شاهی بیش از هر نمادی، در ایجاد نهادهای اقتصادی ـ فرهنگی و پدیداری مفهوم دولت ـ ملت ظاهر شد؛ بلافاصله باید اضافه کرد هیچ کدام از این نهادها و مفاهیم نه بدون مقدمه واقع شدند و نه از سُنتهای ایرانی نشأت میگرفتند؛ تحولی که در اندیشههای عدهای از نخبگان فرهنگیـ سیاسی دوران پیشامشروطه و استقرار آن در مواجهه با مدرنیته و گسست از آموزههای سنتی به وقوع پیوسته بود، پشتوانههای فکری ـ فرهنگی نهادسازی عصر رضا شاهی ـ و حتی پیش از آن یعنی استقرار پارلمان و… را در دورهی اول مشروطیت ـ در خود جای داده بودند؛ اندیشمندانی که من افراد بنیانگذار و جریانساز آن را «مدرنهای کلاسیک ایرانی» خواندهام، توانستند در گذار از باورهای سُنتی و ادغام فرهنگ ایرانی در نظام رو به رشد و جهانی شوندهی مدرنیته، بر دوران سپری شدهی شیوهی زیستی ـ فرهنگی سُنت فائق آمده و دوران تازهای برای جامعه و فرهنگ ایران زمین به ارمغان آورند؛ با تحول ذهنیت، بالتبع کنشها و معیارهای زیستی نیز دچار دگردیسی میشوند.
بر این اساس بود که فکر ایجاد دولت منتظم ـ مشورت خانه ـ تدوین قوانین موضوعه و عرفی ـ تشکیل ارتش متحدالشکل ـ ایجاد راهآهن و خطوط تلگرافی و… و هر آن چیزی که به اصطلاح جنبههای عینی و مظاهر دنیای مدرن و مدرنیزاسیون را تشکیل میدادند، آگاهان فرهنگی ـ سیاسی را به خود مشغول داشت و آنان به اقتضای درک و دریافت خود از لوازم و الزامات دنیای مدرن، به ابراز نظریاتی در خصوص تغییر ساختارهای اقتصادی ـ سیاسی و فرهنگی برای تأمین نیازهای ایرانیان روی آوردند؛ من اینجا از تحلیل تبارشناختی این آرمانها و ذهنیتها که از دوران برخوردهای نظامی ایران و روسیه و رسوخ نظام نوین اقتصادی به ایران آغاز میشود، میگذرم و فقط به اشاره مفاهیم و مضامین اقتصادی ـ سیاسی و فرهنگی را که منورالفکران عصر پایانی قاجاریه در آثار و تألیفات خود پرورانده بودند و به دورهی رضا شاه نیز گسترش پیدا کردند، میپردازم.
میتوان از رسالهی «تنظیمات» میرزا ملکم خان ناظمالدوله یاد کرد که از ضرورت یک دولت مقتدر مرکزی سخن میگفت و استقرار پادشاهی سردار سپه، آن ایده را تا حدودی عملی کرد. یا از زمان عباس میرزا، ایرانیان در آرزوی داشتن یک ارتش دائمی و متحدالشکل بودند و این آرزو در دورهی رضا شاهی به عمل رسید؛ پیش از این دوره، دو تلاش برای ایجاد ارتش نوین در ایران انجام گرفته بود: یکی در دوره امیر کبیر و دیگری در زمان میرزا حسین خان مشیرالدوله (سپهسالار) و در سالهای ۱۲۸۰ تا ۱۲۹۰ قمری. هر دو طرح برای تجدید کامل سازمان نظامی ایران ارائه شد، ولی هیچ کدام از آن بزرگان نتوانستند در انجام خواستههای خود موفق شوند. تا اینکه سردار سپه بعد از کودتای ۱۲۹۹ که تشکیلات نظامی ایران را چهار نیروی بریگارد قزاق ـ پلیس جنوب ـ ژاندارمری و بریگارد مرکزی تشکیل میدادند، با ایجاد سازمان نظامی واحد انسجام داد و در ۱۴ آذر ۱۳۰۰ خورشیدی طی فرمانی تمام قشون ایران را دارای لباس متحدالشکل و صاحب تشکیلات واحد گردانید؛ تأسیس دانشکده افسری در بهمن ماه همان سال، اعزام ۶۰ نفر محصل نظامی به فرانسه، جذب امکانات مالی، افزایش تعداد کادر، خرید سلاح های جدید و آموزش های نوین، ارتش ایران را به قدرتی قابل توجه تبدیل و آرزوهای یک صد ساله را محقق ساخت.
فون بلوخر ـ سفیر وقت آلمان در ایران ـ دربارهی روحیهی نظامیگری رضا شاه و اهمیتی که به ارتش میداد، مینویسد: «… او ساده میزیست، ولی سختگیری و توجهاش به مسایل نظامی منحصر به فرد بود. برای ارتش هر نوع کاری انجام داد و دشمن آنهایی بود که با هزینههای سربازان جیب خود را پر میکردند… وی به شکلی غیر عادی نسبت به دیگر ایرانیان و همقطارانش قد بلند، راست و باتوان بود. او همچنین تندخو، چابک، رک و نیز صفات درندهخویی داشت.»
باز میتوان از مواردی چون ایجاد خط آهن یا مایه کوبی همگانی نام برد که از زمان ناصرالدین شاه قاجار حسرت دارا بودن آن به دل ایرانیان مانده بود و دولت رضا شاه توانست آنها را عملی سازد؛ همانطور که اشاره کردم ایجاد راهآهن در میان آگاهان مشروطهخواه از چنان جایگاهی برخوردار بود که مرد دنیا دیدهای چون صنیعالدوله ـ رئیس اول مجلس اول ـ علاج عقبماندگی ایران و رشد اقتصادی کشور را در ایجاد آن و راهآهن را «راه نجات» ایران از بلای عقب ماندگی میدانست.
این آموزهها بود که کنشگران عصر رضا شاهی به پشتوانهی اجرایی وی، مرحلهی نهادمند ساختن آنها را عملی ساختند؛ با آگاهی از اهمیت راهآهن رضا شاه خود در خاطراتش از سفر مازندران مینویسد: «امتداد خط آهن ایران و متصل ساختن بحر خزر به دریای آزاد و خلیج فارس جزو آمال و آرزوهای قطعی من است، آیا ممکن است که خط آهن با پول خود ایران و بدون استقراض خارجی و در تحت نظر مستقیم خود من تأسیس شود؟ آیا ممکن است مملکت پهناوری مثل ایران از ننگ نداشتن راهآهن خلاص شود؟…» (سفرنامه مازندران)
بالاخره این آرزوها جامهی عمل میپوشد و با تصویب قانون انحصار دولتی قند و شکر و چای به منظور تهیه سرمایه ایجاد راهآهن، در نهم خرداد ۱۳۰۴ خورشیدی از سوی مجلس شورای ملی، رضا شاه در یادداشتی مینویسد: «… در همین اوان به کشیدن خط سراسری و متصل ساختن اجزای مهمه مملکت به یکدیگر همت گماشتم، بدون این که برای انجام این کار دیناری از خارجه قرض کنم، بلکه با انحصار قند و شکر از خود ملت گرفتم و صرف مصالح خود ملت کردم…» در ۲۳ مهر ۱۳۰۶ خورشیدی نخستین کلنگ ساختمان راهآهن در محلی که میبایست ایستگاه تهران ایجاد شود، به دست رضا شاه به زمین زده شد و در مدت کمی، ایران صاحب راهآهنی با طول اولیه ۱۴۳۵ کیلو متر شد. رضا شاه چنان علاقهای به ایجاد راه آهن داشت که در طول ساخت آن، حدود ۱۸ بار از مراحل ساخت بازدید کرده بود.