آزادی و قانون عمل نامشروط مستلزم یکدیگرند. من اکنون در این جا نمیپرسم که آیا این دو متمایز از یکدیگرند و نه آیا یک قانون نامشروط ، بیشتر آگاهی از عقل محض عملی نیست، و نه آیا این قانون ، همانند مفهوم مثبت آزادی است، بلکه میپرسم آیا آگاهی ما از چیزی که به طور نامشروط ، عملی است، از کجا، از آزادی یا از قانون عملی، پدید میآید؟
این آگاهی نمیتواند از آزادی به وجود آید، که نه میتوانیم بیدرنگ از آن آگاهی یابیم، چرا که مفهوم نخست آن آزادی منفی است، و نه وجود آن را از تجربه نتیجه بگیریم، چرا که تجربه تنها قانون پدیدهها را، آن هم بر این پایه که ساز و کار طبیعت، کاملا متضاد با آن است، به ما میآموزد.
بنابراین قانون اخلاق، که ما بیدرنگ از آن آگاه میشویم ( به محض آن که ضوابط اخلاقی اراده را صورتبندی کردیم ) نخست بر ما آشکار میگردد و یکسره ما را به مفهوم آزادی میرساند، که عقل آن را اصل تصمیمگیری میداند و هیچ شرط حساسی نمیتواند حاکمیتی بر آن داشته باشد، افزون بر آنکه کاملا مستقل از آن است، اما آگاهی از قانون اخلاق چگونه میسر است؟ ما با مشاهده ضرورتی که عقل با آن، قوانین اخلاقی را به ما تحمیل میکند، میتوانیم از قوانین عملی محض آگاهی یابییم همچنان که از اصول نظری محض آگاه میشویم.
مبنای مفهوم اراده محض در قوانین عملی محض است همانگونه که مبنای آگاهی از ادراک محض در اصول نظری محض است. اگر وابستگی واقعی مفاهیم ما در این باشد، اگر اخلاقی بودن، نخست مفهوم آزادی را بر ما آشکار میسازد، اگر در نتیجه عقل عملی با این مفهوم، نخست مبتنی بر لاینحلترین دشواری عقل نظری باشد که به همین سبب آن را دچار بزرگترین مخمصهها میکند، این همه از ملاحظات زیر بر میآید:
نظر به اینکه هیچ چیر را نمیتوان، بر اساس مفهوم آزادی، در پدیدهها تبیین کرد، برعکس، ساز و کار طبیعت همیشه باید راهنمای آنها باشد و افزون بر این، عقل محض اگر بخواهد در رشته علتها به مرتبه نامشروط بودن دست یابد دچار تباینی میشود که عقل آن را غیرقابل درک میکند و حال آنکه ساز و کار طبیعت، دست کم برای بیان پدیدهها سودمند است، پس اگر قانون اخلاق همراه با آن عقل عملی مداخله نمیکرد و این مفهوم را به ما نمیقبولاند هرگز جسارت پیدا نمیکردیم که آزادی را وارد علوم کنیم، اما تجربه نیز موید همین سلسله مراتب مفاهیم در ماست.
فرض کنیم شخصی ضمن گفتگو درباره گرایش خود به لذت، تصدیق کند که اگر موضوعی برای لذت بردن و فرصتی برایش پیش آید امکان ندارد که بتواند در برابر آن ایستادگی کند: آیا اگر همین شخص، در برابر همین خانهای که این فرصت را در آن به دست خواهد آورد چوبهداری برافراشته باشند تا او را بیدرنگ پس از ارضای خواستهاش بدان آویزنند، بر گرایش خود غلبه نخواهند کرد؟
برای یافتن پاسخ او، نیاز به تجسس چندانی نیست، اما از او بپرسید اگر در موردی که شهریارش فرمانی باو دهد و او را تهدید به مرگ کند تا گواهی نادرستی علیه یک انسان شریف بدهد، که آن شهریار به بهانهای ظاهرا موجه، خواهان نابودی اوست، آیا غلبه بر عشق، به زندگی خود را، هر اندازه این عشق شدید باشد، ممکن میداند؟
شاید جرات نکند اطمینان دهد که چنین خواهد کرد یا چنین نخواهد کرد، اما بی آنکه تردید کند خواهد پذیرفت که این کار برایش امکان دارد. بنابراین اینگونه داوری خواهد کرد که میتواند کاری کند، زیرا آگاه است که باید چنین کند و بدینسان آزادی خود را، که اگر قانون اخلاق نبود از آن آگاهی نداشت میپذیرد.