پوپر با انتقاد از دیدگاه چپ نسبت به انقلاب و عقل ستیز بودن عمل مارکسیسم معقتد است ،آنچه انقلاب چپ بیشک به بار خواهد آورد از دست رفتن آزادی انتقادی و مخالف خوانی است. این گاه به یک اتفاق وابسته است که دیکتاتوری زاده از انقلاب، چپ باشد یا راست، تفاوت در نامگذاری است.
انقلاب که در لغت به معنای دگرگونی است از قرن هفدهم میلادی در اروپا وارد سیاست شده است و برای خیزشهای سیاسی و اجتماعی به کار گرفته شد. پس از آن در معناهای مختلف از جمله دگرگونیهای کامل اقتصادی و یا دگرگونیهای کامل در نظامهای سیاسی همچون انقلاب فرانسه و یا انقلابهای فرهنگی به کار گرفته شده است.
درگیری اصلی در برابر انقلاب در دیدگاههای مختلف سیاسی از دیر باز مطرح بوده است.
مارکس راه رسیدن به آزادی و برابری را گذر از انقلاب میداند. در معنای انقلاب مارکسیستی اقدامی است که بر اثر آن حاکمیت یک طبقه اجتماعی به گونهای قهرآمیز به طبقهای دیگر منتقل شود. مفهوم انقلاب، در این معنا، به معنای پذیرش فلسفه تاریخی مارکسیستی و حاکمیت و طبقه است.
در مانیفست کمونیست پیرامون انقلاب اینگونه آمده است که آزادی یا مطلق و کامل است یا آزادی نیست، و در این میان چیز دیگری وجود ندارد. اصلاحات نه میتواند جایگزینی برای انقلاب باشد و نه حتی بخشی از خواستهای آن را محقق سازد. مارکس معتقد بود که انقلاب حاصل جمع اصلاحات نیست و روندهای سرمایهداری برای تغییر تنها باید نابود شوند.
در انقلاب مارکسیستی آزادی تقسیمناپذیر است و مرتبهای نیست، انقلاب باید یکجا و به یکباره، تحولات و دگرگونیهای اجتماعی را ایجاد کند و این صورت نمیپذیرد جز در قالب رادیکالیسم. و این معنای همان (جمله یا همه چیز یا هیچ چیز) است.
هانا ارنت از متفکران سیاسی است که نظریههای گوناگونی پیرامون انقلاب نگاشته است. ارنت از انقلابها به عنوان مسئلهای که ما را با به یک باره با شروع و پایان کاری مواجه میسازد، یاد میکند.
(مفهوم جدید انقلاب از این تصور جدا شدنی نیست که مسیر تاریخ ناگهان از نو آغاز میگردد و داستانی سراسر نو که هیچگاه قبلا گفته یا دانسته نشده است به زودی شروع خواهد شد). از دیدگاه او این جنبه انقلاب که در برابر ظلم و ستیز به پای خیزد اهمیت چندانی ندارد و ارزش هر انقلاب به آرمان آزادی است که برای رسیدن به آن آغاز شده است.
او همچنین انقلاب را حرکتی فراتر از یک شورش پیروزمندانه میداند و معتقد بود در هر کودتا یا جنگ داخلی نباید به دنبال انقلاب بود، نقطه مشترک همه این تحولات با انقلاب این است که همگی با خشونت به وجود میآیند و این امر شده آنها را با انقلاب یکسان بدانند هرچند که خشونت هم نظیر دگرگونی به تنهایی برای توصیف انقلاب کافی نیست.
زمانی میتوان از انقلاب سخن به میان آورد که دگرگونی به معنای آغازی تازه و خشونت به منظور تشکیل حکومت به شکلی نو و ایجاد سازمان سیاسی جدیدی برای جامعه به کار رود که در آن رهایی از ستمگری به قصد استقرار آزادی صورت پذیرد. وقتی انقلابها غرق در اندیشه رهایی از ظلم یا عامل ظلم میشوند هدف خود را که آغازی تازه است زیر پا میگذارند زیرا از این جهت انقلاب از داشتن تصوری برای آینده تهی میماند.
ارنت در مقایسه انقلابهای فرانسه و امریکا، انقلاب امریکا را موفقیتآمیزتر میداند. وی ریشه انقلاب فرانسه را فقر میداند و همین امر را سبب انحراف انقلاب فرانسه میداند.
از نظرگاه ارنت انقلاب آمریکا نتیجه وفور نعمت در دنیای جدید بود که باعث شده بود آمریکاییها از فقر و بدبختی که در انقلاب فرانسه چشمگیر بود رهایی پیدا کنند. آنها انقلاب را برای تحقق هیچ هدف از پش تعیین شدهای نظیر جامعه عادل یا برابر نمیخواستند بلکه انقلاب را برای ایجاد انجمن عمومی باز و بیانتها طلب میکردند و از این رو به حس خوشبختی دست یافتند.
او هدف انقلاب فرانسه را تامین شرایط آزادی مثبت، یعنی عمل سیاسی آزاد در عرصه عمومی میدانست اما در برخورد با مسئله اجتماعی و ضرورت تامین معاش از آن منحرف شد، و در عوض به تامین آزادی منفی یعنی آزادسازی تودهها از فقر و بیچارگی کشیده شد.
نظریههای مارکسیستی همواره بر این امر پای فشاری کردهاند که راه رسیدن به آزادی تنها انقلاب است چرا که نظامهای سرمایهداری به ذات دچار انحراف هستند و در جایی که این خطوط مرز به هم میرسند دیگر اصلاحات پاسخگوی نیاز مردم نیست.
کارل پوپر متفکر بزرگ لیبرال در باره نظریات متفاوتی دارد. پوپر معتقد است خشونت همواره انسان را بیشتر به خشونت میکشاند. انقلابهای خشونتآمیز ، انقلابیها را میکشد، و آرمانهایشان را تباه میسازد و کسانی جان سالم به در میبرند که در این کار بهترین کارشناسانند.
وی با انتقاد از دیدگاه چپ نسبت به انقلاب و عقلستیز بودن عمل مارکسیسم معقتد است، آنچه انقلاب چپ بیشک به بار خواهد آورد از دست رفتن آزادی انتقادی و مخالف خوانی است. این گاه به یک اتفاق وابسته است که دیکتاتوری زاده از انقلاب، چپ باشد یا راست، تفاوت در نامگذاری است.
برداشت پوپر چنین بود که تنها در دمکراسی در جامعهای باز امکان برچیدن بدیها وجود دارد و برچیدن نظم اجتماعی بر اساس یک انقلاب خشونتبار نه تنها سبب پیدایش قربانیان انقلاب میشود بلکه آرمانهای آزادی را نیز برای همیشه در جامعه سرکوب میکنیم.
اینگونه به نظر میآید که در انقلاب به خودی خود واژهای مثبت است و این تعریف دیدگاههای مختلف از آن است که سبب جدال بر سر صحت انقلابهای میشود.
باید در میان واژگان انقلاب و خشونت تفاوت قائل شویم، چرا که در ریشه هیچ همخوانی با یکدیگر ندارند. انقلاب علیه دمکراسی و انقلاب علیه دیکتاتوری – که شوربختانه این مورد کمتر به آزادی رسیده است. انقلاب هم میتواند حامل یک واژگونی خشونتآمیز باشد و هم یک واژگونی مسالمتآمیز.
هرچند که از نظرگاه مارکسیسم این هردو یکی هستند و مهم اصل انقلاب است
حال آنکه اتفاقات پس از انقلابهای خشونتباری چون انقلاب انگلستان، فرانسه و روسیه که هر سه به دیکتاتوری ختم شدند گواهی بر ضدیت با این نظریه است. انقلاب انگلستان کرامول را به بار آورد و فرانسه روبسپیر و ناپلئون، و انقلاب روسیه که علیه استبداد تزارها بود، دستاوردش فاجعهای به نام استالین بود.
امروزه دیگر میتوان بر خلاف نظریات مارکسیسم در میان انقلابها تفاوت گذاشت.
در انقلاب آرام حرکت از پایین به بالا و تحول ساختاری است اما شیوه آن مسالمتآمیز و با تکیه بر قانون از دست رفته میباشد. انقلاب آرام میان هزینه و دستاورد تعادل برقرار میکند.
انقلاب مسالمتآمیز که در دههای اخیر شاهد نمونههایی از آن در اروپای شرقی بودهایم سبب میشوند تا این فرصت پیش بیاید که مراقب عواقب انقلابها باشیم. انقلابهای مسالمتآمیز به دلیل نحوه برخورد با شرایط و اوضاع اجتماعی فضایی ایجاد میکنند که خشونت نمیتواند آن ها را سرکوب کند و همین امر سبب میشود تا جامعه در بستری مناسب آماده پذیرش اصلاحات قرار گیرد.
منابع
جامعه باز و دشمنان آن / کارل پوپر
انقلاب / هانا ارنت
لیبرالیسم و محافظهکاری / حسین بشیریه
مانیفست کمونیست / کارل مارکس