سرزمینی که کودکانش خودکشی می‌کنند…

من این «خبر»، نه، این فاجعه را با گریه خواندم. در لابلای همه مزخرفاتی که درباره انتخابات تقلبی در جمهوری اسلامی ‌منتشر می‌شود، در میان همه توهمات و به اصطلاح نظرهایی که حتا دیگر سبب خنده و مزاح نیز نمی‌شوند بلکه بیش از هر چیز تهوع آور هستند. من نمی‌دانستم نادانی و ناآگاهی وقتی با «سیاست» و سیاست‌بازی در می‌آمیزد، می‌تواند در حد چندش و انزجار، آزاردهنده و نفرت انگیز باشد و انسان را از موقعیت و پیرامون خویش بیزار کند.

این است که در میان این همه هیاهو بر سر گزینش یک «تدارکاتچی» برای «مقام معظم رهبری»، فاجعه خودکشی کودکان در ایران، حتا اگر شمار آنهایی که خبرشان منتشر شده «فقط» به سه تن رسیده باشد، بسی مهم‌تر از مضحکه «انتخابات» و هفت کوتوله‌ است. این انتخاباتی که انتخابات نیست نیز مانند آنهای دیگر خواهد گذشت اما دلایل و مسببان فجایع جاری در ایران بر جای خواهند ماند و ناهنجاری و جنایت بیش از پیش تکرار خواهد شد. بدا به حال آن مدعیانی که بدون آنکه هرگز توانسته باشند سوار اسب شوند، سالهاست زین قاطر را چسبیده‌اند.

در جهان

خودکشی الزاما پدیده‌ای نیست که مستقیم به نظام سیاسی و اقتصادی یک کشور ربط داشته باشد. خودکشی همواره و در همه جا وجود داشته و وجود خواهد داشت و به فرض محال، با بررسی همه موارد آن نیز نمی‌توان یک طبقه‌بندی کلاسیک درباره انگیزه‌ها و دلایل آن ارائه داد اگرچه هم روان‌شناسی و هم جامعه‌شناسی در کنار نهادهای بین‌المللی، تئوری‌ها و تجربه‌های مستدل و سزاوار تأمل درباره آن ارائه می‌دهند.

بر اساس بررسی و آمار سازمان بهداشت جهانی (WHO) مربوط به سال ۲۰۱۲ میلادی، تقریبا هر سال یک میلیون انسان دست به خودکشی می‌زنند، یعنی هر چهل ثانیه یک انسان ظاهرا داوطلبانه جان از خود می‌ستاند. بنا بر همین گزارش، در سنین بین پانزده تا چهل و چهار سالگی، خودکشی یکی از سه دلایل مرگ و در سنین بین ده تا بیست و چهار سالگی حتا دومین دلیل مرگ است! آمار خودکشی در ۴۵ سال گذشته شصت درصد افزایش یافته و هر سال از هر صد هزار تن، تقریبا ۱۶ تن خودکشی می‌کنند.

شمار خودکشی در آلمان از سال ۱۹۸۰ تا ۲۰۰۷ به نصف رسید و مطابق گزارش‌های منتشر شده، از ۲۰۰۷ به این سو دوباره کمی‌افزایش یافته است. این در حالیست که بر اساس گزارشی از رادیو آلمان (سال ۲۰۰۶) جمهوری دمکراتیک آلمان (آلمان شرقی) زیر سلطه کمونیست‌ها بیشترین آمار خودکشی را در میان کشورهای اروپایی داشت.

البته دلیل یا دلایل واقعی خودکشی و یا انگیزه آن را به آسانی نمی‌توان تشخیص داد زیرا پزشکی قانونی نیز تنها بر اساس آنچه در پیکر بی‌جان فرد می‌یابد می‌تواند «دلیل» جسمانی مرگ را تشخیص داده و اعلام کند. اما مطابق بررسی‌ها و آنچه درباره زندگی و پیرامون فرهنگی و اجتماعی کسانی که دست به خودکشی می‌زنند جمع‌آوری می‌شود، مهم‌ترین «دلایل» خودکشی از یک سو بیماری‌های روانی مانند افسردگی و هراس، و از سوی دیگر اعتیاد به الکل و سوء استفاده جنسی است که عمدتا با خشونت همراه هستند.

در کشور آلمان، مردان دو برابر زنان خودکشی می‌کنند. در بسیاری از کشورها شمار مردانی که دست به خودکشی می‌زنند، گاه به سه تا چهار برابر زنان می‌رسد. چین از معدود کشورهایی است که در آن زنان بیش از مردان جانِ خود را از میان بر می‌دارند.

اما با وجود بدیهی بودن پدیده خودکشی، وقتی خودکشی به یک امر رایج و یک «راه حل» تبدیل می‌شود و شمار آن مرز معمول را پشت سر می‌نهد، آنگاه دیگر نه یک موضوع فردی یا حتا خانوادگی بلکه یک مسئله اجتماعی است. مشکلی است که چون بیماری واگیردار گریبان جامعه را گرفته است و باید به کند و کاو دلایل اجتماعی آن نشست و راهی برای کاهشِ آن یافت.

در ایران

پدیده خودکشی در ایرانِ زیر سلطه نظام جمهوری اسلامی‌سالهاست که به یک مشکل پیچیده تبدیل شده که در یک سوی آن یک رژیم دینی و مستبد قرار دارد و در سوی دیگرش جامعه‌ای که به چنگ آن گرفتار آمده و یکی از واکنش‌هایش به پیامدهای ناهنجارِ به ویژه اقتصادی و اجتماعی آن، خودکشی است!

وقتی همه راه‌ها بسته است، تنها با از میان برداشتن خود، و گاه همه خانواده خویش، می‌توان مشکلات را «حل» کرد و یا از میان برداشت! این یک نتیجه‌گیری و پدیده به شدت فاجعه‌بار، هشدار دهنده و خطرناک است که در ایران پس از انقلاب اسلامی‌ شیوع یافت. چه در میان آنهایی که در زندان‌ها دست به خودکشی زده و می‌زنند تا از بار و فشار آنچه به سرنوشت سنگین و غم‌انگیز تبدیل شده است رها شوند و چه در میان کسانی که از سوی خود رژیم به لقب «جانباز» مفتخر شده‌اند و با این همه نه تنها بهره‌ای از جانبازی خود برای میهن یا دین و یا هر دو، نبرده‌اند بلکه در تمام سال‌های پس از پایان جنگ، راه چاره را نه در واقعیت موجود بلکه نهایتا در از میان برداشتن خود یافته‌اند.

در این میان، سال‌ها خودکشی زنان ایران و دلایل آن که خود را عمدتا به آتش می‌کشند، به «خبر» روز و مضمون بررسی جامعه‌شناسان تبدیل شده بود. سیاست اما در این موارد اساسا دخالتی نمی‌کند! مگر می‌شود «رنج» را در چهارچوب قانون و یا دستورات دینی به بند کشید؟ آن هم دینی که خودکشی را «گناه» می‌داند. پس چه روی می‌دهد که حتا دینداران نیز «گناه» خودکشی را به جان می‌خرند؟!

از سوی دیگر، توجه به خودکشی کودکان که در گزارش سازمان بهداشت جهانی نیز به آن اشاره شده است، جای ویژه‌ای می‌یابد. خبرهایی که در یکی دو هفته اخیر درباره خودکشی کودکان دبستانی در ایران (استان آذربایجان غربی) منتشر شده، تکان دهنده است. اگرچه پسرک هشت ساله‌ای که با کمربند قصد خفه کردن خود را داشت، با انتقال به بیمارستان از مرگ نجات یافت اما «صفورا سعیده» دخترک ده ساله روستایی به پیروی از رایج‌ترین شیوه خودکشی زنان در مناطق غربی کشور، خودسوزی کرد. پیش از او یک پسرک کلاس پنجم ابتدایی خود را کشت و به گزارش سایت «جوان» سال گذشته نیز «آیدا» و «گلناز» دست از زندگی شستند.

به راستی یک کودک چه می‌ اندیشد و چه اندوخته فکری و تجربی دارد که بدون آگاهی بر قاطعیت جبران ناپذیر مرگ، دست به خودکشی می‌زند! مگر نه آنکه به گفته «تاریخ بیهقی»، مرگ نه آن چیزیست که آن را تجربه توان کرد؟

واقعیت این است که شرایطی که ایران در آن به سر می‌برد، از یک سو به شدت محدود و دربند است و از سوی دیگر اتفاقا شاید به دلیل همین محدودیت و دربند بودن در بیرون، به شدت در درون لگام گسیخته شده است! محدودیت‌ها و مرزهای دینی و ایدئولوژیک که شهروندان ایران مجبورند از کودکستان تا دوران اشتغال و زندگی اجتماعی خویش رعایت کنند، در بسیاری موارد به لگام گسیختگی در زندگی خصوصی و خانوادگی می‌انجامد. در این دوگانگی، تعادل و هماهنگی بین زندگی بیرونی و درونی به شدت دچار اختلال می‌شود. مردم، حتا بسیاری از آنهایی که به رژیم حاکم مؤمن و معتقد نیز هستند، جهان دیگری را در اندرونی برای خود سامان می‌دهند که در آن امکان بررسی و ارزیابی جامعه نسبت به هنجارها و ناهنجاری‌های موجود در آن وجود ندارد. حکومت و سیاست نیز دلش به این خوش است که توانسته با ابزار قدرت سیاسی و نظامی، مردم را کنترل کرده و بقا و امنیت خویش را در سکوت و یا بی تفاوتی ظاهری شهروندان حفظ کند. خودفریبی کُشنده ترین بیماری‌ای است که این گونه نظام ها دچارش می‌شوند بدون آنکه بتوانند به موقع زمان در هم فروپاشیدن خویش را تشخیص دهند. آنچه اما از فروپاشی آنها باقی می‌ماند، یک جامعه روان‌پریش و منحط است که نه تنها اقتصاد و سیاست بلکه بنیان‌های اجتماعی و فرهنگی‌اش نیز به شدت آسیب دیده است.

ساختار سیاسی و اقتصادی از یک سو، و حکومتی که از سوی دیگر، نتواند ناهنجاری‌های ناگزیر یک جامعه را که همواره وجود داشته و وجود نیز خواهد داشت، کاهش دهد و آن را مهار کند، بلکه خود به یکی از مسببان افزایش آنها و حتا بروز و تشدید ناهنجاری‌های نوظهور تبدیل شود، نقش مستقیم در افزایش و گسترش فجایع اجتماعی، از جمله خودکشی جانبازان و زنان و کودکان بازی می‌کند.

اگر لگام گسیختگی رفتاری در اندرونی شهروندان ایرانی، از تهران بزرگ تا روستاهای دور افتاده به یک «پدیده» انکارناپذیر و گسترش یابنده تبدیل شده است که افزایش جرائم و پاسخ نگرفتن از بازپروری مجرمان نیز از پیامدهای ناگزیر آن است، دلایل‌اش را باید در شرایط سیاسی و اقتصادی جُست، در فساد دولتی، در فشار مافیایی بر جامعه و در غارت و چپاول ثروت‌های ملی کشور که به جای به وجود آوردن امکانات برای هدایت فعالیت‌ها و ابتکارات شهروندی به سوی ایجاد یک جامعه نسبتا سالم، مرتب از یک سو مشغول ورّاجی‌های متوهمانه و بلندپروازی‌های ایدئولوژیک و ویرانگر است و از سوی دیگر منابع مالی موجود را خرج اُتینا می‌کند.

در جایی که کانون خانواده به دلیل فرهنگی و معیشتی قادر نیست پاسخگوی مطالبات کودکان و نوجوانان خویش باشد، و حکومت با مردم چون گروگان و ابزار تبلیغاتی رفتار می‌کند، خودکشی کودکان و فرار جوانانش که سهل است، بعید نیست دیگر حتا هیچ نوزادی میل چشم گشودن در آن سرزمین نداشته باشد. سرزمینی که فسیل‌های فکری مغز کودکان و جوانانش را می‌خورند.

مطالب مربوط

تناقض؟ توهم؟ یا هر دو؟!

دشمن ما یکی است!

اهمیت انتخابات آمریکا برای ایران به مردم و رهبری جنبش ملی وابسته است

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر