پیام ادام اسمیت به زبان امروزی

  در چهل و اندی سال که من تاریخ اقتصاد تدریس کردم ، همیشه درک ادام اسمیت برایم به ویژه دشوار بوده است.

وقتی کسی به او می رسد ، بیشتر ژرف بینی های تعیین کننده درباره مسائلی مانند ارزش و توزیع و پول که امروز ستون تئوری اقتصاد است قبلا صورت گرفته بود و درس های پیشین مورد بحث قرار گرفته بود ، و اسمیت همیشه حتی کاملا به اهمیت کارهای گذشتگان پی نبرده بود . با اینهمه ، من نیز مانند اکثر سایر اقتصاددانان همواره دارای این احساس بوده ام و خواسته ام ان را به دیگران انتقال دهم که او نه تنها از حیث تاثیر بلکه از جهت عمق نظر و درک روشن مشکل محوری علم اقتصاد بمراتب از همه بزرگتر بوده است .

۱۸۳۰ ، فرانسیس جفری ، سردبیر مجله ادینبورو ری ویو در بحث از اعاظم فیلسوفان اخلاقی اسکاتلند ، لرد کیمز و ادام اسمیت و جیمز میلر ( و میبایست بیفزاید ادام فرگوسن ) نوشت که هدف ایشان پی گیری ریشه های تاریخی جامعه تا ساده ترین و عمومی ترین عناصر بوده است یعنی برگرداندن تقریبا همه اوصاف نهاد های تاسیس شده به نشو و نمای خودانگیخته برخی اصول بدیهی – و نیز نشان دادن اینکه حتی پیچیده ترین سیاستهای بظاهر مصنوع ، چگونه ممکن بود با اندک تدبیر و خردمندی سیاسی ایجاد شوند .

اسمیتبا کاربرد این روش عمومی در مورد بازار ، ان اندیشه اساسی را بمراتب بیشتر از همروزگارانش گسترش داد . موفقیت بزرگ او در بحث معروف تقسیم کار تشخیص این امر بود که کسانی که در تلاش هایشان به جای تبعیت از نیازها و ظرفیت های ملموس نزدیکانش، به علامت هایی توجه دارند که قیمت های عرض و تقاضا از بازار می فرستد ، از این راه به حوزه پهناور ( جامعه بزرگ که هیچ حکمت و دانش بشری هرگز کافی برای زیر نظر گرفتن ان نیست ) خدمت شایان میکنند .

فرد ادمی به رغم ( فهم محدود ) وقتی اجازه یابد از شناخت خود برای مقاصدش استفاده کند ( یا بنا به عبارت اسمیت ،(منافعش را به شیوه خودش بر طبق طرح ازادمنشانه برابری و ازادی و عدالت دنبال کند ) . در موقعیت خدمت به انسانها و نیازهای ایشان و استفاده از انان و مهارتهایشان قرار میگیرد – انسانهایی که کلا از حوزه ادراک حسی او خارجند . ان کس جامعه بزرگ را امکان پذیر میسازد که کوششهای خویش را نه در جهت نیازهای مرئی ، بلکه به سوی انچه علامت های ارسال شده از سوی بازار نشانگر ان است هداست کند . یعنی ودی که احتمالا از نسبت دریافت ها به سرمایه گذاری به دست می اید . نشان داده می شود که شیوه هایی که عملا مراکز بزرگ بازرگانی را به ثروت رسانده اند ، فرد را نیز قادر می سازند که بسیار بیشتر منشا خیر قرارگیرد و نیاز های بیشتری را براورد از اینکه فقط به راهنمایی نیازها و تواناییهای همسایگانش پیش برود .

این تصور خطاست که ادام اسمیت تبلیغ خود خواهی میکرد . در تز محوری او هیچ چیز دال بر این نیست که فرد چگونه باید محصول افزوده خویش را به کار بیندازد ، و خود وی با استفاده نیک خواهانه از در امد های بیشتر موافقت کامل داشت .

دلمشغولی او به این بود که چگونه به مردم امکان دهد که سهم خویش در تولید اجتماعی را به حداکثر ممکن برسانند ، و این امر ، به عقیده وی ، اقتضا داشت که به ایشان مطابق ارزش خدمتشان پرداخت شود . ولی این تعالیم بر خلاف غریزه ای عمیقا ریشه دار بود که ادمی از جوامع بسیار قدیم قبیله ای به ارث برده بود که در انها روابط چهره به چهره حکمفرماست . و در طول صد ها هزار سال عواطفی شکل گرفته بود که هنوز حتی پس از ورود ادمیان به جامعه باز بر انان حاکم است .

این غریزه های موروثی از انسان میخواهند که به هم نوعانی که شخصا میشناسند به طور مشهود نیکی کند .

این احساسات هنوز به اسم ( عدالت اجتماعی ) بر کلیه مطالبات سوسیالیستی حاکم است و به اسانی باعث همدلی همه افراد نیک منش می شود ، ولی با جامعه باز منافات دارد که امروز جمیع ساکنان مغرب زمین سطح عمومی توانگری خویش را بدان مدیونند .

مطالبه عدالت اجتماعی ، یعنی تخصیص سهمی از ثروت مادی به کسان و گروه های مختلف بر حسب نیاز یا شایستگی انها ، که سوسیالیسم یکسره بر ان پی ریزی شده ، مرده ریگی نیاکانی و خواستی است اشتی ناپذیر با جامعه باز که فرد در ان از شناخت خویش برای رسیدن به هدف های خود استفاده میکند .

تشخیص اینکه فرد اگر به جای اقدام بر اساس نیاز های مشهود ، به راهنمایی علامت های کلی حاکی از قیمت ها پیش برود ، کوششهایش به کسان بیشتری سود حواهد رساند ، و با این روش به بهترین وجه بر بی خبری طبیعی از اغلب واقعیتهای خاص چیره خواهد شد ، و از شناخت اوضاع و احوال که در میان میلیون ها افراد دیگر پراکنده است به نحو اکمل بهره خواهد برد – این ها همه دستاورد های بزرگ ادام اسمیت است .

البته اسمیت نمی توانست در رد انچه امروز ما سوسیالیسم می نامیم استدلال کند ، زیرا در عصر او کسی ان را نمی شناخت . اما نگرش عمومی بنیادینی که من ان را بر ( ساختگرایی ) می خوانم ، خوب به وی شناخته شد .

به موجب این نگرش هیچ نهاد انسانی مورد تایید نیست مگر ان را ادمیان به قصد و عمد برای رسیدنبه هدف های دیکته شده به وسیله احساسات موروثی خویش طراحی کرده و جهت داده باشند . او اسم اینگونه افراد را ( انسانهای دستگاهی ) گذاشته بود ، و در نخستین اثر بزرگ خود ، چنین در باره ان گفت :

انسان دستگاهی …. ظاهرا خیال میکند که اعضای یک جامعه بزرگ را میتواند به همان اسانی ارایش دهد که دست مهره ها را بر صفحه شطرنج می چیند . او در نظر نمیگیرد که مهره های شطرنج را هیچ اصل حرکتی دیگری نیست مگر انچه با فشار دست برانها وارد می شود ، ولی صفحه بزرگ شطرنج جامعه انسانی هر مهره د ارای اصل حرکتی خویش است غیر از انچه قوه قانون گذاری احیانا بخواهد بر ان تحمیل کند .اگر این دو اصل با یکدیگر مقارن گردند و در یک جهت عمل کنند ، بازی جامعه انسانی با سهولت و هماهنگی پیش خواهد رفت و به احتمال قوی مقرون به خوشی و کامیالبی خواهد بود . ولی اگر تقابل یا مغایرت داشته باشند ، بازی با فلاکت ادامه خواهد یافت ، و جامعه انسانی همواره به منتهی درجه پریشان و بی نظم خواهد بود.

اخرین جمله وصف بدی از جامعه کنونی ما نیست . و اگر از این مرده ریگ نیاکانی و پیروی ازغریزه به ارث رسیده از قبیله دست نکشیم و همچنان در تحمیل اصولی بر جامعه بزرگ اصرار ورزیم که فرض در انها بر وقوف رئیس جامعه به کلیه اوضاع و احوال جزیی است ، به جامعه قبیله ای باز خواهیم گشت .

فردریش فون هایک

ترجمه از عزت الله فولادوند

متن مقاله ای چاپ شده در روزنامه دیلی تلگراف به تاریخ ۶ مارس ۱۹۷۶

مطالب مربوط

مسائل گذار و اهمیت رهبری شاهزاده رضا پهلوی

فلات ایران تقاطع حیاتی مهاجرت بشر

نیروی فوق بشری از کجا می‌آید و چرا؟

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر