یک نگاه اجمالی به صفحه شطرنج درونمرزی میتواند برای گمانهزنی درباره نقشههای آینده رژیم مفید باشد. از هرسوی که به مسائل امروزی رژیم بنگریم جز شبح سراشیبی سقوط، دورنمای دیگری در افق آیندهاش دیده نمیشود .در واقع رژیم در چندین جبهه با بُنبستهای گریزناپذیر روی در روست. با آنکه استیصال رژیم در صحنه سیاست خارجی بیشتر از دیگر مشکلات خودنمایی میکند، بدیهی است که مشکلات در مدیریت سیاست خارجی به تنهایی نمیتوانست رژیم را در چنین شرایط سخت و خطیری قرار دهد. در جبهه داخلی اوضاع نظام بسیار آشفته و فاجعه بار شده است. شکست برنامههای اقتصادی، فضاحت ناشی از اجرای عجولانه طرح حذف یارانهها، تورم و بیکاری و از همه مهمتر اختلافات “میان خودی” آنچنان گلوی رژیم را روزانه میفشارد که کمتر میتوان باور کرد که این بار نیز شعبده باز این معرکه بتواند خرگوش جدیدی از کیسه بیرون کشد.
مسئله مذاکرات هستهای
مشکلات در مدیریت سیاست خارجی هر روز بیشتر و بیشتر گریبانگیر سردمداران نظام اسلامی شده است. اگر ما در اینجا تنها سه مورد از بسیار موارد گوناگون شکست در حیطه سیاست خارجی را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم بدین معنا نیست که در سایر موارد مانند سیاست منطقهای و یا در ارتباط با افغانستان، عراق و لبنان تحت فشار نیستند. اما این سه مورد نمونههای خوبی از ندانمکاریها و اشتباهات مضاعف رژیم است. شکست دور دوم مذاکرات آلمانی کاملا قابل پیشبینی بود. جمهوریاسلامی در آنچنان سردرگمی و بیهدفی گرفتار شده است که نتوانست در مورد پیشنهاد مورد بحث غربیها حتی یک جواب صریح منفی عرضه کرده و بگوید این پیشنهاد شما به این صورت قابل قبول نیست تا آنها پیشنهاد دیگری مطرح کنند. به جای یک پاسخ روشن وارد مباحثی شدند که طرف مذاکره هاج و واج نمیدانست چگونه عکسالعمل نشان دهد. یعنی بدون آنکه پاسخ پیشنهادات پیشین طرف را داده باشند شروع کردند به مطرح کردن مسائلی که سالها پیش به کرات در رویارویی با همین جمع مطرح کرده بودند و مورد قبول واقع نشده بود. به قول یکی از شرکت کنندگان نتیجه این نشست دو روزه تکرار مکررات بود. این نمایانگر آنست که رژیم حرف تازهای برای گفتن ندارد. از قدرت تفکر و سیاستگذاری درماندهاند. نه فکر تازهای دارند و نه راهبرد تازهای را میتوانند عرضه کنند. این دور مذاکرات هم بینتیجه به پایان رسید و مجدداً آقای جلیلی باید با به دست آوردن محبت خانم اشتون امیدوار باشد که در چند ماه آینده جلسه دیگری تشکیل شود. شاید جمهوریاسلامی گمان میکند که این فرافکنیها در دراز مدت به سود آنها است و آنها میتوانند همزمان با این مذاکرات بیسرانجام به کارهای خودشان ادامه دهند. اما اشتباه بزرگ در جای دیگر است. بنجامین نتانیاهو در نطق دو روز پیش خود به مناسبت سالگرد فاجعه هولوکاست برای نخستین بار به صراحت گفت که برای اسرائیل خطر جمهوریاسلامی نظیر ماجرای هولوکاست است و اسرائیل اجازه نخواهد داد چنین بلایی مجدداً بر سر قوم یهود نازل شود و سپس اضافه کرد که در حفاظت از مردم اسرائیل او حتی به نزدیکترین کشور دوست و همراه هم اتکا نمیکند و اسرائیل از منافع خود دفاع خواهد کرد. معنی این حرف بسیار روشن است. یعنی بار دیگر از لابهلای این صحبتها آوازه جغد شوم جنگ به گوش میرسد. در این ارتباط آنچه در کُره شمالی میگذرد یکی از عواملی است که برای جمهوریاسلامی بسیار گران تمام خواهد شد. این که جمهوریاسلامی یگانه کشوری است که نه تنها زیادهرویهای رهبر مجنون کُره شمالی را مورد انتقاد قرار نداده است بلکه به طور غیر مستقیم و در لفافه از او جانبداری میکند.
دخالت درجنگ داخلی سوریه
مسأله دیگری که باز در سیاست خارجی سردرگمی و شکست جمهوریاسلامی را نشان میدهد مشارکت عوامل رژیم در جنگ داخلی سوریه است. امروز کمتر کسی در مورد شکست نهائی بشار اسد شکی به دل راه میدهد. شکست او حتمی است، آنچه نامعلوم است زمان آن است. با این وجود جمهوریاسلامی از هیچ نوع کمکی به تداوم جنایتهای رژیم بشار اسد فروگذار نکرده است. مشارکت پاسداران چه مستقیم و چه از طریق حزب الله لبنان در قتل عام مردم بیپناه سوریه و پرداخت میلیاردها دلار از سرمایه ملت ایران به این دیکتاتور ورشکسته و از همه مهمتر پشتیبانی سیاسی و برانگیختن تنفر جامعه کشورهای عربی در ارتباط با دخالت در سوریه بر کسی پوشیده نیست. سرنوشت شوم بشار اسد نیز آنقدر آشکار است که حتی روسیه نیز مدعی است که از زمان آغاز جنگ سلاحی به سوریه نفرستاده است. معنی این حرف روسیه که مسلماً کسی آن را باور نمیکند مقدمه دور شدن از کشتی در حال غرق شدن رژیم بشار اسد است. بنابر این در مورد سوریه نیز جمهوریاسلامی در یک بازی باخت-باخت گرفتار شده است و هر روز عمیقتر در این گنداب غوطهور شده بر میزان تعهدات و اشتباهات خود میفزاید.
نتیجه سی و پنج سال آمریکا ستیزی
نمونه سوم از شکست و بن بست در سیاست خارجی برای جمهوریاسلامی مسئله رابطه با آمریکا است. بدون داشتن هیچ نوع برنامه و هدفی در مورد مذاکره با آمریکا جمهوریاسلامی در هر فرصتی عدم سیاست و درایت خود را نشان داده است. از سویی خامنهای اعلام میکند که هیچ دلیلی برای مذاکره با آمریکا وجود ندارد و از سوی دیگر عوامل او به طور محرمانه با نمایندگان آمریکا تماس میگیرند. آنچه در این درگیری سی و پنج ساله با آمریکا نصیب ملت ایران شده همین اوضاع رقت باری است که امروز با آن روبرو هستیم بدون اینکه کوچکترین سودی از این عداوت یکسویه نصیب ملت ایران شده باشد. پس از سقوط کمونیسم در شوروی سابق و تغییر ماهیت رژیم کمونیستی چین در تقابل با آمریکا، امروز خامنهای یک تنه در کنار آن جوانک ابله و دیوانه در کُره شمالی، کیم جونگ اون، به خیال خود جبهه ضد آمریکا را تشکیل داده است. متحد اصلی این حضرات و ضلع سوم این مثلث ضد آمریکائیهای ابدی بن لادن بود که فعلاً خبری از بازماندگان او مطرح نیست و به احتمال زیاد حتی طالبان نیز بزودی در قطر با آمریکا وارد مذاکره خواهند شد. این برآورد از اوضاع سیاست خارجی رژیم نمایانگر آن است که بدون مشخص کردن هدف روشن از سیاست خارجی که نمیتواند چیزی جز حفاظت از منافع ملی ایران باشد نتیجهای جز آنچه امروز شاهد آن هستیم نباید انتظار داشت. هرگز بر کسی روشن نشده است که این آمریکا ستیزی آقای خامنهای چه سودی برای ملت ایران دارد و در مرحله دوم دلیل و مُسبب این آشتیناپذیری چیست؟ اگر ایشان نگران مسأله فلسطین است که خود فلسطینیها بهترین رابطه را با آمریکاییها برقرار کردهاند. اگر هدف خامنهای تداوم سیاست شعاری خمینی یعنی نه غربی و نه شرقی است، که دیگر شرقی وجود ندارد و روسیه و چین بهترین یار و یاور و شریک “امپریالیستهای آمریکایی” شدهاند. بنابر این کسی نیست که از ایشان سؤال کند سود این آمریکا ستیزی و سی و پنج سال دشنام و نفرین به یک ملت سیصد میلیونی چه سودی برای ملت ایران داشته است و چه کسی مسؤولیت زیانهایی که از این سوءسیاست ها به ملت ایران تحمیل شده است را پذیرا خواهد شد؟
گسترش جدالهای “میان خودی”
در مسأله سیاست داخلی هم همانطور که اشاره شد بُنبستهای رژیم بسیار مشهودتر از آن است که نیازی به تفسیر و تشریح داشته باشد. در ورطه مسائل اقتصادی هرگز کشور ایران حتی در زمان جنگ با چنین بیکاری، تنگدستی و گرانی روبرو نبوده است. در سیاست داخلی نیز اختلافات میان خودی یا درون خود رژیم به صورتی در آمده است که به مانند یک چرخ گریز از مرکز هر روز و با سرعتی در حال افزایش بسیاری هواداران و هواخواهان رژیم به بیرون پرتاب و خودیها، به ناخودی و دشمن مبدل میشوند.
در چنین شرایطی باید پرسید چه نوع راهکاری میتواند بازیگر اصلی صحنه سیاست شطرنج ایران را موقتاً نجات دهد. یکی از گمانههایی که دستکم برای ناظران مسائل ایران مطرح است ایجاد این سوءظن است که در مورد انتخابات آینده از هم اکنون یکنوع تفاهم نامرئی میان خامنهای و دار و دسته احمدینژاد ایجاد شده است. این دسته از ناظران معتقدند که با تمام اختلافهای صوری و به اصطلاح نافرمانیها و به قول خودشان بداخلاقیهای احمدینژاد احتمالاً یک تفاهم اساسی میان به اصطلاح رهبری و باند احمدینژاد پیش آمده است. کسانی که این سلسله فکر را تعقیب میکنند معتقدند که سابقه این کار در انتخابات قبلی هم وجود داشته است. یعنی زمانی که آقای خاتمی کاندید ریاست جمهوری شده بود نظام اسلامی تصمیم گرفته بود که به شخصی مانند خاتمی نیاز دارد. زیرا این درست بعد از وقایع میکونوس بود و اکثر کشورهای اتحادیه اروپا سفرای خود را باز خوانده بودند، رژیم در مشکلترین وضع بینالمللی قرار داشت و ضرورت ایجاب میکرد که چهره تازهای وارد صحنه شود تا هم بتوان مردم را برای مدتی فریب داد و هم سر و صدا راه بیفتد که ممکن است این آقایی که تازه آمده است سیاست تازهای داشته باشد و این به اصطلاح سید خندان بتواند تا حدودی دلهای رمیده رهبران غربی را بدست آورد. برای انجام این کار شایع شد که رهبر طرفدار آخوند دیگری به نام ناطق نوری است و با صراحت گفتند اگر میخواهید رهبر از شما راضی باشد به ناطق نوری رأی دهید. هر چه بیشتر تظاهر به حمایت از ناطق نوری شد مردم بیشتر به سوی خاتمی روی آوردند. او انتخاب شد و در مدت هشت سال کوچکترین قدمی علیه منافع و زیاده طلبیهای رهبر معظم برنداشت و تنها موجب آن شد که آروزهای مردم برای تغییر و تحول تبدیل به یأس و نامیدی شود.
پیروان ابدی تئوری توطئه که اینبار نیز تئوری سیاهبازی و گاوبندی انتخاباتی را مطرح میکنند معتقدند که نمایشنامه خاتمی و دولت اصلاحات در حال تکرار است. اینبار هم مشایی و یا هر کاندید دیگری که از طرف باند احمدی نژاد معرفی شود همان نقش را ایفا میکند و رژیم این توهم را ایجاد خواهد کرد که وی کاندیدای مورد تائید رهبری نیست و رهبر از کاندیدای دیگری مانند ولایتی، حدادعادل و یا یکی دیگر از حواریون خود پشتیبانی میکند. در نتیجه مردم به هر کاندیدایی که توانسته باشد از صافی شورای نگهبان بگذرد و مورد توجه رهبری نباشد رای خواهند داد. مطرح کنندگان این طرح معتقدند که اگر صلاحیت مشایی مورد تائید شورای نگهبان قرار نگیرد ممکن است رهبر با استفاده از حکم حکومتی اجازه دهد مشایی یا کسی دیگر از آن گروه در انتخابات شرکت کند در حالیکه در ظاهر رهبری پشتیبان کاندیدای رسمی اصولگرایان خواهد بود. امید طراحان این نقشه ظاهراً این خواهد بود که مردم اینبار هم علی رغم خواست رهبر به کاندیدای باند احمدینژاد رای بدهند. هواداران تئوری توطئه که چنین طرحی هستند معتقدند زمانی که با چنین حیلهای شخص مورد نظر انتخاب شود باز هم برای مدت چهار یا هشت سال در بر روی همین پاشنه خواهد چرخید و آقای خامنهای خواهد توانست بعد از انتخابات در مرحله نخست روابط خود را با کشورهای غربی بهبود بخشد. در مورد سلاح هستهای هم اگر دیر نشده باشد با اندکی عقبنشینی موضعی، با غرب به تفاهم برسد. آنگاه فرصت خواهد یافت تا در مورد امور داخلی نیز با اندکی اصلاحات صوری، بدون آنکه لطمهای به حیطه فرمانروایی و یکهتازیش وارد شود، جایگاه خود و میراث خوارانش را مستحکم کند.
این نقطه نظر بدیع جمعی از ناظران و افراد با تجربه اما بدیینی است که با صحنه سیاسی ایران بیشتر آشنایی دارند. اما از آنجا که تاریخ نشان داده است نقشههای دراز مدت اغلب سرانجام ناکام خواهند ماند باید در انتظار نشست و ناظر حوادثی بود که کسی قدرت پیش بینی دقیق درباره آن را ندارد و شاید در این مورد هم بتوان گفت: سر شب سر جنگ و تاراج داشت، سحر گه نه تن سر، نه سر تاج داشت، به یک گردش چرخ نیلوفری، نه نادر بجا ماند ونه نادری!
شاهین فاطمی
پاریس