از قرار گزارش خبرگزاری مهر، هفته پیش آخوند مصباح یزدی رئیس به اصطلاح مؤسسه آموزشی پژوهشی خمینی، یکبار دیگر پای از حریم حوزه فراتر نهاده است و با این ترهات همزمان بر خبث طینت و جهل معرفت خود مُهر تأیید مینهد:
“اگرکسی به جای ارزشهای اسلامی شعار ملیت و ایرانیت سردهد به خون شهدا خیانت کرده است… (زیرا) در مکتب اسلام ارزشهای دیگری مطرح است که این ارزشها در برابر وطندوستی همانند نور در برابر ظلمت است… تلاش در راه حفظ وطن چیز کوچکی) کذا) است که در بین حیوانات نیز مشاهده میشود. آنچه که مربوط به خداوند است ارزشی بینهایت به شمار میرود در حالی که نثار جان در راه حفظ وطن مقیاس کوچکی است…” و سرانجام نشان میدهد که دلش از کجا میسوزد:” اسلام حق و باطل را مطرح میکند که در مقابل بیان مطالب وطندوستی و شعارهائی همانند نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران در واقع همان گرایش ناسیونالیستی است. وطن چیزی (کذا) قراردادی است که ارزش اهدای جان را ندارد. چقدر باید انسان تنزل کند که به جای خدا و ارزشهای الهی، ملت و ایرانیت را مطرح کند. آب و خاک ارزش آن را ندارد که انسان برای آن جان خود را از دست بدهد. طرح مباحث وطندوستی شعار دوران جاهلیت است…”.
نمیدانم چرا در میان این همه اخبار و مطالب ناهنجار، غمانگیز و اهانتبار که روزانه در مورد ایران میبینیم و میخوانیم این مبحث بیش از هر مطلب دیگری روح و عواطف انسان را جریحهدار میکند؟ اندکی پس از خواندن این ترهات اسفبار این آخوند بیسواد و کور دل ناخودآگاه در فکر فرو رفتم. خاطرههای شیرین دوران دبیرستان سعدی در اصفهان و آنچه در مورد وطن آن روزها آموخته بودم با اشک در چشمانم بهم آمیخته شد. بیش از همه مقاله معروف مرحوم ذکاءالملک فروغی که زینتبخش کتاب ادبیات فارسی آن دوران ما بود، با همان شور و علاقهای که مرحوم استاد همائی آنرا برایمان میخواند مرا به دنیای دور و شیرین گذشتهها برد…….
آتشی که نمیرد
صدای رسای استاد در کلاس درس طنین انداخته بود…” اگر مهر من نسبت به وطن تنها از آن سبب باشد که خود از آن مرز و بوم هستم و بخواهم این عنوان را وسیلهی مغایرت خویش و بیگانه قرار داده و از اختلاف و نفاق بین مردم برای خود استفاده کنم این وطنپرستی نیست، خودپرستی است و مانند تعصب دینی آن جماعت از ارباب ادیان که اختلاف دین و مذهب و نفاق بین مردم را وسیلهی منافع و اعتبارات شخصی و فرقهای قرار میدادند، مذموم است و باید مردود باشد…( میشنوی، ای شیخ متعصب و نادان، روی سخنش با امثال توست، با آنکه هرگز درذهن او خطور نمیکرد که هشتاد سال بعد، نوادگان او یکبار دیگر گرفتار همان تعصبهای پوسیده دینفروشان شوند و باز هم ارباب ادیان اختلاف دین و مذهب و نفاق بین مردم را وسیلهی منافع و اعتبارات شخصی و فرقهای قرار دهند)… ولیکن یک وطنپرستی بیغرضانه هم هست که هر فردی چون پروردهی آب و خاکی است به واسطهی نعمتها و بهرهمندیهایی که از وطن و ابنای وطن دریافت کرده نسبت به آنها در خود حقشناسی احساس میکند، چنان که فرزند نسبت به پدر و مادر مهر ورزد. این حب وطن پسندیده است بلکه هر فردی باید به آن مکلف باشد، دیگر اینکه میتوان متذکر شد که این وطنپرستی با همهی نوع بشر منافات ندارد و انسان همچنان که در درجهی اول رهین منت پدر و مادر و در درجهی دوم مدیون ابنای وطن است، در درجهی سوم ذمهاش مشمول همهی نوع بشر میباشد و همه را باید دوست بدارد و خیر و سعادت همه را بخواهد که خیر و سعادت خود او و قوم او هم در آن است. به عبارت اُخری این قسم وطنپرستی جزو تعاون و همبستگی کل نوع بشر است. از این گذشته یک منشاء و مأخذ دیگر نیز برای وطنپرستی هست که در نظر من از منشاء سابقالذکر هم محکمتر و معقولتر میباشد و آن وطنپرستی کسی است که وطن و ابناء وطن خود را لایق مهر و قابل محبت میداند، از جهت قدر و منزلتی که در واقع دارند. مانند دوستی کسی نسبت به شخص دیگر نه از جهت خویشی و قرابت یا مهربانی و ملاطفتی که بین آنها بوده، بلکه به سبب منزلتی که به واسطهی قدر و قیمت واقعی در نظر یکدیگر حاصل نمودهاند. به عقیدهی من به ویژه این نوع محبت است که به قول معروف بنای آن خالی از خلل است.
هرچند برای ملت ایران به اقتضای طبیعت روزگار متاسفانه دورههای تنزل و انحطاط نیز پیش آمده که درآن دورهها از ابزار استعداد و مایهی خدا داد ممنوع و محروم گردیده است ولیکن ظلمت آن ایام همه وقت عارضی و قهری و موقتی بوده و با این همه هیچگاه تندباد حوادث که بر ایران و مردم آن هجوم آورده چراغ معرفت را در آن مملکت و آتش ذوق و شور را در دل ایرانیان به کلی خاموش ننموده و به قول خواجه حافظ شیرازی:
از آن به دیر مغانم عزیز میدارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
کیش باستانی ما
قوم ایرانی هرگاه شوکت و سیادت داشته قدرت خود را برای استقرار امنیت و آسایش و رفاه مردم به کار برده، اقوام زیردست خویش را به ملاطفت و رأفت اداره کرده، مزاحم آداب و رسوم و زبان و خصوصیات قومی آنها نشده، هرگز به تخریب آبادیها و قتل عام نفوس نپرداخته و با آنکه از طرف دشمنان مکرر به بلیات نهب و حرق و قتل و چپاول گرفتار گردیده هنگام قدرت درصدد تلافی برنیامده است. کیش باستانی ما ویرانی و درندگی را مانند بیماری و تاریکی از آثار شیطان و اهریمن خوانده ایجاد وسایل آبادی و روشنایی و تندرستی را مایهی تقرب یزدان دانسته است. در همهی دورهی سه هزار سالهی تاریخ ما از صاحبان شوکت آنها که ایرانی حقیقی بودهاند نام خود را به عملیاتی مانند فجایع آشوریان و بابلیان و چنگیزیان و تیموریان و امثال آنها ننگین ننمودهاند. آزار و اذیت و قتل و غارت و ویرانی و تعصب جاهلانه در مملکت ایران کمتر وقتی از خود ایرانیان ناشی شده و اغلب کار خارجیان یا از تاثیر نفوذ ایشان بوده است..
هر یک از ادوار شوکت و سلطنت ایرانی را که بنگریم میبینیم در آن دوره آثار و خصایص انسانیت از علم و حکمت و شعر و ادب و زراعت و تجارت و صناعت و همهی لوازم مدنیت رونق و رواج داشته است. ایرانیها خود به آن امور اشتغال میورزیدند و بیگانگان را هم در این راه تشویق و ترغیب و تقویت و حمایت مینمودند. داراها و اردشیرهای ما دانشمندان و حکمای یونان و غیره را به دربار خود دعوت میکردند و فلاسفه و علمایی که از وطن خود طرد و تبعید میگردیدند در نزد اکاسره به مهربانی پذیرفته شده و دارالعلمهای ما به مطالعات و عملیات علمی اشتغال میورزیدند. از طرف دیگر هرگاه سیادت از ایران سلب شده و غلبهی اقوام خارجی ذوق سلیم و طبع رقیق ایرانی را محجوب کرده، عالم انسانیت در این قسمت دنیا که ما هستیم تنزل و انحطاط یافته است، ولیکن در آن مواقع نیز مایه و استعداد ایرانی تاثیر خود را بخشیده و اقوام وحشی و بیتربیت را که به زور کثرت جمعیت و یا بر حسب پیش آمدهای خاص بر مملکت ایران چیره شدهاند در اندک زمانی برحسب استعداد آنان بیش یا کم داخل در عالم تمدن و تربیت کرده است. رونق همهی لوازم تمدن و تربیت در زمان خلفای عباسی که یکی از دورههای درخشان تاریخ عالم انسانیت به شمار میرود، بهترین شاهد این مدعاست. چه همه تصدیق دارند که جلوهی خوشی که مسلمین در آن دوره در علم و حکمت و سیاست و صنعت و غیره کردهاند جزو اعظم آن به همت ایرانیان و از اثر وجود ایشان بوده است. نفوذ علمی و ادبی و صنعتی ایران در ممالک مجاوره از آفتاب روشنتر و با این که در این صد سال اخیر در بر انداختن آن اهتمام به عمل آورهاند هنوز آثارش پدیدار است، چنانکه میتوان گفت از دیر زمان درآسیای غربی و مرکزی ایرانی یگانه عامل تربیت و تمدن و ایران مرکز و کانون تابش انوار معرفت بوده است.”
جلای وطن برای ایرانیان تازگی ندارد
“هرگاه فردی یا جماعتی اوضاع وطن را مساعد احوال خود ندیده و به جبر یا به اختیار به ممالک دیگر مهاجرت کردهاند همواره نام ایرانی را به آبرومندی حفظ نموده حامل علم و صنعت و عامل آبادی و ثروت بودهاند. چنانکه میتوان گفت در همهی ممالک مجاور ایران آثار تمدن و آبادی از نتایج وجود ایرانیان است. مردم ممالک وسیعهی هندوستان اگر انصاف دهند میتوانند بهترین شاهد این مدعا باشند که تاثیرات ایرانیان اسلامی در آن مملکت آشکار است و قابل انکار نیست. مقام ایرانیهای باستانی نیز در هندوستان حاجت به شرح و بیان ندارد که جماعت پارسیان که بازماندگان آن قوم شریفاند امروز در آن سرزمین چه مقام ارجمند در همهی رشتههای خصایص انسانیت دارند و چگونه نام ایرانی را در میان اقوام و فرق و بیشمار آن دیار محترم نگاه داشته و مایهی سرافرازی ما میباشند.
از ذکر این جملات مقصود رجزخوانی نیست، بلکه غرض این است که به عقیدهی من ایرانی از آن اقوام است که استعداد ادای وظایف انسانیت را دارد چنانکه امروز هم با آن که تازه از یکی از دورههای تاریکی تاریخ ایران بیرون آمدهایم، آثار استعداد ایرانی ظاهر شد و میتوان امیدوار بود که باز با کاروان ترقی نوع بشر همقدم شود و در این موقع که به نظر میرسد که تمدنهای مختلف شرق و غرب به یکدیگر برخورده و با هم اختلاط و امتزاج یافته اند و یک یا چند تمدن تازه باید ایجاد گردد، ذوق و هوش و فکر ایرانی هم مثل ایام گذشته یک عنصر مفید و باقیمت واقع شود. پس ما ایرانیها حق داریم که وطنپرست و ملت دوست باشیم چنانکه خارجیان نیز هر کسی درست به احوال این قوم برخورده تصدیق کرده است که وجودش در عالم انسانیت مفید بوده و هست و نسبت به ملت و مملکت ما اظهار مهر و ملاطفت نموده و ما قدرآن مهربانیها را میشناسیم و منظور میداریم.”
حیفم آمد درپاسخ اراجیف این شیخ گداصفت، گوشهای از آن گنجینه معرفتی که برای نسل ما آنچنان غروری آفریده است که کماکان در برابر همه سختیها و ناکامیها مقاوم و استوار باقی بمانیم، به نسل جوان معرفی نکنم. تاریخ چندین هزار ساله ایران نشان داده است که این ملت بزرگ فناناپذیر است و این بار نیز همانند ققنوس افسانهای بار دیگر از خاکستر ذلتش ملتی غیور و سرافراز برخواهد خاست.