شتری بر درب کاخ سفید

  حوادث چند هفته گذشته در مصر، لیبی، پاکستان و دیگر کشورهای اسلامی برای ما ایرانیان همانند فیلمی است که قبلاً دیده باشیم. این مشت های گره کرده، چهره های برافروخته، فریادهای گوشخراش و مغز های پوک برای ما ایرانیان تازگی ندارد.

کشتن، سوزاندن، شورش و دشنام پراکنی نیز در میهن ما با انقلاب اسلامی آغاز گشت و هنوز ادامه دارد. آن زمان همین مطبوعات غربی و دیپلمات های آمریکایی آنچنان فریفته انقلاب اسلامی و رهبر “گاندی نمای” آن شده بودند که دیگر گوش شنوایی برای شنیدن زنگ خطر در دنیای آزاد باقی نمانده بود. هرکه می گفت اینان جماعتی نادان، خونخوار، متعصب، آتش برافروز و دیکتاتور منش هستند از جانب همین خبرنگاران، روشنفکران و نویسندگان غربی ضد انقلاب و ارتجاعی خوانده می شد.

همان جّو خودفریبی و انکارِ واقعیت که در فضای ایران آن روز حتی آتش سوزی و جنایت سینما رِکس را به رژیم پیشین منتسب می کرد در فضای خارج از کشور نیز یک شبه، شاهی که مورد ستایش رهبران غرب بود و کمتر از یکسال پیش از خروج او از ایران، رئیس جمهور وقت آمریکا به خاطر سیاست مداری و ثبات سیاسی اش جام خود را نوشید از پذیرفتن جان بیمار او در بیمارستان های آمریکا سر باز زد. آنچه امروز در سرخط اخبار می بینیم تداوم همان مکتب خدعه و فریب و مِتُد ترور و وحشت است. آن زمان به بهانه مقاله ای که نخوانده بودند در میهن ما به خیابان ها ریختند و سرنوشت ملتی را به خاک و خون کشاندند و امروز پیروان همان منطق و مسلک به بهانه فیلم مبتذلی که ندیده اند آشوب می کنند، می سوزانند و می کشند. آیا زمان آن نرسیده است که این مرض مهلک ضد تمدن و آزادی بشر را بیشتر و بهتر بشناسیم و در پرتو آن شناخت، نحوه و شیوه مبارزه با آن را بیابیم؟

آسیب شناسی یک فریب

تصادفی نبود که پس از فاجعه انقلاب اسلامی در ایران بزرگترین پژوهشگران، جامعه شناسان و مورخین جهان به یکباره توجه خود را به این پدیده خطرناک معطوف کردند. پیش از همه مقاله برنارد لوئیس، استاد برجسته دانشگاه پرینستون،در مقاله معروفی تحت عنوان”خشم جهان اسلام” (The rage of Muslim World) به کنکاش درمورد این پدیده پرداخت. برای کلمه “Rage” معانی بسیاری را در دیکسیونر آریانپور یافتم، اولین آنها “دیوانگی” بود و بعد خشم، غضب و خروشیدن. هرچند من ازکلمه دیوانگی درتوصیف این رفتار بیشتر خوشم می آید اما فکر نمی کنم منظور برنارد لوئیس واقعاً “دیوانگی” دنیای اسلام باشد، زیرا مقاله او بسیار علمی و با لحن محترمانه ای است. این مقاله اولین مقاله ای بود که به مشکلات دنیای غرب و در ارتباط با رویاروئی با این پدیده جدید در کشورهای اسلامی می پرداخت. برنارد لوئیس یک مورخ بی همتاست که هنوز در سن نود و شش سالگی به تحقیق و نویسندگی ادامه می دهد. او دلایل بسیاری برای پیدایش و رشد این پدیده عرضه می کند. امروز که بیش از بیست سال از نوشتن آن مقاله می گذرد می بینیم که سرلوحه تحقیق او در تیتر اخبارروز ظاهر شده است. به عنوان مثال خبرگزاری پرس نیوز می نویسد “آقای اوباما از رهبران جهان می خواهد که در برابر ریشه ها و علل این خشم و غضب در جهان اسلام علیه آمریکا مقاومت و چاره جویی کنند”. لوئیس معتقد است که این تروریسم که امروز به نام اسلام صورت می گیرد و یا بمب گذاری های انتحاری، یک پدیده قرن بیستم است و هیچ سابقه ای در تاریخ اسلام ندارد. وی همچنین تأکید می کند که در هیچکدام از قوانین، تئوری ها و یا سنت های اسلامی چنین فرضیاتی وجود ندارد و از این نظر او معتقد است که تحمل در اسلام حتی بیش از تحمل در مسیحیت است. البته این نظر برنارد لوئیس مورد توافق همه مورخین نیست. یکی دیگر از محققان شهره آمریکا به نام ساموئل هانتیگتون چندین سال بعد از انتشار مقاله برنارد لوئیس در مجله آتلانتیک، در نطقی در مؤوسسه “American Enterprise Institute” در واشنگتن برای بار اول کلمه«The Clash of Civilization»”برخورد تمدنها” را مطرح کرد و سپس همین مطلب به صورت مقاله ای در مجله معروف «sForeign Affaire» به چاپ رسید و سرانجام در کتابی به همین عنوان انتشار یافت.

موضع ساموئل هانتیگتون اساساً با نقطه نظرهای برنارد لوئیس متفاوت است. او در واقع با عرضه کردن تز “برخورد تمدن ها” پاسخگوی یک فیلسوف و محقق دیگر به نام فرانسیس فوکویاما و کتاب معروف او به نام “پایان تاریخ”«The End of History and the Last Man» بود. انتشار این کتاب سر و صدای بسیاری برآورد، زیرا تزی بود درتوضیح و توجیه سیاست های آمریکا در زمان ریاست جمهوری بوش پدر والبته در دوران پس ازسقوط کمونیسم و یک قطبی شدن قدرت در جهان. فوکویاما معتقد بود که پس از فروپاشی کمونیسم و یک قطبی شدن جهان، تاریخ به معنای جنگ کشورها و ایدئولوژی ها بر سر قدرت به پایان رسیده است. البته نه اینکه تاریخ تمام شده است بلکه تاریخ به معنای سنتی آن که مملو از جنگ و درگیری بین کشورهای جهان است به پایان رسیده است. البته این فکر هم از خود او نبود. زمانی که ناپلئون کشور اطریش را به تصرف خود در آورده بود، هگل فیلسوف بزرگ آلمانی که در شهر وین می زیست تحت تاثیر این پیروزی درخشان ناپلئون وشعارهای انقلاب فرانسه، آزادی، برابری و برادری قرار گرفت. هگل بر این باور بود که این شعارها به واقعیت پیوسته وجهانگیر خواهد شد(البته تاریخ نشان داد که این تصور هگل درست نبود).

فوکویاما دنبال آن فکر را گرفت و پیشبینی کرد که پس از سقوط کمونیسم دیگر در جهان جنگی به وقوع نخواهد پیوست و در اکثر کشورها دموکراسی به همراه اقتصاد آزاد برقرار خواهد شد. البته او در کتاب خود استثنایی هم قائل شده بود که در مورد اسلام بود. او اشاره می کند که تمام دنیا به سوی دموکراسی خواهد رفت و تنها مذهب اسلام ممکن است دردسری برای دنیا بشود ولی بلا فاصله این موضوع راسَر سَری گرفته و می گوید چون اسلام بیشتر در آفریقا پیشروی می کند و در غرب هم زمینه ای برای آن وجود ندارد پس نباید نگران آن بود.

برخورد تمدن ها، تئوری یا واقعیت؟

ساموئل هانتیگتون کتاب خود را در پاسخ به تِز فوکویاما انتشار داد و درست خلاف آنچه فوکویاما گفته بود این تز را مطرح کرد که لاعلاج و بدون هیچ نوع شکی نوعی برخورد بین تمدن ها به وجود خواهد آمد.البته او چندین تمدن را نام برده بود. او از آمریکای شمالی و کشورهای اروپای غربی و بعضی از کشورهای اروپای مرکزی، همچنین استرالیا و نیوزیلند به عنوان تمدن های غربی یاد می کند. تمدن آمریکای لاتین را بررسی می کند و تمدن اُرتودُکس در تِز او روسیه، گرجستان، ارمنستان و یوگسلاوی را در بر میگیرد. آنگاه بعد از تمدن چینی و پیروان بودیسم و هندوئیسم از تمدن ژاپن نام می برد. اما در هر صورت به نظر او بعد از تمدن غربی مهمترین تمدنی که بر مبنای پیشبینی او در مقابل تمدن غرب قرار خواهد گرفت تمدن اسلامی یا دنیای مسلمان است. این دو تمدن به هیچ وجه نمی توانند با هم کنار بیایند زیرا که اختلاف آن ها اساسی است.

در تمدن غربی بشر آزاد است و متکی به خود و برای خود جامعه و قانون درست می کند اما در جامعه اسلامی بشر بنده خدا است و از خود اختیاری ندارد. تمام دستورات موجود در قرآن و دیگر اصول دین غیر قابل تغییر و انعطاف ناپذیراند. چنین تمدنی نمی تواند با تمدن غربی کنار بیاید ودیر یا زود این دو با یکدیگر برخورد خواهند کرد.

انقلاب انفرماتیک

پس از سال های نود، مسائل دیگری مطرح شد و دنیا بیشتر متوجه انقلاب انفورماتیک شد و این توّهم به وجود آمد که دنیا می تواند مسائل خود رابوسیله تماس در دنیای مجازی حل کند و جوانان در کشورهای اسلامی به همراه جوان ها درغرب جوامع سنتی خود را رها کرده و با هم به تفاهم خواهند رسید. با پیش آمدن حوادث یازده سپتامبر یکبار دیگر مسائل اسلام و سپس جنگ در عراق و افغانستان این تِز “برخورد تمدن ها” را به بهترین وجهی به ثبوت رساند. اینبار کسی نخواهد توانست با فلسفه بافی و نظر پردازی این دو نقطه نظر مختلف را با هم تلفیق دهد.

انقلاب اسلامی در ایران و عوارض آن

همانطور که در ابتدای مقاله اشاره شد مردم ایران تجربه دیگری از اسلام و حکومت اسلامی داشتند. در حالی که غرب گمان می کرد که این ها حرف و تئوری است و در این زمانه کسی نمی آید حکومت اسلامی ایجاد کند،ایرانیــــــها با چشم خود دیدند که چگونه مملکتی با این شعارها و باورهای تهی که غیر قابل اجرا هستند به ویرانی کشیده شد.کشوردرگیر یک جنگ خانمانسوز شد و برای ملت ایران تجربه ای که دنیا هنوز به عمق آن پی نبرده است بوقوع پیوست. این اتفاق موجب شد که ایرانی ها بیش ازسایر مردم منطقه و دنیا از شدت عمل حکومت اسلامی و این برخورد تمدن ها تجربه دست اول به دست آورند. دنیا نمی خواست این واقعیت را بپذیرد. با پیش آمدن به اصطلاح بهار عربی، غربی ها و به ویژه دولت کنونی آمریکا باز هم فریب زودباوری خود را خوردند. همانطور که امروز در اسناد و مدارک به خوبی پیدا است در فروپاشی حکومت ها در کشورهای اسلامی عجله کردند به امید آنکه این موج بهار عربی به دموکراسی تبدیل شود. خوشبینی و خوش باوری تا زمانی که حوادث چند هفته اخیر به وقوع پیوست ادامه یافت و اکنون یکبار دیگر دنیا به خصوص آمریکا با این واقعیت روبه رو شده است که الزاماً آن ها که ضد استبداد هستند دموکرات نیستند. این واقعیتی بود که ما ایرانیان خیلی زود متوجه آن شدیم که ضد استبداد بودن الزاماً معنی اش دموکرات بودن نیست و شخص ضد استبدادی که به قدرت برسد ممکن است استبداد از نوع دیگری را به جامعه تحمیل کند. اما این وظیفه مورخین و دیگر محققین است که ببینند اشغال عراق و اعمال فشار علیه حسنی مبارک و دیگر رهبران عربی برای کشورهای منطقه و دنیا سیاست درستی بود و یا باید با دقت و تأمل بیشتری صورت می پذیرفت.

خوشبختانه برای ما ایرانیان این دوران شوم و تاریک استبداد مذهبی به پایان خود نزدیک شده و به احتمال زیاد جامعه ایرانی پس از این فاجعه شاید یکی از پیشرفته ترین کشورهای منطقه شود چون تجربه همه نوع دیکتاتوری را لمس کرده، مزه آن را چشیده و این بار نوبت بهره برداری از آن تجارب و ایجاد یک محیط سالمتر برای رشد و توسعه جامعه و مملکت در پیش رو خواهد بود.

اگر این تصور یا بهتر بگوئیم “امید” به واقعیت بپیوندد ما سال های سیاه را پشت سر گذاشته ایم؛ آینده درخشانی خواهیم داشت در حالی که برای آمریکا آغاز برخورد با مشکلات خود ساخته و نتایج برداشت های غلط از واقعیت های جوامع اسلامی است، شاید بتوان گفت آنچه بر سر ملت ایران آمد به موقع مورد توجه قرار نگرفت و امروز این شتر منحوس بنیاد گرایی در برابر کاخ سفید خوابیده است.

باید دید آیا کشوری که توانست در برابر استالین مقاومت کند و از تلاش خود پیروزمند بیرون آید خواهد توانست این مشکلترین چالش قرن بیست و یکم را برای خود و دیگران از پیش راه بردارد.

پاریس
‏پنجشنبه‏، ۲۰۱۲‏/۰۹‏/۲۷

مطالب مربوط

کلید مشکل غرب با اسلام سیاسی در ایران است

نارسایی غرب در برابر بحران

آیا تاریخ تکرار خواهد شد؟

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر