دوستی می پرسید چرا در کشور ما متأسفانه همه مفاهیم و بنیاد های اجتماعی مسخ می شوند و معنی واقعی خودرا از دست میدهند؟
از جامعه مدنی صحبت می کنیم ولی آقای خاتمی آن رابه مدینه النبی تشبیه می کند! مطبوعات ظاهراً آزاد داریم اما به جای آن که نقش خود را به عنوان یکی از اساسی ترین ارکان دمکراسی ایفا کنند تبدیل می شوند به وسیله اخاذی، حربهِ شخصیت کشی و یا عاملی برای سرکوب و نفاق افکنی.ادای دموکراسی را در می آوریم و صحبت از مجلس،انتخابات، انتخاب شونده و انتخاب کننده می کنیم اماالتزام به ولایت و نظارت استصوابی به آن می چسبانیم وسرانجام درها را می بندند و هرکه را که بخواهند با سلام و صلوات از صندوق بیرون می آورند. صد سال است دنبال مشروطه هستیم و حتی یکروز هم به معنی واقعی معنای کلمه نظام مشروطه در کشور ما اعمال نشده است.در طی تمام دوران قرن بیستم یک حزب به تمام معنی شبیه احزاب سیاسی دنیا ایجاد نکرده ایم. آنهائی که حزب توده را حزب به معنای واقعی کلمه می خوانند در اشتباهند. احزاب معمولاً از پایین ترین سطوح تشکیل می شوند و برای خود سلسله مراتب را ایجاد می کنند در حالیکه در مورد حزب توده ما دیدیم که چگونه اساس و بنای این حزب بیشتر به یک توطئه از سوی یک قدرت خارجی شباهت داشت تا حزبی که معمولاً از داخل جامعه رشد و نمو می کند.
این دوست آزرده خاطر معتقد بود شاید دلیل شکست همه جانبه ما در همه این موارد غیر بومی بودن این مظاهر فرهنگ غرب و ناسازگاری با تاریخ و فرهنگ ماباشد، در واقع او می گفت دلیل آنکه همه این مظاهر جوامع مترقی و پیشرفته غربی نتوانسته اند در ایران نقش واقعی خود را ایفاکنند “وارداتی” بودن آن هاست. وی می گفت نباید فراموش کرد که تمام این مظاهر تمدن جدید را ما از غرب به عاریت گرفته ایم در حالیکه در کشورهای غربی این مواهب دمکراسی با تاریخ و فرهنگ آن ملت ها عجین شده است. نمی خواستم دوست حساس و ناامیدم را بیش از این ناراحت کنم و از این رو مثال ژاپن را به میان کشیدم و پرسیدم اگر واقعاً فکر می کنی اشکال کار عدم تجانس این امور با فرهنگ و تاریخ کهنسال ما است در مورد ژاپن چه می گویی؟ چطور شد که در آن کشور این امکان به وجود آمد که آن ها بتوانند در مدت کوتاهی خود را با تمام این مباحث دمساز کنند و در کشورشان هم دموکراسی بر پا شودوهم سنت ها و فرهنگ خودراحفظ کنند و طی یکی دو نسل در مقیاس بین المللی مقام و منزلت خودرا استوار سازند؟از او پرسیدم اگر فکر می کنی این مباحث ساخته و پرداخته فرهنگ کشورهای پیشرفته است فراموش نکنیم که آن ها هم از روز اول پیشرفته نبودند. پس چه عاملی می تواند دلیل شکست ما باشد؟ بحث من با این دوست در همین جا خاتمه یافت زیرا او آنقدر مأیوس و بدبین بود که گمان نمی کنم هیچگونه سند و دلیلی می توانست او را قانع سازد.
این برخورد و رویارویی از آن نوع تجاربی بود که همچنان پس از خاتمه بحث در ذهن انسان و احتمالاً در ضمیر ناخودآگاهمان همچنان می جوشد و به کاوش خود ادامه می دهد. با آنکه در طول این گفتگو سعی می کردم جواب های قانع کننده ای برای این دوست بیابم اما واقعیت این است که در ته دل آنقدر هم حرف های او را عاطفی و احساساتی نمی دانم. گمان می کنم دقیقاً دست روی یکی از حساسترین نکاتی گذاشته است که ما دائماً از طرح آن ها طفره می رویم. همین سؤال او در مورد شکست احزاب سیاسی و اینکه چرا ما هم مانند سایر کشورها نتوانسته ایم در این امر موفق شویم مطلبی بسیار بغرنج است.
دو هفته پیش در همین ستون در مورد انتخابات ریاست جمهوری در فرانسه و آمریکادر سال جاری نکته ای مطرح شد و یادآورشدم که نه تنها نحوه انتخابات در این دو دموکراسی متفاوت است بلکه شیوه حکومت هم متفاوت است. اماهر دو کشور دموکرات هستند و به تمام مبانی اعلامیه جهانی حقوق بشر احترام می گذارند.از همه مهمتر، آنچه دموکراسی را دراین کشورها حفظ می کند تنها انجام چند انتخابات ادواری نیست. انتخابات بخش کوچکی از همان جامعه مدنی را تشکیل می دهد، درست مانند یک ارکستر بزرگ که در آن متجاوز از صد نوازنده هریک نقش خود را اجرا می کند و نتیجه آن موسیقی دلنشینی است که ما آن را می شنویم. یک کشور دموکرات هم تنها از رئیس جمهور، سنا، مجلس و غیره تشکیل نشده است. بسیارند دیگر انجمن ها ، تشکیلات حرفه ای، کانون های فرهنگی، دانشکده ها، مؤسسات تحقیقاتی، مؤسسات تولیدی و خدماتی که چون در اطراف خود نگاه کنید همه چیز در جای خود مانند پیچ و مهره های یک ماشین بزرگ و پیچیده ایفای وظیفه می کند.مثلاً در حالی که در مملکت انتخابات است و ممکن است که حزبی ببازد و رئیس جمهور عوض شود جوامع به حیات طبیعی خود ادامه می دهند چون هر شهروندی به یک یا چند کانون از جامعه مدنی تعلق دارد. شاید ما اشتباه می کردیم که مثلاً زمانی بعد از شهریور بیست گمان می کردیم حالا که همه می توانند حزب درست کنند، روزنامه ها آزادند و دسته ها و گروه ها هر نوع که می خواهند می توانند رفتار کنند به دمکراسی و آزادی دست یافته ایم. در واقع یک اشتباه بزرگی که مرتکب می شدیم بی اعتنایی به پیش شرط های لازم و مقدمات ضروری برای موفقیت این نهاد ها بود. گفتنی ها در این باره و برگشتن و مرور اشتباهات و مسائل گذشته نه موضوع این یادداشت است و نه این مبحث را می توان در یک یا چند مقاله و به اختصار مورد بررسی قرار داد.
تکلیف آینده چیست؟
گذشته ها گذشته اند اما می توانندآموزشکده ای باشند برای همه آن هایی که به این کشور و این آب و خاک علاقه مندند. آینده الزاماً نباید مسیر بی سرانجام گذشته باشد. مصیبت انقلاب اسلامی در کنار تمام خسارات مالی، جانی و معنوی که برای کشور ما به وجود آورد ناخواسته خدمت بزرگی هم انجام داد. اشاره من به امواج پیاپی سیل آسای ایرانیانی است که از روی ناچاری مجبور به جلای وطن شدند و امروز در سرتاسر گیتی پراکنده اند. جالب آن است که اکثریت این آوارگان ایرانی از کشورهای غربی سر در آورده اند.ظاهرا کسی به چین، کوبا، روسیه و کره شمالی نرفته است. آن تعداد معدودی هم که به روسیه و چین رفتند آن کشور رازودتر از آنچه گمان می رفت به سوی غرب و اروپا ترک گفتند. این مهاجرت اجباری همه را در جوامعی کاشت که در اغلب مواقع اختیار و انتخابی در کار نبود. بیشترین آن هایی که برای پناهندگی خارج شدند چندان اختیاری برای انتخاب نداشتند. از سوئد تا نروژ و از پرتغال و اسپانیا تااروپای شرقی و یا در ماورای اروپا در قاره های آمریکا، استرالیا ایرانیان ناچار به سکونت شدند و پس از گذشت سه دهه در بسیاری موارد برای کشور خود چه بسا افتخارها آفریده اند. این نوشته جای بحث در موارد موفقیت های ایرانیان برونمرز نیست، آنچه مورد اهمیت است آن آموزش اجباری است که زندگی در کشورهای غربی برای هموطنان ما ایجاد کرده است. اکثر قریب به اتفاق ایرانیان مهاجر مجبور شدند زبان کشور محل اقامت خود را بیاموزند و در بسیاری موارد حتی ملیت دومی انتخاب کنند. جمع کوچکتری نه تنها با این جوامع آشنا شدند بلکه توانستند در این کشورها به مناصب بسیار با اهمیت انتخاب شوند و باز هم برای ملت خود مفاخر تازه ای بیافرینند.
سوای این اقلیت معدود، اکثریت ایرانیان خارج از کشور آهسته و آرام با نحوه همزیستی با مردم، احزاب و سلائق گوناگون آشنا شده اند و تجربه آموخته اند. اگر در گذشته در به ثمر رساندن آمال و آرزوهای سیاسی و اجتماعی با شکست مواجه شدیم چه بسا که این بار با موفقیت و پیروزی و اعتماد به نفس آموخته ها را با فرهنگ و تاریخ خود تلفیق دهیم و جامعه ای آزاد و سربلند برای فرزندان و نوادگان خود ایجاد کنیم.
ضرورت احزاب سیاسی
یکی از ضروری ترین وسایل تأمین و تضمین دموکراسی احزاب سیاسی هستند. ما نه تنها در کشور خود احزاب آزاد نداشته ایم بلکه حتی از تصور این که در دنیای امروز محال است که دموکراسی بدون وجود احزاب قدرتمند امکان پذیر باشد غافل مانده ایم. حتی در خارج کشور ما شاهد آن هستیم که هرگاه تجمعی، جمعیتی و حزبی در شرف پیدایش است از همان نخستین دقایق شروع کار، انحصارطلبی و خودبزرگ بینی و تحقیر دیگران آغاز می شود و یا از سوی دیگر، حملات و ایجاد موانع علیه شکلگیری آن صورت می گیرد . به عنوان مثال هنوز برای طبقه به اصطلاح روشنفکر ما این مسأله روشن نشده است که برای تداوم دموکراسی هر مملکتی نیازمند حداقل دو طیف مشخص سیاسی است. محال است شما یک کشور دموکراتیک را نام ببرید که در آن راست لیبرال و یا چپ به تنهایی توانسته باشند حافظ و پاسدار دموکراسی باشند. زمانی که در چهارچوب ایران از چپ و راست صحبت می کنیم همیشه یک اشتباه بزرگ در اذهان وجود دارد و آن این که گمان می کنند که تحزب یعنی انحصارطلبی.
در آینده ایران محال است دموکراسی پایدار بدون مشارکت دو جناح و یا دو طرز تفکر چپ و لیبرال امکان پذیر باشد. در همه دنیا ما امروز به انحاء مختلف می توانیم فلسفه چپ را خلاصه کنیم به دولت بزرگتر، دولت حافظ و دولتی که از گهواره تاگور به مردم می رسد. در برابر آن تفکر لیبرال را داریم که معتقد است دولت هرچه کوچکتر باشد برای جامعه مفید تر است. بزرگ بودن و دخالت نامحدود دولت یعنی کوچک کردن و محدود کردن نقش فرد و حقوق فردی. در کشور ما متأسفانه هرگز لیبرالیسم به معنای واقعی کلمه شناخته نشده است و تنها طی سال های اخیر است که پاره ای از روشنفکران ایرانی پس از آشنایی با عقاید افرادی نظیر فردریک هایک، کارل پوپر و میلتون فریدمن، اندک اندک این عنصر مهم و ضروری جوامع دموکراتیک را به جامعه ایرانی معرفی می کنند.تاکنون همیشه همه فکر می کردند که در ایران تنها دو طیف وجود دارد، چپ متمایل به ملی کردن همه چیز و دخالت دولت در همه امور و یا ارتجاع. در حالیکه لیبرالیسم با هر دو این مکاتب مخالف است. یکی از زیباترین مقالاتی که فردریک هایک با عنوان “چرا من محافظه کار نیستم” نوشته است دقیقاً در مورد همین مسأله است. او تفاوت اساسی بین محافظه کار و لیبرال را در ماهیتِ این دو طرز تفکر و نگرش آن ها به جامعه تعریف می کند. او معتقد است محافظه کاران از تغییرات نگران هستند و خواهان نگهداشتن همه چیز در حال سکون هستند و از این رو شباهتشان به چپ سنتی بیشتر است. در حالیکه لیبرال ها معتقد به اصالت فرد و اهمیت آزادی فردی برای تبلور واقعی و هر چه بیشتر همه استعداد های نهفته و تفکرات سازنده اند و معتقدند بدون وجود آزادی فردی، دمکراسی واقعی امکان پذیر نیست. یک نگاه ساده به جوامع جهان در یک قرن گذشته نشان می دهد که چگونه رشد، پیشرفت و رفاه در جوامعی مشاهده می شود که در آن افراد از آزادی بیشتری بهره مند بوده اند و برعکس در جوامعی که آزادی انسان هارامحدود کرده اند و یا مردم زیر قوانین کمر شکن و طاقت فرسای دولتی قرار دارند جز رخوت، عقب افتادگی و فرار جوانان از آن جوامع آثار دیگری مشاهده نمی کنیم.
تأکید بیشتر این نویسنده در مورد مبانی لیبرال از آن جهت است که خواننده ایرانی کمتر با این مکتب آشنایی دارد اما نباید فراموش کرد که سلامت دموکراسی وابسته به تعادل و ایجاد آلترناتیو بین چپ و راست است. امروز در تمامی جوامع پیشرفته و مترقی دنیا حکومت با تناوب و با رأی مردم بین چپ و راست پایه گذاری شده است. معنای این حرف این نیست که هواداران چپ و یا لیبرالیسم مانند پیروان مکاتب مذهبی با طرف مقابل در حال جنگ و ستیز هستند. آنچه ما در جوامع غربی مشاهده می کنیم یک نوع رقابت برا ی جلب افکار عمومی است با ارائه برنامه های گوناگون و در واقع هریک از این دو جریان مدافعان و پیروان خود را دارند. الزاما ًمعنی این حرف این نیست که طبقات محرومتر و یا کم درآمد هوادار چپ هستند و افراد مرفه جامعه به لیبرالیسم معتقدند. به هیچ وجه اینگونه نیست و برعکس در اکثر این جوامع ما می بینیم که چپ و راست دو شیوه مملکتداری است که هردوی آن ها موجه هستند. در یک مورد تأکید بر مساوات بیشتر است و در مورد لیبرال ها تأکید بر آزادی. شاید بگوییم که هردو نوع تفکر، لیبرالیسم و چپ که شاید بتوان امروز اسم آن را سوسیال-دموکراسی گذاشت فرزندان انقلاب فرانسه هستند.شعار آزادی و مساوات هر دو بر در و پیکر بنا های تاریخی فرانسه حک شده اند. اما آنچه تاریخ به ما آموخته است این است که زیاده روی در هر کدام می تواند صلح و آرامش جامعه را به خطر بیاندازد. چگونه می توان تعادل بین این دو را حفظ کرد؟ باید باز هم نگاهی به جوامع غربی بیاندازیم. راهی جز مطبوعات آزاد و انتخابات ادواری وجود ندارد. این مردم هستند که نه بر مبنای ایدئولوژی بلکه روی برنامه و پیشنهاد های اقتصادی و اجتماعی دو حزب رأی می دهند، یکی برای مدتی غالب می شود و دیگری نقش انتقاد سالم را ایفا می کند تا نوبت او برسد.
در آینده ایران هم اگر چپ گمان کند که می تواند به تنهایی حکومت کند ثمره ای جز یک دوران نکبت و بدبختی دیگر برای ملت ایران نخواهد داشت. از امروز باید آماده زندگی دموکراتیک شد و در یک دموکراسی چپ و لیبرالیسم همانند دو اسب درشکه جامعه را به پیش می برند و سعی آن ها در عرضه برنامه های بهتر و انجام خدمات بیشتر به جامعه است. این بار که در کشور محل اقامت شما انتخاباتی برقرار است با دقت بیشتری به شیوه بحث میان چپ و راست و یا چپ و لیبرال و یا سوسیال دموکرات و لیبرال دموکرات بپردازید.
در همه دنیای امروز در حواشی این دو، احزاب افراطی هم وجود دارند که در اقلیت هستند و نقش کشورداری و حکومت در شرایط دموکراتیک هرگز به آن ها محول نشده است، آن ها مانند بلشویک های روسی؛کمونیست های چینی،اسلامیست های ایرانی ،فاشیست های ایتالیا و نازی های آلمانی با زور و خشونت به قدرت رسیده اند و با خشونت و اعمال زور حکومت کرده اند. پرونده آن ها از پرونده سوسیال دموکرات ها و لیبرال دموکرات ها کاملاً متفاوت است.
پاریس:
۲۰۱۲-۰۴-۰۵