رویدادهای هیجان انگیز چند ماه گذشته در کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا یکبار دیگرکلمه انقلاب را بر سر زبان ها انداخته است اما آنچه به نام «بهار اعراب» نام گرفته درکشورهای مختلف با سرنوشت یکسانی مواجه نشده است.
در تونس و مصر کار آسان بود زیرا این دو کشوراز پشتیبانی معنوی و مالی دموکراسی های غربی برخوردار بودند و زمانی که آن پشتیبانی متزلزل شد جریان سقوط حکومت هاشان با سرعت کم سابقه ای به نقطه نهایی خود رسید. اما متقابلاٌ می بینیم که در پاره ای کشورهای منطقه مانند لیبی، یمن و سوریه از آنجا که حکومت ها ریشه های قبیله ای دارند و الزاماً وابسته به دموکراسی های غربی هم نیستند هیجانات ملی نتوانسته است تا کنون به نتیجه مطلوب برسد.
برخورد بیشترناظران سیاسی و مفسران آشنا به اوضاع منطقه با این رویدادها بسیار مثبت بوده است. یکی از دلایل این خوشبینی آن است که در ذهن ساده انگار بیشترین مردم، هرچه و هرکه با نظام های استبدادی مخالفت ورزد باید مورد استقبال قرار گیرد و به عبارت دیگراین نوع تصور برای کسانی که از این شیوه تفکر برخوردارند درست همان مثل قدیمی است که می گوید” دشمنِ دشمن من، دوست من است” اما در حقیقت همیشه چنین نیست، چه بسا استبداد ستیزانی که پس از دفع استبداد حاکم خود بساطی ضد انسانی تر برپا کردند.
نفس انقلاب تا دیرگاهی کلمه مقدسی به نظر می رسید اما قرن بیستم و شاید قبل از آن قرائنی در تاریخ از انقلاب های معاصر به ثبت رسانیده که به طور مسلم قدوسیت انقلاب را کاملاً زیر سوأل برده است، شاید از این رو باشد که کمتر کسانی به رویدادهای معاصر لقب ” انقلاب اعراب ” می دهند و بیشتر از ” بهار اعراب ” استفاده می کنند.
«برنارد شاو» متفکر و رِند قرن بیستم درموردانقلاب ها می گوید: ” انقلاب ها هرگزملت ها را از بند استبداد رها نکرده اند بلکه تنها آن را از شانه ای به شانه دیگر منتقل کرده اند”. قرن بیستم شاهد چهار انقلاب بزرگ بود. در هر چهار مورد تاریخ این فرصت را برای نسل معاصر فراهم آورده است تا به سهولت بتواند نتایج این چهار انقلاب را از نزدیک نظاره کند. این بازنگری در شرایط امروز که یکبار دیگرموج خوشبینی از تغییر و تحولات ناگهانی به اوج خود رسیده است شاید بیمورد و بی منا سبت نباشد. واقعیتی را که باید در نظر داشت یک تفاوت اساسی حداقل ظاهری میان انقلاب های معاصر و چهارانقلاب قرن بیستم وجود دارد. در آن چهار انقلاب که به ترتیب در روسیه، چین، کوبا و آخرینش در ایران به وقوع پیوست سخنی از حقوق بشر مطرح نبود. سه انقلاب نخستین انقلاب هایی بودند که نوید جامعه بی طبقه را می دادند و انقلاب اسلامی ایران یک پرده بالاتر گرفته و خواستار گسترش بهشت برروی زمین بود. هر چهار انقلاب با شکست مواجه شدند. لنین یک سوسیالیست بود و مانند بسیاری از سوسیالیست ها اعتقاد داشت که بدون ایجاد یک انقلاب خشونت بارامکان ایجاد بهشت برروی زمین وجود ندارد. او بسیار زود متوجه شد که همگان خواستار انقلاب او نیستند و از این رو برای ساکت کردن مخالفان دست به دامان حربه خشونت و ایجاد وحشت شد. اعدام های دست جمعی، اردوگاه های بردگی، شکنجه گاه های مخوف و تحمیل گرسنگی از جمله وسایل ارعاب او بود. زمانی که او دید حتی پس از پیروزی انقلابش همه مردم حاضر به قبول سیستم تک حزبی و دیکتاتوری طبقه کارگر نیستند همه مخالفان خود را یکی یکی تصفیه کرد و سرانجام جانشین او استالین توانست از طریق شکنجه، اعدام و ارعاب سیستم دلخواه خود را بر جامعه تحمیل کند.
یکی از واقعیات تاریخی در مورد انقلاب کمونیستی روسیه که به آن توجهی نمی شود این است که انقلابی کشاورزی بود و نه صنعتی. همانطور که می دانیم در غرب توانستند با بهبود تولید کشاورزی کارگران صنعتی را ازمیان کشاورزانی که نیاز به آنان نبود برگزینند و در واقع مازاد تولید کشاورزی غرب موجب صنعتی شدن این کشورها شد. در حالی که در روسیه پس از کشتار دهقانان مستقل با فشار دو چندان بر آنان محصولاتشان را به زور گرفتند تا هزینه صنعتی شدن روسیه را تأمین کنند. میلیون ها کشاورز روسی زیر فشار قحطی جان دادند و به عبارت دیگر در غرب سرمایه داری صنعت نتیجه افزایش تولید کشاورزی بود در حالی که در سیستم کمونیستی روسیه هرچه کشور صنعتی تر شد از تولیدات کشاورزی کاسته شد.
در چین بعد از جنگ جهانی دوم مائوتسه تونگ از همان مسیر استالینی پیش رفت و بیش از چهل میلیون چینی قربانی زیاده روی های او شدند. سرانجام در هردو کشور چین و روسیه شکست کمونیسم و انقلاب هایی که این دو رژیم را بر سر کار آورده بود به دو شیوه مختلف به اثبات رسید.
انقلاب سوم در قرن بیستم به کوبا تعلق دارد که هنوز ماتم و ماجرای آن جزیره نگون بخت ادامه دارد و احتمالاً تا زمانی که برادران کاسترو زنده خواهند بود مردم کوبا روی آزادی و رفاه را نخواهند دید. بسیار بودند کسانی که از دور انقلاب کوبا را ستودند زیرا عده ای جوان پُر شور و عاشق آزادی با ایده آل های بشر دوستانه در برابریک دیکتاتور فاسد قیام کرده بودند اما دیری نپایید که ثمره آن انقلاب نیز به کابوسی وحشتناک تبدیل شد.
آنچه در ایران در سال ۱۳۵۷ به وقوع پیوست بیش از آنچه بتوان توصیف کرد تاکنون درباره آن گفته شده و نوشته شده است. اکنون دیگر کمتر کسی را می توان یافت که از ضرورت انقلاب در آن دوره سخن براند. چه بسا بسیارند انقلابیونی که اکنون می گویند هدف ما اصلاحات و رفُرم بود، ما نمی خواستیم که شاه از مملکت برود، تنها خواستار آن بودیم که او قانون اساسی را رعایت کند. شاید این ادعا ها برای نسل جوان باور کردنی باشد اما نسلی که شاهد آن انقلاب بود و دید که چگونه طبقه به اصطلاح روشنفکرچشم بسته در دام انقلاب اسلامی افتاد وروشنفکران تنها زمانی که کار از کار گذشته بود به اشتباه خود پی بردند.
آنچه بر ایران گذشت نه تنها تلف کردن عمر یک نسل و احتمالاً دو نسل ازمردم این سرزمین نتیجه آن بود بلکه آثار اقتصادی، سیاسی و اجتماعی این انقلاب برای چندین نسل آینده همچنان مشکل ساز خواهد بود. از نظر اقتصادی امروز حتی خود عوامل رژیم مدعی هستند که ایران در دوران پیش از انقلاب از بسیاری کشورهای همسایه خود و حتی کشوری مانند کره جنوبی از نقطه نظر پیشرفت و رشد اقتصادی جلوتر بود در حالی که امروز در بین آخرین کشورهای عقب افتاده قرار دارد. و ما شاهد آن هستیم که کره جنوبی امروز خود را به جمع کشورهای پیشرفته رسانده است. از نقطه نظر فرهنگی و اجتماعی نیزنه تنها انقلاب حرکتی روبه جلو برای ایران انجام نداده است بلکه فساد وسقوط اخلاقی دست آورد بارز آن می باشد.
در واقع تفاوتی میان حکومت های دینی و کمونیستی وجود ندارد. درهردومورد انقلاب ها ایدئولوژیک بودند همراه با نوید بهشت اما جهنم آفریدند. با درنظر گرفتن این حقایق عینی امروز کمتر کسی می تواند منکر شکست این چهار انقلاب شود. باید پرسید چرا هنوز انقلاب از این چنین میزان علاقه مندانی بهره مند است؟
شاید اوضاع درپاره ای از کشورهای مورد بحث آنچان برای مردم غیر قابل تحمل شده بود و امید به بهبود و اصلاح آنقدر ضعیف می نمود که با علم به مخاطرات آن باز هم مسیر انقلاب را پیمودند. قضاوت دراین مورد نمی تواند کلی باشد. در مورد روسیه و چین نیازمند مطالعاتی است که بخش عظیمی از آن امروزدر حال انجام گرفتن است. در مورد کوبا می توان گفت که وحشتناکترین حکومت در آن منطقه امروز حکومت کوبا است. در حالیکه دیگر کشورها به تدریج توانستند با عبوراز کودتا و دیکتاتوری خود را به سر مرزانتخابات و دموکراسی برسانند. اگر در مورد سه انقلاب نخستین ما نتوانیم از اطلاعات دست اول استفاده کنیم اما در مورد انقلاب ایران امروز دیگر برای کسی شکی باقی نمانده که اصلاحات عاقلانه مسیری بود که مردم می توانستند بر رژیم پیشین تحمیل کنند و پایان این بحث به احتمال زیاد تا گذشت یک و یا دو نسل دیگر امکان پذیر نخواهد بود.
آنچه امروز علاقه مندان به آزادی و دموکراسی را نگران کرده است رویداد های ناامید کننده ای است که در مصر و تونس و دیگرکشورهای منطقه در حال افزایش است. حمله به مسیحیان در مصر و یا تحمیل حجاب اجباری به آزاد زنان شمال آفریقا پیام هایی است که کسی نمی تواند پس از مشاهده حوادث سی سال گذشته در ایران از امکان رویداد آنها اظهاربه بی اطلاعی کند. شاید زمان آن رسیده باشد که جامعه
روشنفکری منطقه یکبار برای همیشه این شجاعت را در خود جستجو کند که با هر نوع خشونت به ویژه انقلابی که آنچنان در آن سال های وحشت و تزویر در ایران مورد ستایش بود به مبارزه برخیزد. شاید این وظیفه طبقه روشنفکر کشورهای منطقه است که از سویی مردم را از خطرات انقلاب با مرور بر واقعیات قرن بیستم آگاه کنند و از سوی دیگر با گسترش جامعه مدنی حلقه را بررژیم های دیکتاتوری و خودکامه آنچنان تنگ کنند که هردو سوی این رویاروئی اجتماعی سرانجام اصلاحات و مبارزات بدون خشونت را جایگزین قهر وخشونت کنند.
پاریس
۲۰۱۱/۰۵/۱۷