انقلاب اسلامی و فرهنگ سیاسی جامعه ایرانی بهطورکلی، در شهریور ۱۳۶۷/۱۹۸۸ با لحظه حقیقت خود روبرو شد. هزاران جوان انقلابی پرشور، اعضای سازمانهایی در خون تعمید یافته، در سردابهای کشتارگاههایی که زندان آنها بود دستهدسته از دم شمشیر انقلابی که در راهش از جان خود مایه گذاشته بودند گذشتند. پس از دور اول اعدامهای سراسری دستاندرکاران رژیم پادشاهی، از کارمند تا نخستوزیر و از پاسبان تا ارتشبد و بازرگان و صاحب صنعت و بهایی و یهودی و سنی؛ و پس از ترورهایی که بخش مهمی از رهبری انقلاب را قربانی کرد؛ پس از نخستین نبرد قدرت پیروزمندان انقلاب که با اعدام صدها تن از بازندگان نبرد پایان یافت و سیلاب خونی که در جنگ «مقدس» و دوران هشتساله «نعمت الهی» خمینی هر خانوادهای را سوگوار گذاشت، منطق انقلاب تا پایان خونبار خود رفت. فداکارترین انقلابیان، قربانیان اصلی خونخواری انقلابی شدند که برای ریختن خون صدها هزار تن تدارک شده بود و مرگ را به گفته بزرگترین شاعر انقلابی سرودی کرده بود. دو سوی اردوی مرگ در نبردی نابرابر، انقلابی را که با سوزاندن نزدیک پانصد تن تماشاگران سینما رکس آبادان آغاز شد به مرحله ناگزیرش رساندند. داس مرگ پس از شکستخوردگان بر صف انبوهتر پیروزمندان گذشت. نوکتیز سرنیزه جنبش مسلحانه انقلابی، به چرخگوشت هولناک اسلام سیاسی خورد و درصحنههایی که «شب کاردهای دراز» نازیها را از جلوه انداخت به پاکسازیهای استالینی نزدیک شد.
این فرهنگ سیاسی که در آن شبهای فراموشنکردنی در برهنهترین صورتی معنی واقعی خود را یافت، چنانکه در جای دیگری نوشتهام، با ورود ایران به عصر تجدد شکل گرفت. خشونتی که تاریخ ایران را پوشانیده است با برآمدن آفتاب مدرنیته در بالاپوش ترور و خشونت تا پایان، بهعنوان ابزار سیاست و مؤلفه اصلی برنامههای سیاسی ظاهر گردید. مشروطه خواهان صدراعظم مخالف خود را ترور کردند و روحانی مشروعه خواه را به دار آویختند (رویدادهایی که هیچ مایه سربلندی آن انقلاب که از آن گذشته یکی از پاکیزهترین انقلابهای سده بیستم بود نیست)؛ و رضاشاه راه خود را به قدرت ازجمله با دست زدن به ترور مخالفان (برجستهترینشان عشقی) هموار کرد و در اوج اقتدار که هیچ خطر جدی تهدیدش نمیکرد از تیمورتاش گرفته تا ارانی (دو تن از برجستهترین ایرانیان سده گذشته) را در زندان کشت. کشته شدن زندانیان چه بهعنوان بیماری و چه اقدام به گریز (چنانکه در پادشاهی محمدرضا شاه و ماجرای شرمآور کشتن بیژن جزنی و هشت تن از همرزمانش پیش آمد) امری پذیرفته بود. حتی اعدامهای سراسری و بیچونوچرای شهریور ۱۳۶۷ آنچنان بازتابی در مردم نیافت. جامعه ایرانی بافرهنگ کربلاییاش بیش از بسیاری جامعههای دیگر میتوانست خونریزی و کشتار را بپذیرد. هنگامیکه بزرگترین رهبر ملی و آزادیخواه ایران در مجلس بر سر نخستوزیر فریاد میزد که خودم تو را خواهم کشت هیچکس به هم برنیامد. هنوز هم هیچکس از آن رویداد که در حکومتهای پارلمانی بیمانند است تکان نمیخورد.
کشتار شهریور ۶۷/۸۸ واپسین مرحله زورآزمائی دونیروی سیاسی بود که اگرچه مأموریتشان تفاوت داشت ــ جامعه بی طبقه توحیدی در برابر جامعه بی طبقه توحیدی-سوسیالیستی ــ در خصلت انقلابی خود تفاوتی باهم نداشتند. این واقعیت را در فتوای خمینی به نابود کردن متحدان پیشین خود که منافقین مینامد بهتر میتوان دریافت. او مینویسد «رحم بر محاربین، سادهاندیشی است … امیدوارم باخشم و کینه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام رضایت خداوند متعال را جلب نمایند.» اگر مجاهدین دست بالاتر را یافته بودند! تصورش همپشت هر ایرانی را میتواند به لرزه اندازد.
«خشم و کینه انقلابی» در گوش آن هزاران تنی که پیاپی پشت به دیوار اعدام ایستادند طنین آشناتری داشت تا پاسدارانی که زندانیان هنوز جان بدر برده، تیرهای خلاصشان را میشمردند. خمینی واژگان چپ انقلابی را در خدمت ارتجاع مذهبی گذاشته بود و چپ انقلابی بهای خونین بر تن کردن فرصتطلبانه ردای اسلام را میپرداخت. فاجعه شهریور آن سال، همچنان که فاجعههای انسانی دیگر انقلاب «شکوهمند» بر خانوادههای داغدار، بر تاریخ ایران و (امیدوارم) بر وجدان جامعه سنگینی خواهد کرد ولی رویدادی بود با پیشینه دراز در تاریخ سیاسی ایران و شرکت فعال و آگاهانه همدستان فاجعه و مسلم گرفته شدن از سوی هیئت سیاسی polity. هردو سوی خط تیرباران در فضائی که سیاستها و روحیه گروههای فرمانروا به ساختنش کمک میکرد برای آن لحظه سالها کوشیده و بسیجیده بودند. خشم و کین انقلابی یکی بر دیگری پیشی جسته بود.
برگذشته افسوس خوردن بیهوده است و چرخ تاریخ را نمیتوان برگرداند. گذشته بیش از همه به کار درس گرفتن میآید؛ و هر چه درد بزرگتر، درس بزرگتر. شهریور ۶۷/۸۸ بزرگترین کشتار تاریخ خونین ایران نبود. ولی هیچ رویداد دیگری به آن اندازه پوچی absurdity خشونت را نشان نداده است: هنگامیکه نمازگزاران پرستشگاه خشونت به کشتار هم پرداختند. همه انقلابها فرزندان (و پدران) خود را خوردهاند، ولی «خدایان تشنه» انقلاب اسلامی از همه درگذشتند. نالازمترین انقلاب تاریخ، برای پیروزمندانش، نیمی از آنها، تلخترین نیز شد. آنهمه «روانهای گسسته به تیغ» چگونه بیهوده خود و کشوری را تباه کرده بودند؟
بر آن کشتگان هزار هزار، همه از جوانان برومند میهن، میباید افسوس خورد. آنها بافرهنگ و سیاستی سالمتر میتوانستند بجای پیامآوران و قربانیان خشونت در خدمت پیکار توسعه و نو سازندگی ایران درآیند؛ میتوانستند بجای سازندگی از راه ویرانگری سراسری و سرنهادن بر آستان خداوندان تشنه خون و قدرت، به زنان و مردانی بپیوندند که چاره را در ساختن و بازهم ساختن میدانستند؛ میتوانستند امروز بجای خاک شدن در گورستان ناشناختهای که دژخیمان حزباللهی از خانوادههای سوگوار همیشگی دریغ داشتهاند، کوشندگان جنبش آزادی و ترقی جامعه ایرانی باشند و آیندهای را که بهگونهای اشتباه ناپذیر در انتظار ملتی پوینده و بااستعداد بود نزدیکتر گردانند.
* * *
شهریور ۶۷/۸۸ میتوانست در بازندگان به یک ارزیابی ریشهای از همه فرایافت concept مبارزه سیاسی بینجامد. ولی مانند تقریباًهمه بازندگان بهمن ۵۷/۷۹ که فرصت ارزیابی را از دست دادند و هنوز میباید بسیاریشان را تکان داد که چنان انقلابی رویداده است، بزرگترین بازندگان فوران خشم و کین انقلابی دمی هم به اندیشه چنان ارزیابی نیفتادند. مجاهدین خلق، در نامهای گوناگونی که چون صورتک بر خود میگذارند، از آن فاجعه باخشم و کینهای ژرفتر بدر آمدند. درسی که آنها گرفتند درس خونآشامی بیشتر بود ــ باید بیشتر و زودتر کشت و اگر سلاح در دست نبود زبان را حربه کشتار گردانید و خشونت را در گفتار و اندیشه ریشهدار کرد و آدمها را به ماشینهای «شهادت» درآورد؛ باید کشت و هر که را میتوان به کشتن داد و به خودسوزی کشاند. دیگران، بیشتری، هنوز از مرحله عزاداری بیرون نیامدهاند؛ ولی اگر نیک بنگریم ۱۶ شهریور نه کمتر از خود ۲۲ بهمن میتواند به یک بازاندیشی ژرف در فرهنگ سیاسی ایران بینجامد.
چهار دهه پیش روشنفکران و جوانان ایران درصدها هزارانشان، دست در دست حکومتی که یا میترساند یا میخرید و درهای دگرگشت (تحول) آرام را میبست، سیاست را از معنی و کارکرد اصلی آن جدا کردند و بدان معنائی دادند که در انقلاب «شکوهمند» که نه مهمترین ویژگیاش ماه پیروزی آن بود و نه مصادره شد، تحقق یافت؛ اما خشم و کین که روح چیره انقلاب بود درست خلاف طبیعت سیاست است که برای همزیستی مردمان است؛ برای انداختن خشم و کینه و دشمنی در مسیرهایی است که به زندگی یاری دهد و تا آنجا که بتوان از ویرانی و خونریزی جلوگیری کند. هدف سیاست نابود کردن، اگرچه به بهانه ساختن، نیست. نابود کردن و کشتن را از واقعیت بشری جدا نمیتوان کرد ولی بسیار تفاوت دارد که بدان بهعنوان ضرورت و چاره آخر بنگرند یا اصل و هدف. آن جوانان و روشنفکران حق داشتند که هر نظری، بدترین نظرها را، به وضع موجود ایران زمان خود داشته باشند. آنجا که به خطا رفتند نشاندن خشم و کین انقلابی بجای عمل سیاسی بود. آنها تنها گروه انسانی در تاریخ نبودند که سیاست را رمانتیک کردند؛ ولی انصاف باید داد که هیچ گروه رمانتیک شورشی چنین شعر نازیبای الکنی نسروده است.
من میدانم که اینگونه یادآوری گذشتهها، بسیاری را در دو سوی طیف سیاسی خوش نمیآید؛ ولی تا با حقیقت تاریخ خود روبرو نیاییم بر آن چیره نخواهیم شد و آن را پشت سر نخواهیم گذاشت. گذشته را از پشت منشور بهرهبرداری سیاسی دیدن، به معنی امتداد دادن آن است. به این معنی است که امروز و فردا وظیفهدار ساختن گذشتهاند. بنبست سیاسی و اندیشگی بخش بزرگی از طبقه سیاسی ایران از همین روست؛ نمیتواند درست به خود بنگرد و واقعیت خود را بپذیرد؛ اما تا دیر نشده است میباید از توانائی خودمان در نگریستن به آیینه نیرو بگیریم. آنگاه ساختن آینده را نیز خواهیم توانست.
امروز تهماندههای خشم و کین در تهماندههای نسلی که اگر هنر کند تنها میتواند بدهی خود را به تاریخ ایران بپردازد، هنوز در چنبر بحثهایی هستند که ادامه جنگ مرگ وزندگی با وسایل دیگر است. مرگ، هماکنون سیاستشان را در کام کشیده است و خود خبر ندارند؛ وزندگی در جوانههای فراوان اندیشهها و روحیههای نو، آنان را هر چه بیشتر به کنارهها میراند. مرده ریگ بهمنها و شهریورها برای نسلی میماند که اگر نجنبد جز آن دستاوردی نخواهد داشت. پس از اینهمه خونها که بر این زمین عزادار ریخته شده است یاد آن شبهای هولناک پیروزی نهائی نیهیلیسم انقلابی، همه ما را میباید به اندیشه فردایی بیندازد که خون و خشونت از فرهنگ و سیاست ما رخت بربندد، آسمان سرخ تیره ما که هیچچیز در زیر آن تازه نیست رنگی دیگر بگیرد. برای آنهایی که با چنان درسهایی در پشت سر هنوز زهر نفرت و کین خواهی میپاشند شانزدهم شهریورها فرصتی است که دمی به خود بیایند. آیا مشکل ما در جابجا کردن دژخیمان و قربانیان است؟ آیا اختلافات ما میباید با نابودی یک و احتمالاً هردو طرف فیصله یابد؟ راه دیگری برای مبارزه سیاسی، نبرد بر سر قدرت و پیش انداختن خود و برنامه سیاسی خود نیست؟
زمان آن رسیده است که همه نیروهای سیاسی به پیام ریشهکنی خشونت از فرهنگ و سیاست بیمار ایران بپیوندند. دفتر اعدام و خونخواهی و انتقام را میباید بست. لغو مجازات اعدام، پایان دادن به مقوله جرم سیاسی و اقلیت به معنی تبعیض حقوقی و اعلام اینکه پس از برکناری جمهوری اسلامی، اجرای عدالت از عنصر انتقامجویی عاری خواهد بود نخستین گامها برای رهایی مردم ایران از فرهنگ خونریزی و خشونت است که از عرصه حکومت تا خانواده را میباید در برگیرد. شانزدهم شهریور روز بیداری ما بر بیهودگی خونبار همه اندیشههای مطلق گرایانه و حقمدار است. کسانی را که گلویشان از عربدههای انتقامجویی خسته نمیشود باید واگذاشت که همچنان بر فاصله خود با ملتی که از جهان مردهی مرگ پرور آنان بیرون میآید بیفزایند.