واکنش متین ولی سخت بسیاری شخصیتهای سیاسی و فرهنگی ایران به نغمههای تجزیهطلبانه که بهآسانی به رنگ فاشیستی و شوونیستی میآلاید و از زنگ کینه و دشمنی به فارسیزبانان پاک نیست، تندوتیزی غوغای چندماهه گذشته را ندارد. از آن گذشته اعلام آمادگی وزیر خارجه امریکا به گفتگو با جمهوری اسلامی بود ــ با شرطی که برای آن گذاشتهاند ــ که سبب فروکش کردن آتش آرزومندانی در اینجاوآنجا شد. بااینهمه نمیباید موضوع را پایانیافته انگاشت و از هشدار دادنها کوتاه آمد. سازمانها و شخصیتهای سیاسی بهویژه میباید در سخنان خود و بکار بردن اصطلاحات هشیار باشند که اکنون در مرحله جنگ بر سر اصطلاحات هستیم ــ تا زمانی که ملت سازان احساس کنند اوضاع جهانی به حالشان مساعد است. سختترین اعتراض به وزیر امور خارجه امریکا از سوی یک سازمان عضو «کنگره ملل ایران» شد که با دیگر نمایندگان آن کنگره به واشینگتن رفته بود. (پسازآن کنفرانس نافرجام بود که یک مجله نظامی امریکا نقشه تازهای از ایران تکهپاره پنج ملیتی سروران چاپ کرد.)
در گفتگوها بر سر تمرکززدائی و حقوق فرهنگی و اجتماعی اقوام («حقوق ملی» ملت سازان و «حقوق سیاسی اقوام» جایگزین سازان) ایدهها و راهحلها بسیار و پراکنده بود، بهاندازهای که رسیدن به همرأیی را دشوار میساخت. در چنین آشفتگی همهسویه از اصطلاحات گرفته تا سیاستها و هدفها یک چاره بیشتر نمیماند: ساختن بر واقعیات و مفاهیم پذیرفتهشده بینالمللی، بر واقعیات و مفاهیمی که از پسند و ناپسندهای گروهی دور است و همه نظام حقوقی و سیاسی بینالمللی بر آن استوار است ــ از سیصد و پنجاه سال پیش.
نخستین واقعیت، وجود ملتی تاریخی و کهنسال به نام ملت ایران است که جز با جنگ و به یاری نیروهای برتری که در اختیار هیچ گروه تجزیهطلبی نیست و نخواهد بود نمیتوان آن را شکست. دهها میلیون مردم، خود را ملت ایران مینامند و میخواهند همان بمانند و شش میلیارد و بیشتر دیگران نیز آنان را به همین نام میشناسند. سه هزار سال دستاورد و مبارزه ــ مبارزه بهر وسیله و بهر بها ــ پشت سر این ملت است و هیچ دروغپردازی و جعل تاریخی نمیتواند آثار آن سه هزار سال را پاک کند. حقوق بینالملل و سازمان ملل متحد که در بحثهای چندماهه گذشته پاک غایب بوده است و نه بهتصادف، پشت این ملت است و هیچکدام را نمیتوان نادیده گرفت.
دومین واقعیت، ترکیب متنوع قومی ملت ایران است ــ فرا آمد هجومها و مهاجرتهای همان تاریخ سههزارساله ــ که با خود و در خود مشکلات و تنشهایی دارد و میباید بدانها پاسخ گفت. مردمان بیشماری که فارسیزبان تاریخی و فرهنگیشان است ولی زبان مادریشان نیست از دیرباز در این سرزمین بود و باش کردهاند. این مردمان حقوقی دارند که از واقعیت سومی برمیخیزد: از اعتبار اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاقهای پیوست آن. دولتها ممکن است با همه امضائی که پای این اسناد گذاشتهاند اعتنائی به مفاد آنها نکنند ولی هیچ چارهجوئی جدی برای مشکل تمرکززدائی و حقوق فرهنگی و اجتماعی نمیتوان کرد مگر آنکه در چهارچوب اعلامیه جهانی و میثاقهای آن باشد.
چهارمین واقعیت، خیر عمومی است. اگر نیروی ایرانیان امروز بجای دفاع از یگانگی و یکپارچگی ملی صرف پیکار با جمهوری اسلامی شود؛ و فردا بجای پاکشوئی قومی و جنگ داخلی با مداخلات خارجی، برای ساختن جامعهای مدرن بکار افتد زندگی فرد فرد مردم ایران بهتر خواهد شد. همه ما در همه این سرزمین، قدرت بیمانندی در سرتاسر این منطقه هستیم. دریغ است که انرژی ملی ما در مرز کشیهای خونآلود و جابجاییهای اجباری دستهجمعی یا برای خنثی کردن نیروهایی که به هیچ منطق و مصلحتی گردن نمیگذارند هدر رود. تجربه یوگوسلاوی و عراق و آنچه از نابسامانی و ناروائی در سرزمینهای آرزویی تجزیهطلبان در شمال و شمال باختری ایران میگذرد، پیش چشم ماست و این واقعیت پنجمی است.
* * *
اکنون در کجا میتوان به هم رسید ــ البته اگر قصد به هم رسیدن باشد؟ واقعیاتی که اشاره شد برای رسیدن به یک همرایی اهمیت دارد ولی در سده بیست و یکم و شصت سالی پس از منشور ملل متحد و اعلامیه جهانی، زمینهای بهتر از همان دو سند نمیتوان نشان داد. اگر دو سوی بحث میخواهند درجایی که اختلاف برنمیدارد به هم برسند بهتر است ازآنجا آغاز کنند. نخستین سند به حقوق و تکلیفهای ملتها میپردازد و دومین به حقوق افراد و گروهها. ما چه در تعریف ملت و قوم و چه حقوق و جایگاه آنها و افراد جامعه بهطورکلی، بیش از این دو سند نمیتوانیم بگوییم و اگر آنها را هم زیر پا بگذاریم معنایش این خواهد بود که جز به تحمیل خود نمیاندیشیم. منشور ملل متحد و اعلامیه جهانی و میثاقهای آن متنهایی روشن و همهجا در دسترس است. در هیچکدام این متنها جای قوم با ملت عوض نشده است. به گروههای زبانی، قوم و اقلیت قومی گفته میشود، نه ملت و ملیت؛ و حق تعیین سرنوشت برای اقوام نمیشناسند. حقوق مدنی و فرهنگی اقوام و اقلیتهای مذهبی و حقوق سیاسی برابر افراد ملت ازجمله افراد متعلق به اقوام جای مهمی در این اسناد دارد ولی هیچ اشارهای به حقوق سیاسی اقوام یا فدرالیسم نیست.
در منشور ملل متحد سخن از حقوق برابر دولت-ملتهاست. لوکزامبورگ چند صدهزارنفری و چین هزار و دویستمیلیونی؛ و فرانسه یکزبانی غیر فدرال و سویس سه زبانی فدرال همه زیر عنوان دولت-ملت میآیند. «ملیت» های سویسی در آن سند نیامده است ولی حق اهل هر زبان به سخن گفتن و آموزش دیدن و انتشار دادن به زبان مادری تصریحشده است ــ همچنان که حق مردم در هر جا به اداره امور خود از طریق مقامات انتخابی. منشور ملل متحد در بیش از یکجا بر حاکمیت ملی دولتها به معنی غیرقابل تعرض بودن مرزهای بینالمللی تأکید ورزیده است.
افراد و گروهها آزادند عقاید و آرزوهای خود را داشته باشند؛ ولی اگر قرار نیست زور و خشونت، مناسبات آنها را انتظام دهد میباید به هنجار (نرم)های پذیرفتهشده تن در دهند. سازمانهای قومی و نویسندگانی که زمین و آسمان را به هم میبافند تا دعاوی خود را به کرسی بنشانند اگر حوصله خواندن تاریخ ندارند دستکم اسناد بینالمللی را بخوانند و آنگاه ببینند در سوی دیگر بحث آیا جز موافقت بر مفاد آن اسناد چیز دیگری میتوان یافت؟ ما آن هنجارها را میپذیریم و تا آنجا که به حقوق شهروندی با تأکید بر حقوق افراد متعلق به اقوام ــ همچنان که حقوق زنان و اقلیتهای مذهبی ــ و تمرکززدائی ارتباط مییابد هیچ مشکلی باهم نداریم؛ اما هر حرکتی بهسوی درهم شکستن یگانگی ملی ایران و تجزیه ملت به اقوام دارای حقوق سیاسی و ملیتهای دارای حق تعیین سرنوشت که نهایت آن حقوق سیاسی است، ناچار با واکنشهای سزاوار چنان حرکتهایی روبرو خواهد شد. ایرانیان بسیار کموکاستیها دارند ولی در برابر مداخلات بیگانه و در دفاع از موجودیت ملی کوتاه نمیآیند.