جاى اقوام در جامعه و سیاست ایران

میزگردى درباره نقش اقوام در آینده ایران (لندن، ۱۶ ‏مه ۲۰۰۴) روزنه‌اى بود بر منظره‌اى هم نگران کننده ‏و هم امید بخش؛ آموزشى بود براى هر کس ‏می‌خواهد درگیر یکى از حساس‌ترین مسائل ایران ‏بشود. شرکت کنندگان در میزگرد همه سازمانهائى ‏را که در این سالهاى تبعید در میان گروه‌هاى قومى ‏ایران پدید آمده‌اند دربر نمى‌گرفتند ولى از همان ‏نمونه‌اى که گرد آمده بود مى‌شد تصویر کم و بیش ‏درستى دریافت کرد.‏

ما در ایران بر سر کوهى از مشکلات نشسته‌ایم. ‏هیچ گوشه‌اى را نمی‌توان یافت که نیازمند اراده ‏استوار و روشن‌بینى و ظرفیت اخلاقى استثنائى ‏گروهى بزرگ نباشد. بحث سیاسى در همه ‏زمینه‌ها مى‌تواند به درجه‌اى آغشته به ناآگاهى از ‏یک سو و تعصب کور از سوى دیگر شود که دورنماى ‏رسیدن به همرائى را تیره و تار گرداند؛ و سهم ‏سودهاى پاگیر، از نقدینه حاضر تا آرزوى مقام آینده، ‏در آن جا را براى خیر عمومى تنگ کند. بر اینهمه ‏مى‌باید جمهورى اسلامى را افزود که در هر چه ‏مى‌کند آسیبى به پیکره ملى نهفته است، و ‏همسایگانى را که انگشت در هر جا توانسته‌اند ‏کرده‌اند و بار دیگر ایران را شکارى زخمى مى‌پندارند ‏که حتا شغالان را به نوائى خواهد رساند. ایران البته ‏دیگر شکار هیچ قدرتى نیست که در شمار آید و حتا ‏در زمانهائى که نیمه جانى از آن نمانده بود در کام ‏شیران نیفتاد. اما نمى‌توان شعله‌اى را که پیوسته ‏بدان دامن مى‌زنند نادیده انگاشت. مى‌باید با ‏مسئله در آویخت، با مسئله و نه با دارندگان ‏باورهاى هر چه هم نادرست و خطرناک.‏

مسئله عدم تمرکز است به معنى ضرورت ‏شکستن حکومت؛‎ (government) ‎و حقوق قومى ‏است به معنى زیستن در فضاى فرهنگى دلخواه ‏توده‌هاى بزرگى از ایرانیان که فارسى زبان ‏مادرى‌شان نیست؛ و پخش عادلانه‌تر منابع ملى ‏است در مناطقى که به غفلت (تا دهه پایانى ‏پادشاهى پهلوى) یا تبهکارانه (در سالهاى جمهورى ‏اسلامى) بى‌بهره نگهداشته شده‌اند. این مسائل ‏اکنون بیش از همیشه ذهن مردمان را در درون و ‏بیرون ایران به خود گرفته‌اند و مانند هر مسئله دیگر ‏ملى ما بر همه گونه سوءتفاهم و کژروى و ‏سوءاستفاده گشوده‌اند؛ نخستینش همین ‏کوششى که از سر ناآگاهى در نامیدن این مسائل ‏به عنوان مسئله ملى ایران دارند. جاى اقوام در ‏جامعه و سیاست ایران یکى از مسائل ملى ‏ماست، مانند سیاست خارجى یا نظام حکومتى، ‏‏ ولى مسئله ملى به معناى کشور چند ملیتى و ‏صحنه ستم ملى که مى‌گویند نیست. ساده انگارى ‏و شعارى کردن موضوعات پیچیده در هر زمینه ‏سیاسى یا تاریخى شیوه رایج گفتار و تفکر عموم ‏سیاسیکاران ایرانى است ولى در هیچ جا به پاى ‏مسئله قومى نمى‌رسد. در اینجاست که نزد ‏محافلى بدترین زیاده‌روى‌ها و عمدى‌ترین تلاشها را ‏براى دستکارى واقعیات و پراکندن نفرت و دشمنى ‏مى‌بینیم.‏

گفتمان کینه و دشمنى را اساسا نزد گروهى ‏مى‌توان دید که از هفت استان ایران به عنوان ‏آذربایجان جنوبى نام مى‌برند با دلالت‌هاى آشکار ‏آن. به نظر مى‌رسد براى آنان هیچ بهائى براى ‏درهم شکستن ایران چندان گزاف نیست. ‏آشتى‌ناپذیرى استدلال‌هاى پاره‌اى سخنگویان این ‏گرایش با زیاده‌روى در مطالبات ارضى آنان به زیان ‏گروه‌هاى قومى دیگر بویژه کردان پهلو مى‌زند. آنها ‏خواستهاى برحقى مانند حقوق فرهنگى اقوام را نیز ‏در چنان بافتار خشونت‌آمیز و یکسو نگرانه‌اى پیش ‏مى‌کشند که سازش را پیشاپیش نفى مى‌کند. به ‏دست آنان چه خود بدانند و چه ندانند برنامه کارى‎ ‎agenda ‎اجرا مى‌شود که منافع یک حکومت خارجى ‏‏(جمهورى آذربایجان) و بخشهائى از یک حکومت ‏دیگر (ترکیه) در آن سهمى نه کمتر از ملاحظات بر ‏حق داخلى دارند. آنها دست به پیکار بى‌امانى ‏زده‌اند که دشمن اصلى در آن «ملت فارس» است ‏که در «فارسستان» زندگى مى‌کند و در هشتاد ‏ساله گذشته بهشت هزار ساله ممالک محروسه ‏ایران را زیر فرمانروائى سلسله‌هاى ترک به دوزخى ‏از ستم ملى و استبداد و تجاوز و محرومیت در آورده ‏است که با پهلوی‌ها به ایران راه یافت و پیش از آن ‏نبود. سرتا سرگفتمان این پیکار تأکید بر شوونیسم ‏ملت فارس است (فارسى زبانان ایران هزار سالى ‏ملت فارس بوده‌اند و نمى‌دانستند) که گویا هر چه ‏در سده گذشته براى نوسازندگى این کشور شده ‏در خدمت مقاصد شوم آن و به زیان ملتهاى دیگر ‏ایران بوده است.‏

سخنگویان این گرایش که نام پان ترکیست را به ‏آسانى مى‌توان بر آنها نهاد تا هر جا حاضرند بروند، ‏از آوردن آمار سى تا سى و پنج میلیون ترک در ایران ‏‏(شمار ترک زبانان ایران را هرچه بالا ببرند ما هیچ ‏مشکلى نداریم) تا کشتار ده‌ها هزار ترک به دست ‏فارس‌ها در ۲۱ آذر ۱۳۲۵ (در آن سال رهبرى فرقه ‏دمکرات آذربایجان پیش از گریختن به شوروى پل ‏دختر را در میانه ویران کرد و واحدهاى ارتش ایران با ‏چند روز تاخیر به آذربایجان رسیدند و مردم خود ‏بساط فرقه دمکرات را در هم پیچیده بودند. در آن ‏چند روز حسابهاى شخصى و سیاسى زیادى میان ‏خود آذربایجانیان پاک شد که درباره شمار قربانیانش ‏اغراق‌ها مى‌کنند. از افراد و سران فرقه نیز گروهى ‏بعدا مجازات شدند و یکى از آنها اعدام شد. ولى ‏بالا بردن آن رویداد تاسف‌آور تا یک دیوار خون میان ‏‏«دو ملت» زیاده‌روى است.) از خود فروخته و خائن ‏شمردن کسروى (کسروى خود را به که فروخته ‏بود؟) تا انکار کشتار ارمنیان امپراتورى عثمانى در ‏‏۱۹۱۵ که بهر حال به «ملت ترک آذربایجان» ارتباطى ‏ندارد ولى در دست آنان بخشى از برنامه مبارزه با ‏ستم ملى شده است.‏

این گرایش البته جز اقلیت کوچکى را دربر نمى‌گیرد. ‏ولى مى‌باید درباره خطرات آن به سخنگویان ‏سازمان‌هاى سیاسى اقوام دیگر ایران هشدار داد. ‏آنها نمى‌باید امر خود را با گروه‌ها و کشورهائى ‏یکى کنند که اگر دستى بیابند بدشان نمى‌آید ایران ‏را تا یوگوسلاوى بکشانند. ما در ایران اگر به ‏دمکراسى و حقوق بشر و میثاقهاى پیوست به ‏اعلامیه جهانى حقوق بشر (درباره حقوق اقوام و ‏مذاهب) مى‌اندیشیم از راه کینه و دشمنى و تاریخ ‏و جغرافیا‌سازى به آن نخواهیم رسید. اگر ما ‏مى‌خواهیم مردم این کشور در آرامش و آزادى و با ‏برخوردارى از حقوق شهروندى مدرن و آن درجه از ‏بهروزى که منابع طبیعى و انسانى ایران اجازه ‏مى‌دهد بزیند نیازى به زبان و تاریخ و جغرافیاى ‏منادیان خشم و نفرت نداریم. اقوام ایران براى ‏بهره‌مندى از حقوق فرهنگى خود و اداره امور ‏محلى‌شان لازم نیست از در دشمنى‌هاى موهوم ‏در آیند. هر چه هم درباره ملت فارس بگویند هیچ ‏ایرانى حتا در استان فارس خود را از چنان ملت ‏ساختگى نمى‌داند. اگر یونانیان و به پیروى آنان ‏اروپائیان ما را به پارس نسبت دادند ربطى به ما ‏ندارد. ما دو سه هزار سال است خود را ایرانى (در ‏صورتهاى گوناگونش) و همراه آن کرد و لُر و ‏اصفهانى و آذرى… مى‌نامیم (این نسبت هم در نزد ‏پان ترکیستها بار منفى یافته است؛ کسى حق ‏ندارد خود را آذرى بنامد و اگر مى‌خواهد به خیانت ‏متهم نشود نمى‌باید یک پله از ترک بودن و ملت ترک ‏بودن پائین‌تر بیاید.)‏

‎***‎

پایه بحثهاى سازمانهاى قومى ایران بر دعوى چند ‏ملیتى بودن ایران است و ملت را هم گروهى ‏همزبان که در منطقه‌اى مى‌زیند تعریف مى‌کنند. ‏ملت تعریفهاى دیگر و معتبر‌ترى دارد و زبان مى‌تواند ‏اصلا در آن تعریفها نیاید. در امریکا میلیونها مکزیکى ‏که در مناطق ویژه‌اى تمرکز یافته‌اند خود را گروه ‏قومى لاتینو مى‌نامند نه ملت مکزیک، در حالى که ‏بستگى‌شان به مکزیک به مراتب نزدیک‌تر و ‏مستقیم‌تر است. ملت سویس از اقوامى تشکیل ‏شده است که به چهار زبان سخن مى‌گویند و ‏هیچیک از آنها خود را ملت جداگانه‌اى نمى‌داند. آنها ‏خود را حداکثر سویس آلمانى یا فرانسه یا ایتالیائى ‏مى‌نامند (گویندگان زبان رمانش اندک‌اند.) نمونه ‏کشورهاى چند زبانى کم نیست و نشان مى‌دهد ‏که زبان به تنهائى و لزوما کشور نمى‌سازد. موضوع ‏مهم همانا کشور است که در کاربرد مدرن خود و از ‏سده هفدهم ملت/دولت نامیده شده است.، یعنى ‏مردمانى که در یک دوره طولانى در سرزمینى با ‏مرزهاى معین و زیر یک حاکمیت (با حکومت اشتباه ‏نشود) بسر برده‌اند. ملت در کشور یا ملت/دولت، و ‏اساسا تاریخ مشترک تحقق مى‌یابد نه در همزبانى. ‏همزبان بودن در قوم شرط اصلى است و بهمین ‏دلیل است که واژه قوم در کنار ملت در علوم ‏اجتماعى بکار مى‌رود. گروه‌هاى قومى یا اقوام در ‏ملتهاى بیشمار یافت مى‌شوند و هم‌سود بودن ‏بیش از پیوند زبانى مى‌تواند آن ملتها را یکپارچه ‏نگهدارد.‏

از چند ملیتى به آسانى مى‌توان به فدرالیسم ‏رسید که عموم سازمانهاى قومى بر آن اصرار دارند. ‏فدراسیون از کشورها تشکیل مى‌شود. در عصر ‏جدید، امریکا از فدراسیون سیزده دولت تشکیل شد ‏و «دولتهاى متحد‎» United States ‎نام گرفت. آلمان ‏در ۱۸۷۱ یک شاهنشاهى از شاهزاده نشین‌ها و ‏پادشاهى‌هاى خود تشکیل داد و جانشینان آنها در ‏جمهورى وایمار ۱۹۱۹ و آلمان فدرال ۱۹۴۹ دولت ‏فدرال آلمان را ساختند. ایران را که چند ملیتى ‏نیست به زور مى‌توان فدراسیون تصور کرد ولى ‏حقیقتا هیچ ضرورتى براى چنان ساختارى که هیچ ‏مزیت عملى بر جایگزین‌هاى دیگر و طبیعى‌تر ندارد ‏نیست. در ایران بى‌فدراسیون نیز مى‌توان به ‏مسئله قومى، چنانکه سود ملى و سود اقوام در آن ‏باشد، پرداخت. شرطش آن است که ملت خود را بر ‏پایه‌هاى واقعى‌اش تعریف کنیم، پایه‌هائى که ‏هستند و مى‌باید باشند. بزرگترین ویژگى ملت ما ‏تاریخ دراز مشترک مردمانى است که از پگاه تاریخ ‏خود در کنار یکدیگر زیسته‌اند و به زور بهم ‏نپیوسته‌اند. این تاریخ دراز با خود فرهنگ مشترک ‏آورده است و درجه‌اى از همسودى. امروز در عصر ‏پیروزى دمکراسى که جمهورى اسلامى را در هم ‏خواهد نوشت، آن فرهنگ مشترک را با پروراندن ‏فرهنگهاى قومى باید ثروتمند‌تر کرد و همسودى را، ‏به معنى برخوردارى عادلانه، در مرکز طرح بازسازى ‏سیاست و اقتصاد باید نهاد. همه و هریک ما مى‌باید ‏خود را صاحب این سرزمین بدانیم و سود خود را در ‏بزرگى آن بجوئیم. سود پاگیر همه ما، مگر آنها که ‏دل از ایران برداشته‌اند، در یکپارچگى این کشور ‏است، با منابعش، با مردمانش و با جغرافیاى کم ‏مانندش.‏

هر قوم ایران ملاحظات و جایگاه خود را دارد. ‏آذربایجانیان ترک زبانند ولى نیاکان آنها از هنگامى ‏که تاریخ به یاد دارد در شمال باخترى و باختر ایران ‏در کنار نیاکان کُردها زیسته‌اند. نام هر دو آنها دیر ‏زمانى مادها بود. ترک زبان شدن آنان از سده ‏دوازدهم آغاز شد و بى‌تردید تنها بخش کوچکى از ‏آن ریشه خونى و نژادى داشت، همچنانکه در ‏آسیاى کوچک نیز پیش آمد. چهار صد سال تاریخ ‏آذربایجان از سده شانزدهم تا سده بیستم در جنگ ‏با ترکها، با امپراتورى عثمانى و جنبش پان ‏ترکیستى ترکهاى جوان، شکل گرفت. کسروى ‏نخستین آذربایجانى «خود فروخته» نبود؛ پیش از او ‏میرزا حسن خان رشدیه بود که در جنبش ‏مشروطه دبستانش را به زبان فارسى در تبریز ‏گشود و پدر آموزش نوین ایران است. (این نکته به ‏یاد آوردنى است که خود آذربایجانیان، مدتها پیش از ‏رضا شاه و انقلاب آموزش همگانى او، اصرار داشتند ‏در مدارس جدید، کودکان آذربایجانى به زبان فارسى ‏آموزش ببینند.) «خائن» بزرگتر نظامى گنجوى بود ‏که مجسمه‌اش در باکوست و کسى از اشعارش ‏جز به ترجمه سر در نمى‌آورد؛ مانند مولوى ترک. از ‏این خودفروختگى‌ها به اندازه‌اى در ایران این چند ‏سده بوده است که معلوم نیست «ملت ترک» ‏چگونه سنگینى آن را تحمل خواهد کرد؟ ‏آذربایجانیان به حق هر سال بابک خرمدین را بزرگ ‏مى‌دارند ولى آیا کسى یا خودش او را قهرمان ملى ‏ترک مى‌دانست؟ یک ذره عنصر ترک در او و اندیشه و ‏مبارزه‌اش مى‌توان یافت که اتفاقا با برترى یافتن ‏ترکان در خلافت عباسى در زمان مستعصم همزمان ‏بود؟

این بحثها در سده بیست و یکم برازنده نیست و ما ‏همه ادعاهاى شگفت‌انگیز درباره ترک بودن و نه ترک ‏زبان بودن آذربایجان را وا مى‌گذاریم. پرسش این ‏است که اینهمه آذربایجانى در هر جاى ایران و چند ‏هزار سال پیوسته در آمیزش با بقیه ایرانیان، مگر به ‏عنوان آذربایجانى، احترامى که حقشان است و ‏سخن گفتن و آموزش دیدن به ترکى، که باز ‏حقشان است نمى‌خواهند؟ و مگر به عنوان ایرانى، ‏آزادى و حقوق بشر و زندگى آسوده و شایسته ‏انسان امروزى نمى‌خواهند؟ اگر چنین است چرا ‏مى‌باید دشمنی‌هاى بى‌پایه برانگیخت و به مفاخر ‏ملى مانند کسروى دشنام داد و تا آنجا رفت که ‏تظاهرات گروهى از ایرانیان را در تهران در سالروز ‏نسل‌کشى ارمنیان ترکیه به عنوان ضدیت ملت ‏فارس با ملت ترک آذربایجان تقبیح کرد؟ مگر ما ‏مسئول سیاه‌کارى‌هاى امپراتورى عثمانى هم ‏هستیم؟ (هم میهنان باید بطور جدى در شوخیها و ‏لودگیهاى خود رعایت احترام اقوام ایران را بکنند.)‏

همین‌ها را به درجات کمتر مى‌توان درباره گروه‌هاى ‏قومى دیگر گفت. کُردان که خود را از هیچ کس دیگر ‏کمتر ایرانى نمى‌دانند از مقاصد پان ترکیستها بویژه ‏در آذربایجان غربى اندیشناک شده‌اند و در آنها ‏مى‌توان واقع‌نگرى تازه‌اى را دید که به همبستگى ‏ملى کمک خواهد کرد. اگر پاره‌اى نویسندگان و ‏گویندگانشان دست از یاد‌آورى ناروائى‌هاى پیشین ‏که ناگزیر در چنین بگو مگو‌هائى به اغراق و یک سو ‏نگرى آلوده مى‌شود بردارند آسان‌تر مى‌توان ‏زمینه‌هاى مشترک فراوان را برجسته‌تر کرد. اگر ‏بتوان درباره آینده همراى شد ضرورتى به کوبیدن ‏گذشته بر سر روى یکدیگر نیست. چنان مشغولیتى ‏را مى‌باید به بازماندگان کاهنده نسل سوم جامعه ‏نوین ایران، نسل انقلاب، گذاشت که اکنون و ‏آینده‌اى جز گذشته ندارند و بیست و چند سال ‏است حکم به سترونى خود داده‌اند. عربهاى ایرانى ‏که خود و نیاکانشان از آغاز تاریخ ایران در آن استان ‏بوده‌اند و ربطى به حمله اعراب ندارند از تغییر ‏نامهاى جغرافیائى گله‌مندند ولى خود بجاى نام ‏باستانى خوزستان احواز بکار مى‌برند و مهاجرت ‏ایرانیان دیگر را به آن استان رو به توسعه که با ‏شرکت نفت ایران و انگلیس و از اوایل سده بیستم ‏آغاز شد، به شوونیسم فارس نسبت مى‌دهند و ‏دشنام به پادشاهان پهلوى از زبانشان نمى‌افتد.‏

این موضوعات با همه سنگینى‌شان بر عواطف ‏اهمیت چندان ندارد و ایران را به صورتى که همواره ‏بوده است، موزائیکى از اقوام گوناگون که به خوبى ‏با هم زیسته و آزادانه آمیزش داشته‌اند، مى‌باید ‏پذیرفت. جمعیت ایران خودبخود و به دلائل اجتماعى ‏و اقتصادى جابجا شده است و موارد کوچ اجبارى در ‏تاریخ همروزگار ایران چندان نیست که در شمار آید. ‏در ایران مردم آزادند هرجا بخواهند زندگى کنند و ‏این وضع را مى‌باید نگه داشت. دیوار کشیدن و ‏پاکشوئى قومى در ایران به صلاح نیست و بختى ‏هم ندارد. بلوچها، از همه محروم‌تر، آسودگى و ‏مدارائى در بحث مسئله قومى نشان مى‌دهند که ‏مى‌تواند سرمشق افراطى ترکان شود.‏

‎***‎

هر راه حل مسئله قومى ایران مى‌باید داراى ‏ویژگى‌هاى زیر باشد تا به بیشترین خیر عمومى ‏خدمت کند:‏

‏۱‏‎- ‎همبستگى ملى و یکپارپگى ارضى را نگهدارد که ‏قدرت ملى ما براى باز‌سازى ایران و رساندنش به ‏سطح بهترین کشورهاى جهان در گرو آن است.‏

‏۲‏‎- ‎به مناطق قومى محدود نباشد و حکومت و اداره ‏کشور را چنان تقسیم کند که هر واحد جغرافیائى ‏امورى را که در صلاحیت و حوزه عمل آن است اداره ‏کند.‏

‏۳‏‎- ‎در پیشبرد دمکراسى، تمرکز‌زدائى را با ‏نهادهاى انتخابى در هر سطح همراه سازد: مردم ‏توسط نهادهاى انتخابى در اداره امور محلى شرکت ‏کنند.‏

‏۴‏‎- ‎حدود استانهاى کشور را با نظر ساکنان و توجه ‏به ضرورتهاى توسعه اقتصادى تعیین کند‎.‎

‏۵‏‎- ‎آزادى مسکن و محل اقامت و آزادى فرهنگى ‏‏(حق سخن گفتن و آموزش و داشتن رسانه‌ها بهر ‏زبانى که بخواهند) و مذهبى ایرانیان را در هرجا دربر ‏داشته باشد.‏

‏۶‏‎- ‎در عین تشویق و تقویت زبانها و فرهنگهاى ‏قومى، به فارسى به عنوان بزرگترین میراث ‏فرهنگى مشترک و زبان ملى جاى لازم را بدهد.‏

‏٧‏‎- ‎با تشکیل مجلس سنائى که مردم همه استانها ‏در آن به تعداد برابر نماینده انتخاب کنند تعادل ‏بیشترى در سیاستگزارى در سطح ملى در میان ‏استانها برقرار سازد.‏

‏۸‏‎- ‎در توزیع منابع مالى سهم بیشترى به استانهاى ‏محروم‌تر بدهد تا خود را به پاى بقیه برسانند

حزب مشروطه ایران چند سال پیش طرح ‏حکومتهاى محلى را که با درنظر گرفتن ملاحظات ‏بالا تنظیم شده است در یکى از کنفرانسهاى ‏سالانه خود تصویب کرد و به توصیه کنفرانس ‏اروپائى پاریس (۲۰۰۳) قرار است در کنگره پنجم ‏حزب (۲۰۰۴ امریکا) به منشور حزب پیوست شود. ‏عنوان حکومتهاى محلى از حقوق سیاسى غرب ‏گرفته شده است و بر خودگردانى و خود مختارى ‏چه از نظر دقت و چه شمول برترى دارد؛ گذشته از ‏اینکه با ویژگى‌هائى که یاد شده نیازى به ساختار ‏فدرال نیز نمى‌گذارد. با حکومت محلى که بالا‌ترین ‏مرحله تمرکز‌زدائى است و همراه ویژگى‌هاى ‏دیگرش، جائى براى بیشتر خواستن نمى‌ماند. ‏احترام اصل یک ملت، یک کشور را نیز به تمام نگه ‏مى‌دارد. حتا آنها که آرزوى بازگشت ممالک ‏محروسه بدنام و قرون وسطائى را مى‌کشند عنوان ‏حکومتهاى محلى را داراى کشش خواهند یافت.‏

مانند هر گوشه دیگر مسائل ملى ما در مسئله ‏اقوام و عدم تمرکز نیز مى‌باید درپى راه‌حل‌هاى ‏بهینه بود نه درخواست‌هاى بیشترینه. هیچ گروهى ‏بى‌جنگ و جدال، امیدى به رسیدن به ‏درخواست‌هاى حداکثرش نخواهد داشت و در جنگ ‏و جدال، برنده‌اى نخواهد بود. در هر موضوعى ‏طرفهاى گوناگونى هستند و اگر با زیاده‌روى و ‏خشونت و اقدامات یک سویه روبرو شوند خواهند ‏ایستاد و مبارزه خواهند کرد. مردم ایران ثابت ‏کرده‌اند که اگر موجودیت ملى به خطر افتد پا بر سر ‏هر اختلاف درونى خواهند گذاشت. هیچ سازمان ‏سیاسى قومى نباید دچار این پندار باطل شود که ‏کسانى مى‌توانند در جائى که نشسته‌اند هر چه ‏مى‌خواهند به نام دمکراسى و حق تعیین ‏سرنوشت بکنند. پس از چند هزار سال در کنار هم ‏زیستن بر این سرزمین، هر ایرانى بر هر گوشه آن ‏حق دارد. ایران مال همه ماست؛ به اصطلاح ‏حقوقى ملک مشاع است و حق تعیین سرنوشت ‏هر گوشه‌اش با همه مردم ایران است. ولى هر ‏گروهى مى‌تواند انتظار داشته باشد که ‏درخواست‌هاى معقولش برآورده شود. معقول بودن ‏درخواست‌ها به درجه سازگارى‌شان با خیر عمومى ‏بستگى دارد؛ به آنچه به ایران بطور کلى و به شمار ‏هر چه بیشترى از ایرانیان، و در این مورد به اقوام ‏کمک کند. مردم ایران بویژه از هر طرحى که دست ‏بیگانه در آن باشد بیزارند.‏

اقوام ایران از یک نظر دیگر نیز سرمایه‌هاى کشورند. ‏میراث چهار سده تراشیده شدن ایران از چهار سو، ‏مرزهائى است که در آن سویشان اقوام و ملتهاى ‏همزبان با اقوام ایران مى‌زیند. آذربایجانیان و کُردان و ‏عربها و بلوچها و ترکمانان ایران هر کدام مانند ‏دستى هستند که به آن سوى مرزهاى ملى دراز ‏شده است. آینده ایران در این است که مرکز ‏فرهنگى و اقتصادى آسیاى مرکزى و جنوب باخترى ‏باشد. ترکیب جمعیتى ایران به اندازه موقعیت ‏جغرافیائیش در خدمت ساختن چنان آینده‌اى است. ‏بقیه‌اش را ظرفیت فرهنگى و اقتصادى ملتى که ‏چنان گذشته استثنائى داشته است فراهم خواهد ‏کرد. ما پس از جمهورى اسلامى همه اسباب ‏بزرگى را داریم، اگر هنر همرائى و سازش و اصولى ‏بودن را نیز بیاموزیم و بتوانیم سود شخصى ‏روشنرایانه خود، بیش از نوک بینى، را ببینیم.‏

گرم شدن بحث مسئله قومى و عدم‌تمرکز در ایران ‏تحول مثبتى است و به ما فرصت مى‌دهد ‏گوشه‌هاى گوناگون و گاه تاریک آن را از نزدیک‌تر ‏ببینیم. از ورود در این بحث نباید ترسید و تا صداى ‏مخالفى بلند شد چماق تکفیر و خیانت را بالا نباید ‏برد. این بحث گذشته از عواملى که دانسته و ‏ندانسته طرحهاى یک کشور بیگانه را اجرا مى‌کنند ‏در میان ایرانیانى جریان دارد که مى‌خواهند ‏مشکلات گذشته را برطرف سازند و اگر هم کارشان ‏به زیاده‌روى مى‌کشد باید در برابرشان روشنگرى ‏کرد و سلسه دشمنى را نجنباند. ولى بیشترین ‏حسن نیت‌ها نمى‌تواند این حقیقت را بپوشاند که ‏موضوع گروه‌هاى قومى از دهه ۲۰/۴۰‏‎ ‎یک وسیله ‏بهره بردارى سیاسى صرف، فارغ از منافع ملى ‏ایران، نیز بوده است و امروز آخرین رشته‌اى است ‏که یک گرایش سیاسى محتضر را به زندگى ‏مى‌پیوندد.‏

بخشى از چپ ایران تا شوروى بود مأموریت خود ‏مى‌دانست که مقاصد تاریخى روسیه را در ایران ‏اجرا کند و امپراتورى را به جنوب و رو به آبهاى گرم ‏هر چه بیشتر ببرد. پس از فروپاشى شوروى که ‏براى نخستین بار در دویست سال بختک روسیه را از ‏شمال ایران دور کرد هنوز کسانى در آن گرایش ‏هستند که گوئى در زندگى رسالتى مهم‌تر از ‏تجزیه ایران و در هم شکستنش به عنوان یک ‏ملت نمى‌شناسند. ما در اینجا و آنجا به کسانى بر ‏مى‌خوریم، نه وابسته به اقوام ایران، که به هیچ ‏درخواستى کمتر از استقلال همه مناطق ایران ‏خرسند نیستند و اگر توجیهى را لازم بدانند بیش از ‏این ادعا نیست که آزادى و دمکراسى به ازهم ‏پاشى ایران و تنها ایران بستگى دارد. با این کسان ‏نیز کارى نمى‌توان کرد. آنها چیزى بیش از کینه خود ‏نیستند؛ و هنگامى که دیگر نباشند کارنامه‌اى از ‏آنها نخواهد ماند که ارزش صرف آنهمه انرژى را ‏داشته باشد. ولى چپ ایران لازم نیست آینده خود ‏را در هماوائى با تندروان قومى بجوید؛ همچنانکه ‏لازم نیست در ریسمان گسیخته جمهورى اسلامى ‏بیاویزد و هر روز ترفند دیگرى براى دراز کردن عمر آن ‏بیندیشد، تازه‌ترینش درخواست همه‌پرسى درباره ‏قانون اساسى جمهورى اسلامى و نه براى تعیین ‏نظام سیاسى ایران که در یک قانون اساسى غیر ‏جمهورى اسلامى مى‌باید به مردم عرضه شود.‏

کمبود رأى را با دست زدن بهر وسیله نمى‌توان ‏درمان کرد. دفاع بیدریغ از فدرال کردن ایران بى‌توجه ‏به پیشینه فدرالیسم در ایران و رویدادهاى ۲۵-‏‏۱۳۲۴/۴۶-١۹۴۵ ممکن است گروه‌هائى را جلب ‏کند ولى در پایان در برابر راه‌حل‌هائى که همه مزایا ‏را دارند و هیچ خطرى نیز در آنها نیست بازنده ‏خواهند بود. پیروى از آنچه جریان عمومى سیاست ‏ایران مى‌توان نامید، و دلبستگى به آب و خاک و ‏هویت ایرانى و تاریخ و فرهنگ و گذشته‌هاى بهتر ‏ایران بخش عمده‌اى از آن است، به حال چپ ‏سودمند‌تر خواهد بود تا یکبار دیگر در طرف عوضى ‏تاریخ افتادن به نام آرمانهائى که بیشترشان تاب ‏زمان را نیاورده‌اند.‏

مطالب مربوط

بیرون از جهان سوم در تهران

خرافات، سراسر بجای مذهب

پادشاهی و رهبری

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر