ده سال حتا در زندگی یک انسان زمان درازی نیست و برای حزبی که به ده سالگی رسیده است چندان نیست که به یادآوری و بزرگداشت بیرزد. ولی ما حق داریم اگر از ده سال گذشته خود، از اینکه توانستهایم چنان دهسالی داشته باشیم، احساس درجهای سربلندی کنیم. سببش را بیش از بزرگی ما در کوچکی فضای سیاست ایران میباید جست. در این شورهزار اگر گیاهی نیز ده سال بپاید و به صد گونه آلایش نیفتد جای توجه دارد چه رسد گه آن گیاه ببالد و پیرامون خود را نیز اندکی بهتر گرداند.
سازمان مشروطهخواهان آن روز در فضائی پایهگذاری شد که هنوز به مقدار زیاد فضای سیاست و فرهنگ ماست. برای نشان دادن درجه ناآمادگی گروهها و افرادی که کار بزرگ پیکار با جمهوری اسلامی را برعهده گرفته بودند لازم نیست به ده سال پیش برگردیم. نشانههای فراوان آن ناآمادگی را هنوز در هر گوشه میبینیم. آن زمانی بود که صدها گروه هوادار پادشاهی با نامهای دهان پرکن ولی روی کاغذ میداندار مبارزه بازگشت به گذشته بودند؛ چند حزب و سازمان بزرگتر، همه از خانواده چپ و بقایای تبعیدی مبارزات دوران پیش از انقلاب، و دستخوش پیامدهای خواسته و ناخواسته فعالیتهای گذشته خود، برای ماندگاری میجنگیدند و سودای آن گذشته رهایشان نمیکرد. شیوه مبارزه کوبیدن و لجن مالی بود ــ بیشتر کوبیدن و لجن مالی یکدیگر. هدف مبارزه، بیش از آنچه اعلام میشد، انتقامجوئی بود؛ انتقام از جمهوری اسلامی، انتقام از کارتر، که شامل همه امریکا تا پایان جهان میشد؛ انتقام از انگلیس؛ انتقام از دور و نزدیک، هر کس از دیگرانی که دشمن میداشت.
در آن آشفته بازار، بویژه در صف هواداران فراوان پادشاهی، از موافق و مخالف به یک اندازه میشد بدترین انتظارات را داشت و از موافق گاه بیشتر. در آن فضای آکنده از کینه و تلخی، مردمان برگرد یکدیگر میآمدند و چیزی نمیگذشت که با بدترین دشمنیها از هم میگسستند. بینوائی اندیشه در این طیف سیاسی به بینوائی اخلاقی میانجامید. اخلاق به معنی پابندی به ارزشهائی بالاتر از سود شخصی آنی و محسوس، به رشد فکری بستگی دارد. انسان میباید شعور آن را پیدا کند که ضرورت اندکی از خود گذشتن را برای رسیدن به سود بالاتر دریابد. کسانی که سرمایهای جز شعار و تعارفات نمیداشتند، حتا اگر صرفا دنبال نام و نان نمیبودند، از کار جمعی بزودی ناتوان میماندند. همه دم از عمل میزدند ولی حالشان مانند کسانی بود که در دل جنگل در شب تاریک بیچراغ دنبال راهی میگردند که نیست.
اگر سازمانی که ده سال پیش در میان حملات و اتهامات و انشعاب و جبهه عوض کردنها پایهگذاری شد تا اینجا کشیده است علتهایش را میباید در همان تمثیل جستجو کرد. ما جنگل و تاریکی را در برابر داشتیم ولی لزومی در این ندیدیم که به نام عمل در دل آن تیرگی فرو رویم. سالهای پیش از آن که در تعیین هدف، یافتن راه، و اندیشیدن استراتژی گذرانده بودیم به ما کمک کرد که گام به گام ولی بیانحراف و پس گرفتن سخن خود بر راهی برویم که کم و بیش میدانستیم به کجا میرسد. ما پیشاپیش دشمنی و مخالفت را از دور و نزدیک، گاه از نزدیکترین محافل، پیشبینی میکردیم و هنگامی که پیشبینیمان درست درآمد طبعا از کوره بدر نرفتیم. انسان از امر ناپسند پیشبینی شده کمتر میرنجد. امروز هنگامی که به ده سال گذشته مینگریم بزرگترین ویژگی این گروهبندی یگانه را، یگانه بیهیچ مبالغه و خودستائی، در استقلال آن مییابیم.
این صفت یگانه در باره حزب مشروطه ایران به معنی آن نیست که ما از همه بهتریم (در بدی نیز میتوان یگانه بود.) یگانه بودن ما در اوضاع و احوال و ویژگیهای ماست که رویهمرفته زیر صفت استقلال میآید. در میان سازمانهای سیاسی در بیرون ایران که شایسته این نام باشند، ما تنها حزبی هستیم که دنبالهای در گذشته نداریم. تنها حزب مشروطه ایران توانسته است از صفر در بیرون ایران آغاز کند و به اینجا برسد. بقیه یا بازمانده سازمانها و احزاب پیش از انقلابند یا انشعاباتی از آنها. این آزادی از کولهبار گذشته بزرگترین خدمت را به ما کرده است زیرا برای ایران کاری نمیتوان کرد مگر آنکه از گذشته هر جا لازم است ــ در بیشتر جاها ــ فاصله گرفته شود. نوجوئی برای ما یک ضرورت استراتژیک و تاکتیکی هر دو است. ناوابستگی به منابع درآمد بیرون از اعضای حزب، یک ویژگی دیگر ماست که ما را از دو سازمان سیاسی دیگر با اعضای فراوان و تشکیلات استوار، هر دو در خانواده چپ، متمایز میکند. سازمانهای سیاسی دیگری که استقلال مالی دارند از نظر گسترش تشکیلاتی به پای آنها یا ما نمیرسند. در برابر سازمانهای سلطنتطلب یا هوادار پادشاهی دیگر، استقلال ما نمایش برجستهتری دارد؛ زیرا ما برای نخستین بار در تاریخ ایران یک گروهبندی سیاسی هوادار پادشاهی را مستقل از دربار و نماد پادشاهی سازمان دادهایم ــ امری که تصورش را نمیشد کرد.
پایهگذاری سازمان-حزب بر جهانبینی جنبش مشروطه ایران، به اصطلاح یکی از تاریخنگاران، اندیشه آزادی و ترقی، و ساختن یک برنامه سیاسی بر روی آن که به مشروطه نوین شناخته شده است، به ما امکان داد که نخست، از دل سُنت سیاسی و تجربه ملی صد سال گذشته ایران برنامه سیاسیای را که با شرایط و نیازهای ایران و اوضاع و احوال کنونی ایران و جهان سازگاری تمام دارد بیرون آوریم. دوم، مشروطهخواهی را از زیر سایه یک شخص یا مقام بدر کنیم و این بزرگترین جنبش سیاسی و اجتماعی تاریخ ایران را در جای واقعیاش به عنوان یک سرمایه ملی و نه گروهی ویژه از جمله خودمان، بگذاریم. آغاز کردن از یک جهانبینی یا «ایدئولوژِی» به معنی یک سلسله ارزشها، نوآوری بزرگ سازمان سیاسی تازه بود که آن را از گروهبندیهای ناپایدار و کوچک گرایش ناسیونالیست و سلطنتطلب، با مرامنامههای بخشنامهایشان که همان روی کاغذ میماندند، متمایز کرد. پایبند بودن به آن ارزشها در کار تشکیلاتی و مبارزات روزانه به سازمان تازه استواری و اعتباری داد که پیشرفت مداومش را امکانپذیر گردانید.
گروهبندیهای سیاسی در گرایش ناسیونالیست و سلطنتطلب، مرامنامهای لازم دارند چون میخواهند سازمانی «بزنند،» درست مانند آنکه نام و علامتی لازم دارند. در سازمان مشروطهخواهان، حزب مشروطه ایران بعدی، درست برعکس بود. یک جهانبینی ویژه و یک برنامه سیاسی که دگرگونی جهان ایرانی، جامعه و سیاست و فرهنگ، را هدف خود قرار داده است سازمان سیاسی درخورش را لازم میداشت و آن سازمان سیاسی پایهگذاری شد تا در خدمت چنان هدفی درآید. برخلاف معمول تا آن زمان، کسانی به سودای رهبری و ریاست امروز و زمامداری آینده یا دوستی و دشمنی با افراد و گروههای معین یا حتا صرف مبارزه با جمهوری اسلامی دست به سازمانسازی نزده بودند. برنامه مشخص و بلندپروازانهای در میان بود و افراد زیادی را با توانائیهای گوناگون و از همه لایههای اجتماعی میخواست که بیچشمداشت حتا قدردانی، به نیرو و با سرمایه خود سالها تلاش کنند. آن برنامه سیاسی همچنین مستلزم درجهای از یکپارچگی اخلاقی، ایستادگی بر اصول و برداشتن تفاوت میان گفتار و کردار، میبود متناسب با بزرگی پیکاری که در پیش است.
* * *
هنگامی که سازمان مشروطهخواهان آن روز را رسما پایه گذاشتیم به گسترش آن با خوشبینی بسیار مینگریستیم. هواداران پادشاهی در هرجا پراکنده بودند و به نظر میرسید منتظر یک قالب سازمانی مناسب هستند که به نظر ما همان سازمانی بود که در آوریل ۱۹۹۴ در کلن اعلام شد. بسیاری، همانگاه به ما پیوسته بودند و خوشبینی ما بیپایه نمینمود. تجربه سالها به ما نشان داد که آن افراد پراکنده عموما در هیچ قالب سازمانی نمیگنجند مگر آنکه یک، هر کدام مستقیما یا با کوتاهترین فاصله با نماد پادشاهی ارتباط یابند و جایشان در بازگشت به ایران محفوظ باشد؛ و دو، دست زدنشان به مبارزه همان، و بازگشت پیروزمندانهشان به ایران همان باشد. ما در بیشتر آن هواداران، افرادی «اهل عمل» را دیدیم که وقتی برای تلف کردن در مبارزه دراز و تحمل انضباط تشکیلاتی و روبرو شدن با نتایج نا خواسته انتخابات، که همه میگفتند بایست آزاد باشد، نداشتند. برایشان هر کوشش، هر چه هم معمولی بایست به نتیجه ملموسی میرسید، از همه مهمتر ارتباط با کسی که میتوانست درهای ایران را بر رویشان باز کند و پاداش مبارزاتشان را بدهد. اما حتا در چنان شرایطی نیز حوصلهشان اندازهای میداشت. انسان که نمیتواند سالها منتظر بماند و پیوسته مترصد هر فرصت برای ناتوان کردن رژیم باشد. اگر افراد بایست آستینها را بالا میزدند و از جیب خود هزینه میکردند و اندک اندک مبارزه را پیش میبردند پس فایده داشتن پادشاه یا شاهزاده یا ولیعهد به عنوان رهبر چه میبود؟ کسان معدود دیگری را میشد یافت که روی عشق و اعتقاد، آمادگی از خودگذشتگیهائی را میداشتند؛ ولی آنها نیز جز در ارتباط مستقیم دست به کاری نمیزدند و بدین ترتیب خود را از هر فعالیت دیرپای و منظم خارج میکردند. چنین دوستداران بیتوقع و بهرحال صمیمی تاکنون میلیونها دلار در طرحهائی که خیال میکردند وارث پادشاهی پشت سر آنهاست هزینه کردهاند و چندان چیزی از آنهمه هزینهها در نیامده است.
تصمیم مستقل کردن سازمان نو بنیاد از وارث پادشاهی پهلوی، بخشی به دلیل همین آشنائی به روحیات هم میهنان گرفته شده بود. ما میدانستیم که راه، دراز و مبارزه، کار همگانی است و نمیخواستیم به اعضای خود نویدها و خوشبینیهای نادرست بدهیم. روشن بود که وارث پادشاهی پهلوی نمیتواند جز با اندک شماری از هواداران خود ارتباط نزدیک داشته باشد و بسیار بیمیل خواهد بود که کسانی را به عنوان نماینده خود معرفی کند و مسئول سوءاستفادههای احتمالی باشد. محدودیتهای آشکار مبارزه از بیرون ایران بر ما آشکار بود و بستن همه امیدها به یک تن را به حال خود او و مبارزه خطرناک میدیدیم. هر گروهی دلش میخواست مستقیما از وارث پادشاهی دستور و «مشروعیت» بگیرد. اما در عمل اعضای دفتر او با ظرفیتهای معین خود بودند که بایست دستور و «مشروعیت» میدادند، با مسائل کوچک و بزرگی که چنان آشفتگیها در مبارزه روزانه پیش میآورد، و با آسیب جبرانناپذیری که به باورپذیری credibility خود او میزند. حتا اگر دستور و «مشروعیت» از سوی خود او نیز میبود در عمل به دستاندازهای فراوان، همه پیشبینی پذیر، بر میخورد و تنها بر دودستگیها و نومیدیها میافزود.
ما خود در اینکه نماد پادشاهی نمیباید با هیچ فرد و گروهی یکی شناخته شود و گروههای سیاسی میباید توانائی مستقل ماندن داشته باشند پیشگام بودیم و تا مدتها بسیاری اعضای ما استقلال خود ما را باور نمیکردند. به نظر ما یکی شناخته شدن او با هر گروهی به موقعیتش به عنوان کسی که امروز هدفی جز نزدیک کردن ایرانیان به یکدیگر برای مبارزه مشترک ندارد و فردا، اگر مردم خواستند، پادشاه مشروطه نمونه اروپائی خواهد بود و بس، لطمه میزد. یکی از کامیابیهای ما آن بود که توانستیم در میان ایرانیان فراوانی، روحیه روی پای خود ایستادن و دوام آوردن و به پیشرفت آهسته خرسند بودن را جا بیندازیم و در این فرایند، فشار توقعات را از یک تن برداریم که پس چرا رهبری نمیکند و چرا زودتر ما را برنمیگرداند؟ مشروعیت نه از یک دفتر یا یک شخص، بلکه از خود افراد و گروهها میآمد ــ بسته به اینکه چه اندازه موثر باشند و اطمینان مردم را جلب کنند. دستور را نیز اکثریت میداد. اگر قرار میبود باز مردم منتظر دستور باشند که اصلا چه مبارزهای برای آزادی؟ با چنین دیدگاههائی در اجتماعی که دلش میخواست نه چیزی را فراموش کند نه فرا گیرد، ما آنقدر که میپنداشتیم بزرگ نشدیم؛ ولی در بیرون ایران از هر سازمان سیاسی (نه فرقه نظامی-مذهبی) دربر گیرنده ایرانیان از اقوام و مذاهب گوناگون، درگذشتهایم. دشمنی پارهای محافل سلطنتطلب در اینجا و آنجا با ما که حتا سختتر از مخالفان و دشمنانمان در اردوی مقابل بوده است، برای ما نه قابل فهم است نه قابل توجه. ولی نشانه دیگری است بر آن ناآمادگی که در آغاز بدان اشاره شد.
اما اگر ما نتوانستیم جلو دشمنی کسانی را که مانند ما از پادشاهی پشتیبانی میکنند بگیریم در بیرون طیف هوادار پادشاهی، در فضای نیروهای مخالف، کامیابی ما بیشتر بوده است. ما از آغاز کار خود هیچ فرصتی را برای تاکید بر ضرورت تغییر فضای سیاست ایران و همرائی نیروهای آزادیخواه، اگرچه مخالف یکدیگر، برسر پارهای اصول بنیادی یک جامعه دمکراسی لیبرال، از دست ندادهایم و با آنکه فراخوان ما عموما یا رد شده یا ناشنیده مانده است پیوسته آن را تکرار کردهایم. این پافشاری هنوز در عمل بجائی نرسیده است ولی اگر در میان نیروهای مخالف، در میان جریان اصلی آن و نه حاشیههای اصلاحناپذیر، دیگر از دشمنیهای پیشین کمتر نشانی است بیتردید از اثر وجود ما بوده است. ما تاکنون در یک زمینه مهم به آنچه میخواستیم نزدیک شدهایم. امروز بیشتر مخالفان، اگر در اردوی دمکراسی و حقوق بشر باشند، با همه اختلافاتی که درباره شکل حکومت یا مسائل بینالمللی، یا برنامه سیاسی، یا در تعبیر رویدادهای تاریخی دارند صرفا مخالف یکدیگرند و میتوانند در همان حال دوست یکدیگر نیز باشند. این یک نوآوری در فرهنگ سیاسی ایران است که پایهای برای برقراری دمکراسی در جامعه ما خواهد بود. برداشتن دشمنی از رقابت و اختلاف نظر سیاسی، اگر همین گونه پیش برود یک دستاورد تاریخی مشروطهخواهان خواهد بود.
از اینجا تا هنگامی که سازمانهای سیاسی مخالف یکدیگر توانائی همکاریهائی را نیز بیابند راه، دشوار هست ولی ناگذشتنی نیست. آن سازمانها در آینده، پس از پیروزی بر جمهوری اسلامی، تنها هماوردی که میباید از مخالفت با آن به دشمنی گذر کرد، به احتمال زیاد از ائتلافهائی برای اداره کشور گزیری نخواهند داشت و تا این مرحله دست کم مقدمات نظریش را فراهم کردهاند. ما میتوانیم از سهمی که در ملایم کردن برخوردهای فکری و سیاسی داشتهایم سربلند باشیم. سرانجام در سیاست ایران نیز میتوان به این پدیده بر خورد که مخالفت و رقابت لزوما با دشمنی همراه نباشد. اما شرطش البته این است که مخالفان در عین حفظ دیدگاههای خود در اصول نظام سیاسی ایران آینده به همرائی برسند. سیاست متمدن شده که ما بدنبالش هستیم، با گرایشها و سازمانهای توتالیتر و ارتجاعی و استبدادی، و با تجزیه طلبی که دمکراسی را در ایران به خطر خواهد افکند، اگر آن را نکشد، مبارزه خواهد کرد. ما با همه اصرار خود بر متمدن کردن سیاست ایران دمی از دفاع از دمکراسی و مبارزه با دشمنان جامعه باز غافل نیستیم و امیدواریم دیگران نیز در آزادمنشی تازه یافته خود، از آن سر بام نیفتند. دمکراسی گلی است ولی میباید با خار از آن نگهداری کرد؛ به قول نظامی «می باش چو خار حربه بر دوش».
ما هم اکنون میبینیم که عموم گروهها و فعالان سیاسی به گوهر مشروطهخواهی، به اندیشه آزادی و ترقی، روی آوردهاند، شکل حکومت دلخواهشان هر چه باشد و نام مشروطه را بیاورند یا نیاورند. از اینجا تا رسیدن به یک همرائی ملی در میان گروهها و افراد مخالف یکدیگر، همانگونه که در جامعههای دمکراسی لیبرال میبینیم، مسئله زمان است و دگرگونی در ذهنهای آمادهتر. تکلیف ذهنهای ناآمادهتر را زمان یا تاکنون روشن کرده است یا در کار است. گودال میان ما بهر صورت پر میشود ــ در بدترین صورتش با پیکرهای پوشیده در پارچه سپید ــ و آن تودههای تازه رسیده که موجوار به پیش میآیند روبه یکدیگر از آن گودال خواهند گذشت. آن تودهها دیر یا زود زنان و مردانی را که مسئله امروز و آینده ایران را قربانی اختلاف بر سر تاریخ میکنند و شکل حکومت آینده برایشان از سرنوشت مردم مهمتر است وادار به پذیرفتن اولویتهای مردم ایران خواهند کرد. در تحلیل آخر، مبارزه است که اهمیت دارد و آنچه برای مبارزه لازم است دست بالاتر را خواهد یافت.
* * *
با همه دلمشغولی به تکمیل زیرساخت تشکیلاتی و ایدئولوژیک پیکار بازسازی سیاست و جامعه و فرهنگ ایران، مبارزه ده ساله ما با جمهوری اسلامی هرگز قطع نشده است. ما در کنار مبارزان دیگر آنچه از بسیج افکار عمومی ایرانیان و جهانیان و رسوا کردن رژیم و دفاع از قربانیان تجاوز به حقوق بشر و کمک به جنبش اعتراضی و آزادیخواهانه مردم ایران به رهبری دانشجویان توانستهایم کردهایم و سرانجام توانستهایم یک سر مبارزه خود را به درون ایران ببندیم. شبکه رو به گسترش هستههای حزبی در ایران، و گرایش عمومی روشنفکران ایرانی به اندیشه آزادی و ترقی، و قرار گرفتن تجدد در مرکز گفتمان ملی ــ گفتمان مستقل و برضد رژیم اسلامی ــ حزب را از یک نیروی سیاسی تبعیدی بدر آورده است. تردید نمیتوان داشت که اگر ما بتوانیم با شرایط خود به ایران برگردیم، بدین معنی که بتوانیم آزادانه و در شرایط برابر با همه نیروهای سیاسی دیگر رقابت کنیم، ظرفیت سازمانی و فکری آن را خواهیم داشت که یکی از بزرگترین احزاب ایران شویم. ولی تا اینجا شاید با ارزشترین خدمت ما و همه مبارزان در درون و بیرون ایران زنده نگهداشتن آتش مبارزه و شعله امید بوده است. در زیر چنین رژیمی، در حالی که جامعه در برابر چشمان نگران ایران دوستان از هم میگسلد، و مردم بیش از همه نیاز به این دارند که رها نکنند، یک نیروی مخالف آگاه و کوشا که از ملاحظات شخصی و گروهی فراتر رود از مایههای امیدواری به آیندهای آزاد از نکبت جمهوری اسلامی است. فردا نیز که جامعه ایرانی میباید نظام سیاسی دمکراسی لیبرال را بورزد، وجود احزاب استخواندار تضمینی بر کامیابی چنان فرایندی خواهد بود.
ما نتوانستهایم به آنچه میخواهیم برسیم و رژیم همچنان گرم ویرانی کشور است؛ ولی از همان هنگام که وارد این مبارزه شدیم میدانستیم که کار در هیچ گوشه خود به این آسانیها نیست. یک نگاه به پریشیدگی نیروهای مخالف، به توده مردمی که ترس و دلمردگی نمیگذارد همگروه و نه تک تک دست به حرکتی بزنند، و به رژیمی که جز قدرت و سوءاستفاده به چیزی نمیاندیشد، بس بود که درازی راه را بر ما آشکار کند. از همان نخستین روز عادت کردیم از بالا به دوردستها بنگریم و هرگام را با شکیبائی در سنگلاخ بگذاریم. امروز پس از ده سال جنگیدن در سه جبهه، با جمهوری اسلامی و مذهب در سیاست، با چپ اصلاح نشده تراژیک که نوستالژی ائتلاف انقلابی ١۳۵٧/۱٩٧٨ رهایش نمیکند، و با راست اصلاح نشده نوستالژیک که معنی تراژدی را نمیتواند دریابد، روزگار ما هیچ بد نیست. آینده بر روی ما و هر که در پی آزاد کردن خودش و این ملت از باورها و عادتها و مناسبات و نهادهای مرده و رو به مرگی است که با اینهمه دست از گریبان ما بر نمیدارند، بهر که سرش را برگردانده است و به پیش مینگرد، لبخند میزند.
* سخنرانی در کنفرانس اروپائی حزب مشروطه ایران، برمن، ۲۲ و ۲۳ مه ۲٠٠۴