فرشتهای که وکیل است بر خزائن باد
چه غم خورد که بمیرد چراغ پیرزنی
حافظ
ایران سرزمین سوانح طبیعی است که کسی انتظارشان را ندارد و روی می دهند، و سرزمین معجزات است که همه انتظارشان را دارند و روی نمیدهند؛ با مردمانی که دیر میآموزند و زود فراموش میکنند.
زمین لرزهای که بم را گورستان باشندگانش کرد دل جهانیان را به درد آورد و حتا در این سرزمینی که سانحههای طبیعی با مصیبتهای ساختهء انسان در مسابقه همیشگیاند از اندازه، اندازهای که مردم تابآور ما عادت کردهاند، در گذشت. شمار کشتگان را هیچ کس به درستی نمیداند و از سی تا پنجاه هزار تن میگویند. اما گناه اینهمه زندگیها که از دست رفت تا کجا با طبیعت بود؟ چه اندازهاش را میتوان به طبیعت ناسازگار نسبت داد و چه اندازهاش ساخته انسان بود؛ و اصلا آیا میتوان از طبیعت گله کرد؟
زمین لرزه در بسیاری نقاط جهان روی میدهد و ایران روی خط زلزله است. فلات ایران پیوسته از جنوب زیر فشاری است که آن را به چنین ارتفاعی از سطح دریا رسانده است و البرز و الوند را به ما داده است. ما با زمین لرزه بسر میبریم و هر از چند سال آن را تجربه میکنیم. ژاپن در خاور دور و کالیفرنیا در باختردور ما همین حال و روز را دارند؛ مانند ما قربانی طبیعت ناسازگارند. تا اینجا گناه هیچ کس نیست. طبیعت، به معنی جهان آفرینش، از هر ملاحظه اخلاقی عاری است و کمترین تصوری از خوب و بد ما ندارد و مهربانی و عدالت نمیشناسد. نه ناله و مویه ما را میشنود، نه از نفرین و دشنام ما باخبر میشود، نه به نذر و نیازها و دخیلها و قربانیهای ما اعتنا میکند. قوانین آهنین آن درکارند و از روی آرزوها و زندگیهای ما میگذرند.
در ژاپن یا کالیفرنیا مردم به تجربه دریافتهاند که هیچ خدا، حتا امام زمان و حضرت عباسی (اگر معادلهای آنها را داشته باشند) ساختمانهای ناآماده را در برابر تکانهای سخت زمین برسر پا نگه نخواهد داشت. ژاپنیها تا نمیتوانستند، خانهها را از چوب و کاغذ میساختند که آنها را از آسیب زمین لرزه به خطر آتشسوزی حوالت میداد (در جنگ دوم بمبهای آتشزای امریکائی بیشتر توکیو را ویران کرد.) در کالیفرنیا تا میتوانستند ساختمانها را کوتاه میگرفتند. در هردو جا، چنانکه در دیگر جاهای زلزله خیز جهان پیشرفته، آنقدر روی تکمیل شیوهها و مصالح ساختمانی مناسب کار کردند که امروز بیشتر زمین لرزهها را از سر میگذرانند. طبیعت در همه جا یکسان به قوانین آهنین خود عمل میکند ولی تنها در جاهائی مانند ایران است که هر نسل در زندگی خود چند بار شاهد فرو ریختن شهرها و روستاها بر سر مردم است و دیگر صدها و هزاران تلفات اگر به دهها هزار نرسد مصیبتی معمولی شمرده میشود.
مسئله حتا فساد و ناکارائی حکومت نیست که در جمهوریاسلامی ابعاد جنایتکارانه میگیرد. منظره دزدیهای گسترده از کمکهائی که به زلزلهزدگان میشود به همان اندازه تاراج عمومی دارائی ملی عادی شده است. ولی در اینجا با مشکل دیگری سر و کار داریم که جائی مرکزی در فرهنگ ما دارد و اصلاح و دگرگونی فرهنگ را میباید از آنجا پی گرفت؛ مشکل، روحیه و نظام ارزشهائی است که ایرانی را قربانی طبیعت و تاریخ، هردو، میسازد. دید مذهبی-فولکلوریک ایرانی قلب مسئله ماست: دیدن دست خدا یا نمایندگان و آیات بیشماراو که فولکلور مذهبی در طول سدهها ساخته است، در امور کوچک و بزرگ روزانه، و سپردن سرنوشت خود به مشیتی که هیچ کس نمیداند چیست. آغاز کردن از مشیت، و معنی و جای آن در زندگی روزانه، بدین ترتیب در خود نویدهای بزرگی برای باززائی فرهنگی ما خواهد داشت. در اینجا به تفاوتی که برداشت اسلامی در موضوع مشیت با برداشت یهودی-مسیحی دارد میرسیم.
* * *
در سنت یهودی-مسیحی، خداوند جهان هستی را در شش روز آفرید و روز هفتم به استراحت پرداخت. آن استراحتی بود که تا امروز کشیده است و همچنان خواهد کشید. این نگرش به آفرینش و نقش پروردگار، جا برای برداشتی از مشیت خداوندی میگذاشت که از سده دوازدهم به کار جویندهترین ذهنها آمد. خداوند در مشیت خود، جهان را بر پایه قوانین و اصولی ساخت که گردش خود را داشتند و دیگر ضرورتی به مداخله هر روزه او یا «نمایندگان» گوناگونش نمیبود. آفرینش در این فرضیه یک پایه علمی دارد بدین معنی که جهان هستی را مجموعهای از علت و علت و معلولها میداند؛ مشیت خداوندی ماشینی ساخته است و به گردش درآورده است که موتور خود را دارد و حرکتش برطبق قوانینی است که ماشین را ساخته و موتور را راه انداخته است. انسانها میتوانند و در واقع میباید در خداشناسی خویش، به یافتن آن قوانین و رازهای ماشین شگرفی که جهان هستی است همت گمارند. جستجوی علمی، نوعی فریضه دینی میتواند بشمار رود. این روحیه چند سدهای از سوی کلیسا نیز تحمل میشد که به ارسطو و فیزیک او و بطلمیوس و ستارهشناسی او خرسند میبود؛ تا کار به خود داستان آفرینش رسید.
در سُنت اسلامی، مشیت خداوندی استراحت بر نمیدارد. بجای خداوندی که جهان و گردش کارش را به پایان رسانیده است و دیگر به نقش داور گناه و ثواب مردمان میپردازد خداوندی نشسته است که هم آفریننده و هم مدیر است. گردش هر روزه جهان به اراده همه جا و همیشه حاضر او بستگی دارد. در سُنت مسیحی-یهودی نیز انسان میباید هر روز در خرسندی خداوند بکوشد و در هر کار او امید پاداش و بیم کیفر خداوندی حاضر است. بیشتر یهودیان و مسیحیان نیز مانند مسلمانان از خداوند در زندگی روزانه خود یاری میجویند و به او توکل میکنند (کرامول به جنگجویان پیوریتن یا پاکدین خود میگفت باروت خود را خشک نگهدارید و به خداوند توکل کنید.)
ولی در حالی که آن استراحت روز هفتم، جوانه کنجکاوی علمی و ابتکار و مسئولیت فردی را در خود پرورش میداد، خداوند خستگی ناپذیر اسلام نه تنها اختیار هر لحظه زندگی آفریدگانش را بیرون از هر اصل و قانونی دارد بلکه بنا به تفسیرهائی که دامنهاش گشاده است، به گروه روزافزونی از همان آفریدگان نیز صفات شبه خداوندی داده است. این آفریدگان ویژه حتا پس از «سر بسر شدن با هفت هزار سالگان» خیامی، در مشیت او انباز میشوند. آنها میتوانند «حاجت بدهند؛» ناممکن را ممکن سازند و به کمترین تلاش: با یک زیارت که سیاحت هم هست؛ با دست زدن به ضریح و بوسیدن درگاه؛ با گریستن یا خود را به گریستن زدن، با سفرههای پر نقش و نگار انداختن؛ با هرچه یک فولکلور خردستیز در درازای هزار و چهار صد سال بهم بافته است. مشیت خداوندی در این معنی، انتظار داشتن هر امر بیرون از منطق و خرد را جایز میشمارد. منطق معجزه بجای منطق علم مینشیند. انسان لازم نیست به دنبال علت امور و اشیا، بیرون از خواست خدا و مقدسان، باشد.
در جهان اسلامی نیز مدرسهها و مراکز «علمی» بودند که مانند صومعههای مسیحی به نیازهای انتلکتوئل مومنان پاسخ میداند ولی تصور خداوندی که لحظهای از کار جهان، از گردش مهر و ماه گرفته تا خور و خواب پستترین آفریدگان، فارغ نیست و بر آمدن و فرو بردن هر نفس به اراده اوست «و بر هر نفسی شکری واجب،» عرصه را بر اندیشه و اراده آزاد انسانی تنگ میکرد. ذهن آزادهای چون حافظ نیز در آن فضای فرهنگی با زاهد ظاهر پرست هماوا میشد که در «در کارخانهای که ره علم و عقل نیست / فهم ضعیف رای فضولی چرا کند؟» اگر دست کم در گوشههائی از کلیسا کسانی میتوانستند دنبال این پرسش بروند که خدا چرا و چگونه چیزی را میخواهد، در سراسر جهان اسلامی پاسخ دشوارترین مسائل را با یک کلمه اگر خدا بخواهد میشد داد. آن ذهنهای جویندهای که سه چهار سدهای دنبال کار یونانیان را گرفتند و پیش بردند بزودی مغلوب سلطان محمودها و المتوکل باللهها شدند زیرا کنجکاوی علمی آنان با مفهوم اسلامی مشیت در تضاد میبود. مدرسهها دژهای نادانی ماندند و با گذاشتن عنوان علما بر آخوندها اصلا جائی برای علم نگذاشتند.
علمائی که هر کنجکاوی علمی را مداخله در کار خدا میشمردند کسانی مانند رازی را به ارتداد متهم میکردند. اما در همان حال در صومعههای اروپائی، کشیشان و راهبان از سده دوازدهم که به رنسانس کوچک شهرت دارد به آزمایشهای علمی پرداختند ــ درست از همان زمان که فقیهان از سُنی و شیعه راه را بر تفکر میبستند. اختراع دوباره باروت (نخست چینیان آن را به صورت ماده آتشبازی اختراع کرده بودند) در سده سیزدهم در صومعهای به دست یک راهب انگلیسی صورت گرفت. کشیشان مسیحی از لحاظ نظری مشکلی در جستجوی رازهای آفرینش نمیداشتند (با همه محکومت گالیله و سوزاندن جوردانو برونو که واپسین دفاع کلیسا در برابر سیل جهانگیر رنسانس بود.) آنها در جستجوی راز آفرینش، راه را برای دانشمندان بعدی گشودند تا سده دوازدهم به رنسانس کشید. از آن پس علم امروزی بود که هر روز میدان مشیت خداوندی را تنگتر میکرد.
از آنجا که ایمان و توسل به مشیت، نسبت مستقیم با ندانستن دارد (انسان به آنچه که فهمیدنی و دانستنی است ایمان نمیآورد) مسلمانان هر چه در نادانی فرو رفتند بیشتر عادت کردند همه چیز را از خداوند و پیامبر او، و در میان شیعیان، تا کوچکترین امامزاده مجهول، بخواهند. صوفیان که برای تعدیل خشونت فقیهان آمده بودند «پیر»های خود را بر فهرست دراز ارباب مشیت افزودند. مسلمان و بویژه شیعی در جهانی میزیست که از ارواح مقدس صاحب کرامات و معجزات پر بود و نه نیازی به دانشمند و پژوهشگر میگذاشت نه حتا به پزشگ. اگر کسی درمان مییافت خدا خواسته بود و اگر فرمان مییافت ( میمرد ) باز خدا خواسته بود ــ اگر چه بیماریش را با خوردن داروی مناسب میتوانست درمان کند. اگر توسل به امامزاده یا خوردن آب دهان پیر، یکی را به تصادف شفا میداد خبر معجزه و کرامت همه جا میپیچید؛ اگر صد تن از آن درمان میمردند که میمردند هیچ کس به تردید نمیافتاد زیرا خدا نخواسته بود.
ما بیش از صد سالی است با علوم غربی که هیچ مشیتی درآن راه ندارد و اصلا هر پیشفرضی را از بوته صد آزمایش میگذراند آشنائی یافتهایم. دیدهایم که غربیان بیهیچ نیازی به معجزات و ارباب مشیت گوناگون ما ــ از دختر نه ساله تا « پیر» های بر حسب سمت ــ هزاران برابر ما « حاجت میگیرند» و باز ایرانی معمولی انشاءالله و به امید خدا از دهانش نمیافتد و اگر هم اندکی بخواهد به دانش و اراده انسانی سهمی بدهد با اطمینان آخوند روبرو میشود که امام زمان پشت و پناه اوست. خانه از خشت و آجر میسازد و خاطرش آسوده است که امام غایب او را نگه خواهد داشت. ولی امام غایب چند بار میباید همچنان در وقت پیچاپیچ غایب بماند تا ایرانی معمولی مثلا برای ساختن خانه به مهندس آگاه رجوع کند؟
* * *
هیچ لازم نیست تا گفتگو از اصلاح و دگرگونی فرهنگ پیش آمد فریاد وا اسلاما بردارند که مردم مسلماناند و دست به مذهب نزنید. آنچه حتما میباید به آن دست زد معنی و جای مشیت است. کسان آزادند که به مشیت خداوندی اعتقاد داشته باشند ولی لازم نیست برادر و خواهر و نبیره امام و معصوم و اصلا خود او و پیغمبر و هیچ آفریده دیگری را با خداوند انباز کنند. این نمیشود که کسانی صرفا به دلیل خویشاوندی، اختیار زندگی و مرگ، کامیابی و ناکامی، بیماری و بهبود، و رستگاری و محکومیت آن جهانی مردمان را سدهها پس از مرگشان در دست داشته باشند. تنها در چنین صورتی است که میتوان از مردم انتظار داشت مشیت را آنگونه ببینند که بزرگترین نابغه علمی سده بیستم میدید نه هر آخوند بیسواد در قم یا هر حوزه علمی دیگر. اینشتاین پس از عمری بررسی در فیزیک کیهانی، خدا را در قوانینی شناخت که بر صدها میلیارد کهکشان در یک جهان هستی cosmos رو به گسترش و بیپایان حکومت میکنند.
مردمان میتوانند آنچه را که در جهان است و روی میدهد از مشیت خداوندی ببینند. ولی نخست، این مشیت چنانکه در جهان واقع میبینیم از نظمی برخوردار است و تابع قوانینی است؛ و دوم، تنها با علم امروزی نه علم حوزه میتوان به این مشیت و آن قوانین پی برد. سپردن خود به اراده خداوند حق هر کسی است؛ ولی کیست که بتواند اراده خداوند را بداند؟ از کجا معلوم که اراده خداوند در یک موقعیت معین بر چه قرار دارد؟ اینکه پس از رویدادن امری بگویند مقدر بود تفاوتی نمیکند. مهم آن است که مشیت خداوند را پیش از رویداد بدانند.
دانشمندان غربی پاسخ درستی برای این پرسش یافتهاند. آنها با پی بردن به قوانین طبیعت، نام مذهبیاش مشیت خداوندی، میدانند که مثلا اگر خانهها را از آجر و تیر آهن بسازند و در نقاط حساسی محکمکاری کنند با ده پانزده درصد هزینه اضافی میتوان ساختمانهائی ساخت که شش و هفت درجه ریشتر را نیز تاب بیاورند. مذهبیهایشان میتوانند بگویند خداوند چنین مشیت کرده است که با بتون آرمه به شرطی که اندازههایش درست باشد و زمان لازم برای جا افتادن به آن بدهند میتوان آسمانخراشهائی ساخت که زمین لرزه آنها را نه ویران، بلکه جابجا میکند. ژاپنیها در ساختمانهای بلند از بوتههای بامبو و گرهگاههای منظم ساقه آن تقلید کردند که برای مذهبیان در حکم تقلید از آفرینش خداوندی است. این برداشت از مشیت را میتوان به هزار گوشه زندگی کشانید که کوتاه اندیشترین متعصبان مذهلی نیز هر روز در عمل بدان بر میخورند و برایشان عادی شده است ــ هر کدام پس از مقاومتهای سخت مذهب.
باز گفتاوردی از حافظ (مگر میشود با ایرانی به زبان خودش سخن گفت و از حافظ بویژه، نیاورد؟) که در بیان بیاختیاری انسان میگفت «من اگر خارم اگر گل چمن آرائی هست / که ز هر دست که میپروردم میرویم.» گیریم این درست. اما از کجا چمن آرا بجای خاری که هست گلی که میتواند باشد نخواسته است؟ از کجا نخواهد که گل، خود را بهتر کند؟ خار و گل تا به آنجا برسند از مراحل دراز میگذرند و در همه آن مراحل میتوانند عوض شوند. اگر ایرانی، اختیار و خواست چمنآرا را در بینهایتی آن تعبیر کند نه در بیهمتی خودش، دیگر به زیستن صد سال و هزار سال در گودالهای تاریخ، در کنار مردم شوربخت دیگری که هشیاری و چالاکی او را نیز از خود نشان ندادهاند، تن در نخواهد داد.
یک نگاه ساده به گوناگونی بیکرانه طبیعت نشان میدهد که مشیت یا قانون طبیعت، نامش را هر چه بگذارند، کمترین اعتنائی به تصورات، همچنانکه نیازهای ما، ندارد و از وجود ما نیز بیخبر است. این ما بودهایم که خود را با طبیعت سازگار کردهایم، و با شناختن قوانینش از بالای درختان به برجهای نیویورک منزل بردهایم و از کنج غار تاریک به ماه تابنده پای نهادهایم. اکثریتی از مردم جهان، مشیت را در کوتاهی دست و تنگی افق خود تعبیر کردهاند و هر روز در پارگین فرهنگی و سیاسی خود فروتر میروند. یک دو هزار میلیون تنی دیگر مشیت را، چه به همان نام، چه به نام قانون طبیعت، مانند تندبادی پشت کشتی پیشرفت خود گذاشتهاند و از دل کهکشان تا دل ذره را کاویدهاند و نیروهای جهان هستی را به خدمت خود در میآورند. آیا میتوان تصور کرد که مشیت خداوندی بر بدبختی آنان و کامروائی اینان قرار گرفته باشد؟
اما از این نیز میباید فراتر رفت. اصلا مشیت خداوندی را با کردارها و سرگذشتهای حقیر ما چه کار است؟ برای آفرینندهای که شصت و پنج میلیون سال پیش، از نابودی دایناسورها که بزرگترین موجوداتی بودند که کره ما به خود دیده است خم به ابرو نیاورد زندگی این و مرگ آن چه اهمیت دارد؟ انسان مشیت اندیش که خویشتن را بدینگونه در مرکز جهان هستی میگذارد بیهوده ذره خود را آفتاب میشمرد. خیام، جای او را در کارگاه آفرینش بهتر بیان کرده است: «آمد مگسی پدید و ناپیدا شد.» خدا را اینگونه مسئول هر بدبختی و نامرادی و بیعدالتی شناختن به سود خداپرستان هم نیست. ذهن سرسری میتواند خود را راضی کند که حکمت خداوندی است. ولی همه ذهنها سرسری نیستند. کسی هم پیدا میشود و همه فتنهها را از خداوند میداند و از «ریگی که به کفش اوست» گله میکند.
کسانی که بر هر فرو رفتن یا برآمدن نفس، شکری واجب میدانند و البته اگر به نفس تنگی افتادند شکرگزاری و خود خدا را نیز فراموش میکنند میتوانند « نصیب شدن ماهی دریا را بر مرغ هوا » نشان « بخشندگی و بندهنوازی » بگیرند و به آسانی سهم ماهی دریا را در این بخشندگی و بنده نوازی، آنگاه که در هراس مرگ زیر پنجه مرغ تکان میخورد، فراموش کنند. وارد کردن ملاحظات اخلاقی در امور طبیعی که کور و کرند از این پراکنده گوئیها و ضد و نقیضها فراوان میآورد.
اگر حکمت یا بخشندگی و بندهنوازی خداوند در حد بندگان ناچیز خود اوست و همان منطق دلبخواهی و بیسروته آنها بر رفتارش فرمان میراند، پس آن دستی که پنج میلیارد سال است هر سال درست در سر ثانیه، بهار را بر نیمکره شمالی و خزان را بر نیمکره جنوبی زمین میآورد کدام است؟ اگر خدای همهدان همه بین همه توان، اینگونه هوسکارانه با جهانیان رفتار میکند و هر لحظه میلیاردها تصمیم ضد و نقیض و عموما بیرحمانه و ناعادلانه در باره آنها میگیرد (البته در میان شیعیان نظر کردهاش بیشتر با همکاری مقدسان بیشمار) پس آنکس که گفت « و انسان خدا را آفرید» بیشتر حق دارد. چنان خدائی برای اینشتاینهای جهان نیست و در خور همین موجودات بیاساس سرسری است که هزار هزار قربانی بیماریها یا سانحهها یا انقلابهائی میشوند که مردمان هوشمند جهان در برابرشان مصونیت یافتهاند.
کسی با خداشناسی ایرانی، اگر بخواهد و با آن آسودهتر باشد، مشکلی ندارد. ولی در خداشناسی نیز میتوان پیشرفته و واپسمانده بود. اگر ایرانی مسلمان، خود را از بُتپرستان برتر میداند چرا در برابر خداشناسانی که خداوند را تا سطح خود پائین نمیکشند احساس فروتری نمیکند؟ اگر خداوند یکی است و همه به یکسان بندگان اویند چرا نباید ایرانی نیز فرمانروای طبیعتی باشد که آن را شاهکار آفرینش میشمارد؟ در غرب همان خداوند و همان مشیت را به عنوان راهنما و انگیزه برای شناخت هر چه گستردهتر و ژرفتر طبیعتی که خود جزئی از آن هستند شمردند و از یک پیشرفت به پیشرفت دیگر رسیدند. آنها تقدیر الهی را نه در « رضا به داده دادن» بلکه گره از رازهای طبیعت گشودن تعبیر کردند و « در اختیار را بر من و تو » ها هر چه بیشتر گشادند. در آن جامعه ها مردم بر رویهم کمتر یا بیشتر از جامعههای واپسمانده، مذهبی نیستند و مانند همه مردمان در هر جا با مذهب آنگونه که میخواهند رفتار میکنند. تفاوت در برداشت و تعبیر است. ما میباید بجای اصلاح مذهبی در پی اصلاح نگرش خود به مذهب باشیم. اصلاح مذهبی سپری شده است و در شرایط جامعههای اسلامی اصلا ممکن نیست. تجدید نظر در مفهوم مذهب و مشیت خداوندی برای همه مومنان امکان دارد.