ستون‌های شکسته اصلاحات دوم خرداد

انتخابات دومین دوره شوراها با پیامی روشن پایان یافت. همه از جمله سران جنبش اصلاحی انتظار یک نه ‏بزرگ دیگر را، این بار به هردو جناح رژیم، می‌داشتند، اما رویگردانی مردم از انتظارها درگذشت. مردمی که ‏از سال ۷۶/۹۷ پِیاپی در میلیونهای خود رای داده بودند سرانجام حکم نهائی خود را صادر کردند؛ صندوق‌ها از ‏رای‌های مردم تهی ماند. در آمار رسمی از ۱۲ درصد شرکت کننده‌گان در تهران سخن گفته‌اند. پاره‌ای خبرهای ‏خصوصی از ستاد انتخاباتی وزارت کشور، شمار شرکت کننده‌گان را بسیار کمتر از اینها ذکر کرده است. پس از ‏انتخابات ۹ اسفند دیگر تردیدی نمی‌توان داشت که کسی در ایران امیدی به جبهه مشارکت و خاتمی و ‏اصلاحگران و ملی مذهبیان از هر رنگ ندارد. آنها به عنوان یک نیروی سیاسی سپری شده‌اند و نیازی به ‏بیرون رفتن از حکومت (به قول خودشان بیرون رفتن از حاکمیت) نیز ندارند. بود و نبودشان یکی است. ‏

‏ اصلاح رژیم اسلامی از درون، همواره آرزوی مردمی بود که خسته از انقلاب و بیمناک از خونریزی و بی‌‏نظمی، راه برونرفتی مسالمت‌آمیز و تدریجی از بُن‌بست جمهوری‌اسلامی می‌جستند. انتخابات ریاست ‏جمهوری سال ۱۳۷۶ چنان دورنمائی را پیش چشم آنان آورد و جوانان و جامعه روشنفکری به ویژه فرصتی را ‏که برای باز کردن سیاست پیش آمده بود غنیمت شمردند. در دو ساله پس از آن سیر رویدادها به نظر می‌رسید ‏که در راستای انتظارات آنان است. انفجار مطبوعاتی که پرده‌ها را درید و بیرون افتادن راز آدمکشی‌های ‏زنجیره‌ای و نیرو گرفتن صداهای مستقل همه از پیامدهای آن انتخابات بود که پاره‌ای آثار آن هنوز از میان ‏نرفته است و نخواهد رفت. درباره دلائل و مقدمات دوم خرداد گمان‌پروریهای فراوان، عموما بر پایه تئوریهای ‏توطئه، کرده‌اند. ولی آن رویداد با هر مقدمات و انتظارات و از سوی هر کس سرگرفت یک دوره تازه و حیاتی ‏در زندگی جمهوری‌اسلامی بود و در سیر ناگزیر آن به نابودی، سهمی بزرگ داشته است و خواهد داشت. ‏

‏ نخستین مرحله دوم خرداد با جنبش دانشجوئی هژدهم تیر به پایان رسید و از آن پس رو به کاستی نهاد. در ‏هژدهم تیر نیروهائی که با دوم خرداد به صحنه آمده بودند جنبش را به نتیجه منطقی آن رساندند. اگر قرار ‏می‌بود اصلاحاتی صورت گیرد بایست نخست به حملات اوباش بسیجی پایان داده می‌شد. دانشجویان در پاسخ ‏حمله به خوابگاه‌های خود به خیابان ریختند و از حکومتی که با رای آنها آمده بود دست کم انتظار پشتیبانی ‏داشتند. هنگامی که رئیس جمهوری اصلاح‌طلب دست در دست سرکوبگران، رویاروی‌شان ایستاد نه تنها ‏محدودیت‌های اخلاقی و کاراکتر خود او بلکه مرزهای تنگ جنبش بی‌رونق اصلاحی که نماینده آن بود آشکار ‏گردید. انتظارات مردم هر چه بود، سران دوم خردادی جز اصلاحاتی را در زمینه روابط عمومی در دستور خود ‏نداشتند و تا به دامنه خواستهای عمومی پی‌بردند پس کشیدند و پشت ولایت فقیه پناه جستند. در هژدهم تیر ‏‏۷۸/۹۹ در یکی از دو ستون دوم خرداد شکست افتاد.‏

‏ اصلاح رژیم اسلامی به دو عامل بستگی می‌داشت: عناصر مصممی از درون که پای یک برنامه اصلاحی ‏گام به گام ولی امید بخش بایستند؛ و پشتیبانی مردمی در بیرون که فشار نیروهای مخالف اصلاحات و سودهای ‏پاگیر پر قدرت را خنثی کند. اصلاحگران که در هر نظام بسته‌ای در اقلیت‌اند به مردم نیازمندند و مردم می‌باید ‏به اصلاحگران نیرو بدهند. در جمهوری‌اسلامی این معادله تنها از یک سر کار کرده است. از هژدهم تیر تنها ‏پشتیبانی عمومی و انتخابات بی‌اصلاحات بوده است. اصلاحگران پیاپی از مواضع خود پس نشسته‌اند و نه ‏تنها به مردم بلکه به یاران و هم پیمانان خود پشت پا زده‌اند و آنها را به زندان و شکنجه سپرده‌اند. مردمی که ‏دل به اصلاحات آرام بسته بودند همچنان به پشتیبانی ادامه دادند و در سه انتخابات بعدی به دوم خرداد رای ‏دادند ولی پس از دومین پیروزی انتخاباتی خاتمی دیگر برضد امید نیز نمی‌شد امیدوار ماند. او با نشان دادن ‏بیشترین سست عنصری، ورشکستگی سیاسی دوم خرداد را در ورشکستگی اخلاقی خود به نمایش گذاشت. ‏برای توده رای دهندگان چاره‌ای نماند که به همان نتیجه آقای اکبر گنجی برسند: نظام جمهوری‌اسلامی اصلاح‌پذیر نیست و نه جمهوریت‌ش به درد می‌خورد و نه اسلامیت‌ش. ‏

‏ اکنون ستون دوم جنبش دوم خرداد نیز به شکست افتاده است. نیروئی در درون حکومت نیست که پای ‏اصلاحات بایستد و پشتیبانی مردمی در بیرون نیز ته کشیده است. اصلاح‌گرانی که تنها به انباز بودن در قدرت ‏می‌اندیشند مردم را ازگرد خود پراکنده‌اند و هیچ گله‌ای نباید داشته باشند. به آنها و هواداران‌شان در ‏نیروهای سابقا مخالف رژیم اسلامی فرصت بیش از اندازه داده شد که بیهودگی نظریه اصلاح از درون را در ‏رژیمی اصلاح‌ناپذیر ثابت کنند. حتا پیشرفت اصلاحات در یک دو ساله نخستین، گذشته از اثر اقدامات آنها، از ‏سردرگمی رژیم پس از تکان نا منتظر انتخابات سال ۷۶ نیز برخاست ــ چنانکه در آن “بهار آزادی” نخستین ‏ماه‌های حکومت اسلامی نیز بود ــ تا هنگامی که به خود آمدند و ماشین سرکوبگری را براه انداختند. در انفجار ‏مطبوعاتی و روزنامه‌های تازه نیز ادامه سیاستهای ماه‌های واپسین رفسنجانی را می‌توان دید که می‌خواست ‏هوادارانی در مطبوعات داشته باشد و وزارت فرهنگ و ارشادش به فراوانی امتیاز روزنامه صادر کرد. ‏

‏ بحث درآزمایش دوم خرداد اکنون که عملا پایان یافته است تنها از نظر کمکی که به استراتژی پیکار می‌کند ‏اهمیت دارد و مخاطب اصلی آن همه عناصری هستند که از شش سال پیش دوم خرداد را در مرکز محاسبات و ‏امیدهای خود نهادند. در سیاست نیز مانند بقیه زندگی از آرزوپروری ‏wishful thinking‏ گریزی نیست. ‏انسان ترجیح می‌دهد جهان را به میل خود ببیند. جهان نیز ترجیح می‌دهد به راه خود برود، و آنها که سودی ‏در زندگی در فریب ندارند بهتر است با جهان پیش بروند. در انقلاب‌اسلامی نیز آرزوپروری عاملی اصلی بود. ‏مردمان بیشمار چشم بر حقایق آشکار بستند و رویدادها و کسان را چنانکه دلخواه‌شان بود دیدند. امروز آنها که ‏دوم خرداد را پاسخی بر معمای خود می‌شمردند اگر می‌خواهند پا به پای جهان بیایند چاره‌ای ندارند که آن را ‏رها کنند. اگر اصلاحات با پشتیبانی کوه‌آسای مردمی نیز به جائی نرسید اکنون که مردم روی برگردانده‌اند چه ‏امیدی می‌توان داشت؟

‏ در بهترین دنیای قابل تصور، صدام حسین‌ها از دم اژدها پس می‌کشند و رها می‌کنند و خامنه‌ای‌ها و ‏رفسنجانی‌ها از دورنمای انفجار به هراس می‌آفتند و کنار می‌روند. ولی از موقعیت‌های سخت به آسانی نمی‌‏توان رها شد. دوم خرداد آسانترین راه رهائی می‌نمود و به جائی نرسید. اکنون می‌باید به راه‌های دشوارتر و ‏امکان‌پذیر‌تر رهائی روی آورد. اسلامیان، ایران را به رایگان به چنگ آوردند و به رایگان از کف نخواهند ‏داد. اصلاح گام به گام رژیم با همه مزیتهای فراوان‌ش شدنی نبوده است. هیچ کس به میل خود از خوان یغما ‏بر نمی‌خیزد. می‌باید به این نتیجه ناگزیر رسید که سرنگونی جمهوری‌اسلامی تنها چاره سرنگونی ایران ‏است. البته اگر سیاست‌بازی و منافع شخصی و گروهی جائی برای اندیشیدن به ایران بگذارد. ‏

‏ * * *

‏ این تصادفی نیست که هواداران سرنگونی رژیم، از دلسوزی به سرنوشت کشور و شوربختی مردم به آنجا ‏می‌رسند. همچنین تصادفی نیست که در گفتمان دوم خردادیان درون و بیرون کمتر دلسوزی به سرنوشت کشور ‏و شوربختی مردم دیده می‌شود و اگر هم اشاره‌ای هست برای پیشبرد استدلال سیاسی است؛ هماوردان خود را ‏در بخش دیگر نظامی که همه در پی نگهداری‌اش هستند می‌ترسانند تا امتیازاتی بگیرند. این آرزو پروران ‏اکنون نیز با همه درسی که انتخابات بیرونق شورا‌ها داده است از رشتن و بافتن دلائل و توجیه رویگردانی ‏مردم دست برنمی‌دارند: در کشورهای پیشرفته نیز بیشتر مردم رای نمی‌دهند؛ انتخابات شوراها چنان اهمیتی ‏نداشت که مردم را جلب کند. آنها امیدواری می‌دهند که در انتخابات مجلس آینده باز مردم به پیکر نیمه جان ‏دوم خرداد روح تازه خواهند دمید. اما همین بس است که از خود نمایندگان مجلس بپرسند. بیم بسیاری از این ‏اصلاحگران از هر سناریو محتمل‌تر پس از جمهوری‌اسلامی چندان است که هیچ باکی از فروتر رفتن در وضع ‏موجود ندارند . گفتگو با این کسان اگر بیهوده نباشد هنوز زود است و به درسهای سخت‌تری نیاز دارند. ‏

‏ روی سخن با اصلاحگرانی است که بیش از موقعیت خود در ایران پس از جمهوری‌اسلامی، نگران انفجار و ‏آشفتگی بودند و اصلاح رژیم را جایگزین بهتری می‌شمردند. اینگونه مخالفان رژیم اسلامی‌اند که اکنون می‌‏باید با گزینش ناگزیر میان نابودی حکومت‌اسلامی یا نابودی ایران روبرو شوند. راه میانه‌ای نمانده است و ‏اگر نمی‌خواهند بیش از آینها شاهد از هم گسیختن جامعه ایرانی و بسته شدن امکانات پیشرفت و باز‌سازی ‏آینده باشند جز پیکار همه سویه با این رژیم و جهان‌بینی آن گزینشی ندارند. نظام آخوندی-مافیائی و جهان ‏بینی مذهبی و ملی مذهبی که راه را بر چنین حکومتی می‌گشاید دشمن مردم ایران است. باید با آن در همه ‏جبهه‌ها جنگید. ‏

‏ مذهبیان به یاری ملی مذهبیان به قدرت رسیدند و ملی مذهبیان در بیرون و درون حکومت بیش از دو دهه ‏است همچنان در پایندگی رژیم مذهبی می‌کوشند. این ملی مذهبیان بوده‌اند که پندار حکومت‌اسلامی خدمتگزار ‏مردم را حتا در سیاه‌ترین روزهای‌ش زنده نگهداشته‌اند و به نام هویت ملی، و ارزشهای اصیل و با قرار دادن ‏باور‌های مذهبی در کانون گفتمان سیاسی، از بالیدن اندیشه‌های پیشرو و امروزین جلوگیری کرده‌اند. این ‏اصلاحگران اسلامی بوده‌اند که با لبخندهای روابط عمومی و سخنرانی‌های خوش ظاهر، به دولتها و شرکتهای ‏آزمند اروپائی بهانه داده‌اند تا زیر پوشش گفت و شنود انتقادی با رژیمی رو به اصلاح، به زننده‌ترین تاراج ‏منابع ملی ایران پس از بیرون راندن شرکت نفت ایران و انگلیس در نیم قرن پیش دست بزنند. اصلاحات آنها در ‏کشورداری دستاوردی نمایان‌تر از این نداشته است که به کاهش انزوای یک رژیم تروریست کمک کنند.‏

‏ شاخه حزب مشروطه ایران در برگن، دومین شهر نروژ، در فوریه به گزارشی از سفر ایران رئیس شرکت ‏‏”استات اویل” که هشتاد درصد سهام آن در دست دولت نروژ است و از میدان نفتی پارس جنوبی بهره‌برداری ‏می‌کند در خبرنامه آن شرکت دست یافت. سخنگوی شاخه توجه خبرنگار “برگنز تیدنده” بزرگترین روزنامه ‏شهر را به تصویر مدیر عامل شرکت در زیر پستر بزرگی با عکس خمینی و شعار “اسرائیل باید از صفحه ‏روزگار محو شود” به فارسی و عربی جلب کرد. آن روزنامه مصاحبه‌ای با سخنگوی شاخه حزب و مقامات ‏شرکت به عمل آورد که به انتشار گزارش مفصلی در دو صفحه در ۲۷ فوریه آن روزنامه انجامید. در آن گزارش ‏اطلاعات و آمارهای رسمی درباره وضع حقوق بشر در ایران و عکسی از مراسم دار زدن یک جوان و تصویر ‏بحث انگیز مدیر عامل و نطق سخنگوی شاخه برگن حزب انتشار یافته است. انتشار این گزارش سر و صدای ‏بزرگی در نروژ به پا کرد و به شرکت نفتی دولتی اعتراض کردند. شرکت نفتی از سفارت اسرائیل پوزش ‏خواست که مدیر عامل، فارسی و عربی نمی‌دانسته است، و مناسبات نزدیک خود را با دولتی مانند جمهوری‌‏اسلامی با همان استدلال‌های معمول گفت و شنود انتقادی و بهبود اوضاع در ایران توجیه کرد. ولی حقیقت را ‏یک مقام نروژی بطور خصوصی به سخنگوی شاخه ابراز داشت: نفت ایران در مقایسه، به بهای نزدیک به ‏رایگان بدست نروژیها می‌رسد.‏

‏ حقیقت اصلاحات و نتیجه تلاش‌های فکری و سیاسی گرایش ملی مذهبی و اصلاحگر جمهوری‌اسلامی را در ‏همین رویداد می‌توان یافت. به نقل از نام یک فیلم جیمز باندی، “بزی و بگذار بمیرند.” در راهرو‌های ‏قدرت، در گوشه کنارهای عافیت، در پناهگاه‌های بیرون نشسته‌اند و در وضع موجودی که دست کم برای آنها ‏خطری ندارد می‌زیند و ملتی را به مرگ تدریجی و کشوری را به پوسیدگی فزاینده رها کرده‌اند. از سوئی دوم ‏خرداد را نشانه پختگی ملت ایران و یک پدیده استثنائی می‌شمارند که ایرانیان را در ردیف پیشتازان دمکراسی ‏می‌گذارد و از سوی دیگر هر اشاره به ضرورت سرنگونی رژیم را در غوغای هشدارهای بی‌پایه خود خفه می‌‏کنند: مردم آماده نیستند؛ “شورش کور” به تکرار تجربه سال ۱۳۵۷ خواهد انجامید؛ ایران افغانستان و بد‌تر ‏خواهد شد؛ مردم مذهبی‌اند و هر چیزی کمتر از یک حکومت مذهبی بهتر از این نا‌ممکن است و ایران را به ‏هرج و مرج خواهد انداخت. ‏

‏ اکنون در یک انتخابات بسیار مهم از نظر اوضاع و احوال و معانی آن، همه طرح ملی مذهبی و اصلاحگر ‏اسلامی و جمهوریخواه دینی به ورشکستگی افتاده است. جمهوریت نطام راه اسلامیت آن را در پیش گرفته ‏است و “ملی،” خود را به روز مذهبی انداخنه است. مردم از هر راه حل دلالانه و کاسبکارانه مسئله مرکزی ‏جامعه ایرانی یعنی تجدد بیزار شده اند. دست کم آنها که سود پاگیری ندارند می‌توانند ببینند که آنچه مانندهای ‏بازرگان و طالقانی آغاز کردند و به مانندهای خاتمی رسیده نه تنها یک سراب بلکه دام خطرناکی بوده است که ‏مردم ایران در بیرون زدن از آن می‌کوشند. آنها که در هزاران کیلومتری ایران در این سالها برای نمایندگان این ‏طرح و اندیشه به عنوان آینده‌سازان ایران مجلس بر پا می‌داشتند اینک می‌توانند ببینند که فاصله ذهنی‌شان ‏با ایران کمتر از فاصله فیزیکی نیست. ‏

‏ * * *

‏ شکافتن ویژگی‌های انتخابات شوراها ورشکستگی کامل نه تنها جمهوری‌اسلامی، بلکه جایگزینان (آلترناتیو‌‏های) اسلامی آن را نیز آشکار می‌کند. در این انتخابات همه گرایشهای وفادار رژیم شرکت جستند زیرا شورای ‏نگهبان نظارتی نداشت و وزارت کشور مانعی نتراشید. بیم و بیزاری از مداخلات شورای نگهبان نقشی در ‏رماندن مردم از رای دان نداشت. چهره‌های مشهور ملی مذهبی، اصلاحگران، منتقدان پر سر و صدای رژیم ‏آخوندی، بسیاری به زندان افتادگان نامزد انجمن‌های شهر شدند. ولی نتیجه انتخابات نشان داد که هیچ کدام آنها ‏وزنی در میان مردم ندارند؛ همه سپری شده‌اند. منظره دبیر کل نهضت آزادی و بازجوی تلویزیونی نخستین ‏اعدامی‌های انقلاب که در خیابانها برای همفکران خود اعلامیه انتخاباتی پخش می‌کرد مضحکه‌ای ترحم انگیز ‏بود. مداخله او به سود همفکرانی که در چشم مردم آلودگی او را ندارند به جائی نرسید. نهضت آزادی که کمتر ‏کسی را جز محافلی در بیرون پشت سر خود دارد جایگاه‌ش را در ایران دریافت؛ و”مظلومیت” و دستگیری ‏اعضای‌ش هم به دادش نرسید. در اصفهان نه کمتر از منتظری‌ها و طاهری‌ها مردم را به رای دادن خواندند ‏ولی نتیجه همان بود؛ مردم بهر که از این نظام باشد پشت کردند. در قم همین گونه شد. در این انتخاباتی که از ‏هر انتخابات دیگری در جمهوری‌اسلامی آزاد‌تر بود گروه‌های سیاسی که می‌کوشند باز به حلقه خودیها راه ‏یابند بیگانگی مردم را از خودشان دیدند. آخوند و غیر آخوند با بی‌اعتنائی روبرو شدند و بی‌اعتنائی بیشترین ‏چیزی است که مردم در این شرایط از آن بر می‌آیند.‏

‏ رهبر جبهه مشارکت، که بازنده اصلی است، دو ستان‌ش را تسلی داد که رایی داده نشد که وزن‌کشی شود. ‏او می‌توانست درست‌تر بگوید که وزنی نمانده بود که کشیده شود. یکبار دیگر او مردم را به رای دادن خواند ‏و پاسخ تاخیر شده‌اش را گرفت. دیگر هیچ کس نمی‌تواند ادعا کند که مردم به اصلاحگران فرصتی ندادند. در ‏تاریخ همروزگار ایران هیچ حرکت سیاسی مانند دوم خرداد فرصت نیافته است که ظرفیت خود را به تمام نشان ‏دهد. شکست دوم خرداد در برابر مردم راه را بر هر رشتن و بافتن و تعبیر و توجیه می‌بندد. بزرگترین تلاش ‏برای درآوردن اصلاحات از یک نظام اسلامی به جائی نرسیده است زیرا این نظام اصلاح‌پذیر نیست. می‌باید آن ‏را کناری گذاشت و هر کس آزاد باشد که با دین‌ش هر چه می‌خواهد بکند. دوم خرداد یک ورزش فکری در ‏صفحات رسانه‌ها و بحث‌های دانشگاهی نبود و در میدان سیاست با پشتیبانی رای دهندگان بیشمار صورت گرفت. ‏سران دوم خردادی از آغاز می‌دانستند چه می‌خواهند و آن را با مردم در میان گذاشتند. هیچ رویداد نامنتظری ‏راه بر طرح آنها نزد. در مسیری که خود گفته بودند حرکت کردند و این مسیر به بُن‌بستی که پیش‌بینی می‌شد ‏خورده است. نظام اسلامی از همین قبیل است. یا جمهوری‌اسلامی است یا طالبان است یا دوسالاری سعودی-‏وهابی است. دست گشاده به اسلام در سیاست دادن به همین نکبتها می‌کشد.‏

‏ ایرانیان مدتهاست به چنین نتیجه‌ای رسیده‌اند. از هرچه دینی، در امور عمومی و سرنوشت ملی خود ‏بیزارند. آخوند تنها نیروی سیاسی نیست که به پایان کارش رسیده است، هر رنگ اسلامی در سیاست رو به ‏زباله‌دان دارد. طالبان سرنگون شد و عربستان سعودی حتا در پناه بزرگترین درآمدهای نفتی به لرزه افتاده ‏است. در ایران فروریختگی از همه جا کامل‌تر است. ذهن مردمان آزاد شده است. لایه‌های واپسمانده ‏اجتماعی هستند ولی بخش‌های آینده‌ساز جامعه، از زنان و مردان متفاوتی تشکیل می‌شوند که مانند‌شان در ‏هیچ کشور منطقه ما ــ از پاکستان تا هرچه به باختر در این جغرافیای تیرگی و بینوائی و خشونت پیش برویم ــ ‏ به چنین فراوانی یافت نمی‌شود. جهان‌بینی اسلامی همراه سرتاسر رژیم از هر پایگاهی در مردم ایران بی‌بهره ‏است. جهان‌بینی ایرانیان دارد از نفوذ زیانبار آموزه‌های آخوندی و اندیشه‌های جهان سومی و از بُن‌بست ‏سیاستهای خاور‌میانه‌ای آزاد می‌شود. حکومت‌اسلامی هنوز می‌تواند بکشد و ببندد و فاسد کند ولی تا آنجا ‏که به افکار عمومی مربوط می‌شود در وضعی است که یک موسسه نظر سنجی اعلام کرد و مسئولان‌ش با ‏همه پوزش‌ها و اقرار به اشتباه‌ها به زندان افتاده‌اند: جز آنها که زیر کنترل دستگاه حکومتی‌اند دیگر ایرانیان ‏پشتیبان این رژیم نیستند. ‏

‏ اکنون با نمایش متقاعد کننده انتخاباتی که همه گرایش‌های اسلامگرا را بی‌اعتبار نشان داد آیا سر‌سخت‌‏ترین هواداران اصلاحات نیز نمی‌توانند به آسانی فرش را ببینند که چگونه از زیر پاها‌شان کشیده می‌شود؛ ‏یک نگرش به سیاست مرده است. آیا می‌‌باید بهمراه آن نگرش مرد؟ جمهوری‌اسلامی رهانیدنی نیست و دوم ‏خرداد نه می‌تواند از حکومت (به قول نادرست‌شان، حاکمیت) بیرون بیاید نه خود را اصلاح کند. دوم خرداد به ‏مردم پشت کرده است و اکنون مردم هم به آن پشت کرده‌اند و دوم خرداد بی‌پشتیبانی مردم معنائی جز یک جناح ‏دیگر حکومت ندارد. جمعی در جاهائی نشسته‌اند و دستی در کاسه دارند و تا بتوانند آنجا خواهند ماند. اما ‏اصلاح رژیم به معنی برکندنش از ریشه، و رهائی مردم به معنای زدودن آنچه اسلامی و آخوندی از حکومت ‏است دنبال خواهد شد، و پس از ۹ اسفند با انرژی بیشتر و با روش‌های کارساز‌تری دنبال خواهد شد. مردم ‏ایران بایست از این مراحل می‌گذشتند. کسانی که پیش از موقع مردم را به رها کردن فرایند انتخاباتی می‌خواندند پیاپی ناکام شدند و اکثریتی در ایران به آنان توجهی نکرد. از جامعه‌ای جنگ زده و انقلاب زده نمی‌شد ‏انتظار داشت حتا در ریسمان باریک امید مبهم به برونرفت تدریجی و دور از بی‌نظمی از این فاجعه چنگ نزند. ‏مردم تا پایان امید خود را به انتخابات نگهداشتند، و این گناه سنگین‌تر دوم خردادیان آبرو باخته است که آنهمه ‏امیدها را به سراب کشاندند. ‏

‏ زنده کردن طرح فراموش شده همه پرسی برای محدود کردن شورای نگهبان (در واقع تاکید بر مواد قانون ‏اساسی که هر روز زیر پا نهاده می‌شود) ترفندی است که بینوائی سیاسی جبهه مشارکت و رهبر و رئیس ‏جمهوری آن را جبران نخواهد کرد. پاره‌ای دوم خردادیان می‌خواهند بار دیگر به نام اصلاحات مردم را پای ‏صندوقها بکشانند. آگاه‌ترهاشان هشدار می‌دهند که مردم رای نخواهند داد و بدتر خواهد شد. دیگران در همان ‏جبهه هر دست زدن به اوضاع را برای نظام محبوب‌شان زیان‌آور می‌شمارند و مانند همیشه برد با آنها خواهد ‏بود. نظام را می‌باید بهر بها نگه داشت. اصلاحات وسیله‌ای بیش نبوده است. مردم آن را چندی جدی گرفتند ‏و دیگر بازی پایان یافته است. ‏

‏ بازایستادن فرایند سیاسی در جمهوری‌اسلامی پس از۹ اسفند نقش تحولات خارج را برجسته‌تر خواهد کرد. ‏سرنگونی صدام حسین، واپسین همسایه باقی‌مانده ایران را نیز زیر نفوذ امریکا خواهد برد و حلقه محاصره را ‏خواهد بست. پس از عراق نوبت برنامه هسته‌ای جمهوری اسلامی ( و پرونده سنگین شونده تروریستی آن) ‏خواهد بود که زیر نگاه سنگین امریکا بیفتد. در این احوال پرونده تروریسم جمهوری‌اسلامی پیوسته پر برگ‌‏تر می‌شود و اگر اکنون هنگام پرداختن به این امور نیست زمان‌ش دیر یا زود خواهد رسید. وضع حقیقتا جدی ‏شده است و نیروهای سیاسی ایران کارهای بسیاری در پیش دارند.

مطالب مربوط

دادگاه حقیقت، اندیشیدن نیندیشنی

بیرون از جهان سوم در تهران

خرافات، سراسر بجای مذهب

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر