زیر سایه تهدید کشتار جمعی

نامگذاشت به درجات گوناگون در کانون ‏توجه جهانی‌اند، هر کدام به درجه و نوبت خود. عراق، کُره شمالی، و جمهوری‌اسلامی از سوی امریکا ‏سه کانون خطر برای جهان شناخته شده‌اند و تا بتوان دید، آینده تحولات جهانی زیر سایه سیاستهای امریکا و ‏متحدان‌ش در برابر این سه دولت خواهد بود. سه عضو “محور شرارت” نام دیگر نابکاران، با هم تفاوتها و ‏همانندیهائی دارند.‏

‏ کُره شمالی یک جهان “ارول” ‏Orwellی است ــ کمونیسم در صورت نهائی آن ــ که لنین و مائو احتمالا ‏می‌خواستند و نتوانستند و استالین خواست و توانست. اگر دوزخ را بر روی زمین بتوان تصور کرد چیزی ‏نزدیک به کُره شمالی خواهد بود. کمونیستها در کامبودیا از کشتار بیشتری برآمدند (تا ۵/١ میلیون تن از ٧ ‏میلیون جمعیت) ولی آن کشتار، بیش از آنچه در کُره شمالی می‌گذرد به انقلاب فرهنگی و قحطی عمدی مائو ‏شباهت داشت؛ گشادن دست نادانترین عناصر جامعه بود تا هرکه را خودی نبود یا تصور می‌شد نیست از ‏میان ببرند. نزدیکی کامبودیای پل پت و چین مائو با کُره شمالی سلسلهء “کیم” در رساندن یک برنامه ‏سوسیالیستی به نتیجهء نهائی ناگزیرش بود که بینوائی و گرسنگی و پوسیدگی اجتماعی است. آنچه کُره ‏شمالی را از آن دو متمایز می‌سازد، نبود عنصر هرج و مرج است. نظام، بهمان اندازه سراپا جنائی شده ‏است، ولی جنایت سازمان یافته و سیستماتیک هیتلری منهای عنصر جنون‌آمیز و اهریمنی آن؛ و صرفا برای ‏نگهداشتن “نومانکلاتورا” برسرقدرت، و مجهز به تکنیکهای کنترل محض استالینی. (در”گولاگ” کُره ‏شمالی دویست هزار ناراضی همراه همسرانشان در انزوای کامل رها شده‌اند که با خوردن ریشه گیاهان و ‏درختان و هرچه می‌یابند، مرگ از گرسنگی را دورتر ببرند). مرگ از گرسنگی، بهرهء توده‌های مردمی ‏نیز هست که به حد” روبوت” پائین آورده شده‌اند. اما رهبر محبوب، فرزند رهبر بزرگ، در سغرش به ‏روسیه، میزبانان خود را از تجمل امپراتوری شیوهء زندگی‌اش به شگفتی و شکایت انداخته بود. چپگرایان ‏و جمهوریخواهان خطاناپذیر و طلبکار تاریخ و همیشه در سوی بازندهء آن، به این واقعیتها اصلا اعتنا می‌کنند؟

‏ عراق یک صورت خاورمیانه‌ای و گانگستری جنائی کردن سرتاسری حکومت است، کشتن به عنوان ‏واکنش نخستین و راه‌حل نهائی؛ کشتن وزیر در نشست کابینه و باشندگان یک شهر در خواب؛ کشتن یک تن با ‏چکاندن اسید در چشمخانه و بمباران یک شهر با گاز کشنده؛ و اگر در شیوه‌های کنترل از کُره شمالی کم می‌‏آورد با درندگی بیشتر جبران‌ش می‌کند. کُره شمالی در سرمای منجمد کننده نظام سیاسی‌اش هیچ جائی برای ‏مضحکه ‏farce‏ نمی‌گذارد. عراق، شسته در خون، مضحکه را به پوچی ‏absurd‏ رسانده است. مقایسه‌‏ای میان چهره‌های رهبران کُره شمالی و عراق، افعی در برابر کفتار، بیش از یک معنای نمادین دارد. عراق ‏کشوری است که کودکان برای خوراک برنامه‌های تبلیغاتی تلویزیون به گرسنگی و بیماری رها می‌شوند، و ‏در همان حال در دوازده ساله تحریم‌های سازمان ملل متحد، چهل پنجاه کاخ ریاست جمهوری ساخته‌اند که ‏هرکدام ده‌ها ساختمان در پردیس(محوطه)های چند کیلومتری خود دارند. گوشه‌ای از شکوه و عظمت یکی ‏از آنها (ترکیبی از کاخ خسرو و کاخهای بابل، با رنگی از معماری دورهء اسلامی خودمان) در بازدید ‏بازرسان سازمان ملل متحد به پردهء تلویزیونها راه یافت و دهان بینندگان را از شگفتی باز نگهداشت. رژیم ‏کُره شمالی در آن کشور همگن و یکپارچه از درون آسیب‌ناپذیر است؛ رژیم عراق در آن موزائیک سرهم ‏بندی شده، مانند جمهوری‌اسلامی و به دلائل دیگر، همچون سنگی است که بر فنری نهاده‌اند. ‏

‏ جمهوری‌اسلامی یک نمونه کامل شدهء مافیا در حکومت و به عنوان حکومت است. طبیعی‌ترین شکلی که ‏یک حکومت اسلامی در یک جامعهء اساسا عرفیگرا و رو به پیشرفت می‌تواند به خود گیرد: فرو رفتن و ‏هر چه فروتر رفتن در دروغ و پلیدی، گذاشتن پول بجای هر ارزشی، چنگ انداختن بر شریانهای جامعه، ‏مجاز شمردن هر ناروائی به نام مذهبی که از آن هر چه می‌توان بیرون کشید و مانند موم در هر دستی می‌‏پیچد؛ یک غدهء سرطانی که ارگانیسم را فرا می‌گیرد. رژیمی است که نه کارائی سرکوبگران کُره شمالی را ‏دارد نه دست گشادهء خونسالاران عراق را، و در ترکیبی از تیمچه و حوزه، دیواری از پول نفت برگرد ‏خود کشیده است؛ جامعه را فاسد می‌کند تا بپاید. در برابر پیکر یک لخت کُره شمالی و نمایش پر سر و صدا و ‏بیروح عراق، جمهوری‌اسلامی جنب و جوش لاشهء کرم گذاشته‌ای را دارد که از هر گوشه بر می‌آماسد. ‏

‏ دولتهای “محور شرارت” که در وصف‌شان می‌باید از عناصر رمان بهره گرفت، تنها نمایندگان نابکاری ‏و جنائی شدن حکومت نیستند. جهان سوم پر از مانندهای بیش و کم آنهاست. آنچه این سه دولت را در ردیف ‏نابکار‌ترین آورده است و برجسته‌ترین وجه اشتراک‌شان بشمار می‌رود حتا تلاش خستگی ناپذیرشان برای ‏دستیابی به سلاحهای کشتار جمعی نیست؛ قصد آنها به شانتاژ اتمی است. آنها می‌خواهند جهان را گروگان ‏بگیرند. طبیعت این حکومتها و فرمانروایان‌شان چنان است که سلاحهای کشتار جمعی بویژه سلاح هسته‌ای ‏بی‌تردید از سوی آنها به عنوان وسیله باجگیری بکار خواهد رفت. کُره شمالی هم اکنون دست به چنین شانتاژ ‏اتمی زده است. در دستهای صدام حسین و موجوداتی مانند رئیس جمهوری پیشین جمهوری‌اسلامی چنین ‏سلاحهائی ابعاد خطرناکتر و زشت‌ تری به خود خواهد گرفت. کسانی هستند که هند و پاکستان را به رخ می‌‏کشند و می‌پرسند چرا جمهوری‌اسلامی نه؟ اما هند یک دمکراسی است و پاکستان با هند روبروست که تا ‏کنون در سه جنگ از آن شکست خورده است. هندیها از ترس چین و پاکستانیها از ترس هند اسلحه اتمی ‏ساختند و هیچ کدام به آن نیاز ندارند. مانندهای عراق و جمهوری‌اسلامی چه می‌گویند؟

‏* * *‏

‏ اکنون امریکا برخود گرفته است که با تهدید این سه کشور مقابله کند. از میان آنها کُره شمالی در بحرانی‌‏ترین موقعیت است. رژیم پیونگ یانگ همه قراردادها را زیر پاگذاشته به همه تعهدات خود پشت کرده است. ‏با بکار انداختن نیروگاه‌های اتمی و بیرون آمدن از عهدنامه‌های منع گسترش سلاحهای هسته‌ای و موشکی، ‏سخت‌ترین چالشی را که می‌تواند عرضه کرده است. با اینهمه احتمال حمله به آن کشور از دیگران، حتا از ‏جمهوری‌اسلامی، کمتر است. کُره شمالی جز یک صنعت نظامی هیچ ندارد و پاک در برآوردن ابتدائی‌ترین ‏نیازهای مردم درمانده است. مردم کُره شمالی در همسایگی برادران جنوبی خود که چهارمین اقتصاد بزرگ ‏آسیا را ساخته‌اند با گرسنگی دست به گریبان‌اند. برای یک رژیم در سراشیب سرنگونی، گرفتن هر مقدار ‏کمک از دیگران حیاتی است. بهمین ترتیب، تحریم اقتصادی، اگر کار به آنجا بکشد، مرگبار خواهد بود. ‏امریکا در برابر کُره از همکاری همسایگان نیرومند آن و قدرتهای منطقه‌ای برخوردار است. چین و روسیه ‏و کُره جنوبی و ژاپن به درجات مختلف آماده کمک به کاهش بحران‌اند.‏

‏ در سازمان ملل متحد نیز دست امریکا در این بحران بر خلاف عراق بسیار نیرومند‌تر است. راه‌های زیادی ‏برای متقاعد کردن رژیمی که نومیدانه به کمک خارجی برای زنده نگهداشتن جمعیت خود نیاز دارد هست و ‏به خوبی احتمال دارد که سرانجام بازگشت پیونگ یانگ را به عهدنامه‌ها و بازگرداندن ناظران کمیسیون ‏انرژی بین‌المللی بیابند. ولی پس از همه اینها شانتاژ کُره شمالی کارساز شده خواهد بود و در اینجاست که ‏منطق سیاست امریکا در برابر عراق آشکارتر می‌شود. از نظر امریکائیان، عراق کره شمالی بعدی است ، ‏نه در گوشهء دور افتادهء آسیای شمال باختری بلکه در استراتژیک ترین منطقهء جهان. کره شمالی دیگر حتا ‏از اندیشهء گرفتن کرهء جنوبی نیز افتاده است. جاه‌طلبی عراق صدام حسین از ایران تا هرجا را که چشمش ‏در خاورمیانه می‌بیند دربر می‌گیرد. این ملاحظه در کنار مقاصد ثابت شدهء صدام حسین در تسلط بر منابع ‏نفتی خلیج فارس (هجوم به ایران و تصرف کویت) روشن‌ترین توضیح بر اصرار امریکا بر نابود کردن رژیم ‏عراق تقریبا بهر بهاست.‏

‏ نابود کردن رژیم صدام حسین (او چنان تسلط هیتلر آسائی بر کشورش دارد که حتا از رژیم بعثی نمی‌توان ‏سخن گفت) جز با یک جنگ خارجی امکان ندارد. خیزش مردمی و حتا کودتا را می‌باید از مقولهء محالات ‏شمرد. عراق کشور صد در صد رای موافق است ــ در روز رای‌گیری بی‌معنی برای ریاست جمهوری ‏سلسله‌ای، یکی هم از هژده میلیون جمعیت به خود اجازه نمی‌دهد که بیمار شود. بهای هر چه بر دیکتاتور ‏ناخوش افتد چنان سنگین است که سالهاست هیچ کس جرات‌ش را نیافته است. رژیمی است که دامادهای ‏رئیس جمهوری را همراه نوه‌های خرد سال او در برابر چشمان دختران‌ش می‌کشند؛ و همین بس که دیکتاتور ‏در نگاه کسی سایه‌ای از تردید ببیند تا فرمان کشتن او را بدهد ــ اگر خودش جابجا در بهترین سنت شیکاگوی ‏دههء بیست، او را به اصطلاح گانگسترهای زمان “یخ نزند.” مانند کُره شمالی، هر راهی از درون بر ‏عراقیان بسته است. (در امریکا این فکر پیش آمده بود که چین را راضی کنند که درها را بر گریزندگان کرهء ‏شمالی بگشاید تا رژیم در گریز همگانی مردم، مانند آلمان شرقی و آلبانی سیزده سال پیش، فروریزد).‏

‏ در دنبال کردن سیاست تغییر رژیم در عراق؛ چنانکه جمهوری‌اسلامی، امریکائیان به بیش از بر طرف ‏کردن تهدید سلاحهای کشتار جمعی نظر دارند. پیکار با تروریسم اسلامی، که از روی ادب تروریسم بین‌‏المللی می‌نامند، گوشهء دیگر این سیاست است. جمهوری‌اسلامی و عراق به ترور به عنوان یک ابزار ‏معمولی سیاست و دیپلماسی می‌نگرند. جمهوری‌اسلامی بویژه در این زمینه به زیاده‌روی‌های بیسابقه ‏افتاده است. برافتادن چنین رژیم‌هائی دست تروریستها را در همه جا ناتوانتر خواهد کرد. ولی امریکائیان ‏باز به دورتر می‌نگرند. استراتژی دراز مدت امریکا در پیکار با تروریسم اسلامی، دوران جنگ سرد را به ‏یاد می‌آورد.‏

‏ در نیمهء دهه چهل، جرج کنان استراتژی”جلوگیری” اتحاد شوروی را پیش نهاد که در دههء هشتاد با ‏استراتزی”واپس نشاندن” ریگان جانشین شد. سیاست دفاعی ایستادگی جای خود را به سیاست تعرضی درهم ‏پیچیدن داد که به فروپاشی امپراتوری شوروی کمک قاطعی کرد. اکنون رایزن امنیتی کاخ سفید “کاندولسا ‏رایس” استراتژی دوسری را در رویاروئی با تروریسم اسلامی پیش نهاده است. از یک سر امریکا به خود ‏حق می‌دهد که منتظر وارد شدن ضربت نماند و به حملات پیشگیرانه دست بزند (عراق). از سر دیگر بطور ‏فعال به دمکراتیک شدن کشورهای منطقه (پیش از همه ایران) کمک برساند. مصر و عربستان سعودی در ‏این استراتژی جای ویژه‌ای دارند. این هر دو دوستان امریکا بشمار می‌آیند و بیشترینه‌ای که از امریکا ‏درباره آنها بر می‌آید اقدامات غیر مستقیم است. امریکائیان امیدوارند که با برانداختن صدام حسین، خود را ‏از بستگی بهر دو رژیم آزاد کنند و آنان را به تجدید نظر در روش‌هاشان وادارند.‏

‏ با همه شهرت تروریستی عراق و جمهوری‌اسلامی، خاستگاه تروریسم اسلامی در مصر و عربستان ‏سعودی است. دیکتاتوری نظامی-امنیتی مصر با تسلیم ایدئولوژیک به سلفیان، توانسته است خطر تروریسم ‏اسلامی را از خود به امریکا و اسرائیل برگرداند. سیل ادبیات و تبلیغات زهراگینی که از دانشگاه‌ها و رسانه‌های همگانی مصر به سرتاسر خاورمیانهء عربی (همان بهتر که به عربها واگذاشته شود) جاری است بهترین ‏زمینه‌ساز تروریسم از فلسطین تا پاکستان است. کشوری که زمانی مشعل فروزان انتلکتوئلی جهان عرب ‏بود امروز به چنان پایهء فرهگی رسیده است که بزرگترین نویسندهء برندهء جایزهء نوبل آن به ضربهء کارد ‏اسلامگرایان زخمی می‌شود و روشنفکر مقدم آن را مرتد و همسرش را بر او حرام می‌شمارند و او به ‏گریز از کشورش ناگزیر می‌شود ــ همه در میان قبول عام و در پناه حکومت.‏

‏ عربستان سعودی در اختیار وهابیان، با میلیاردهای نفتی خود خزانه‌دار ده‌ها هزار گروه و مدرسه در ‏جهان اسلامی است (همان بهتر که به اسلامیان واگذاشته شود) که مغز میلیونها را با یاوه‌های خطرناک می‌‏انبارند و آموزه‌های مرگبارشان تا بهشت آرامش و رواداری بالی رسیده است. هر دو کشور در برابر بنیاد‌‏گرایان خود آسیب‌پذیرند. دمکراسی برای آنها بیشتر به تسلط قانونی و رسمی رادیکالیسم اسلامی خواهد ‏انجامید. استراتژی امریکا دست کم در این دو کشور “دوست” خود با دشواریهای حل نشدنی روبرو خواهد ‏بود. در هرجای دیگر نیز امریکائیان می‌باید منتظر دشواریها، از جمله کارشکنی دوست و دشمن باشند.‏

‏ با اینهمه امریکائیان به کامیابی خود در دراز مدت خوشبین‌اند. کمک به دمکراتیک کردن سرزمینهای ‏اسلامی، هر چه هم در بیشتر آنها ناممکن به نظر آید، تنها در چشم مانندهای چپ تراژیک ایران ناپسند می‌‏نماید؛ و کشتن رهبران القاعده در یمن یا حمله به عراق را بسیار کسان، از جمله در میان توده‌های مردم ‏ایران، در برابر رفتار القاعده و صدام حسین می‌نهند. از این گذشته آنها جنگ سرد را در برابر دشمنی به ‏مراتب سهمگین‌تر از اسلامیان قرون وسطائی گذشته‌نگر، اگرچه دست یافته به سلاحهای کشتار جمعی و ‏آماده خودکشی، بردند. اسلام رادیکال با همه خطر خود، سر در نشیب دارد. این تمدنی است به پایان راه ‏رسیده که چاره‌ای برای آن جز همگام شدن با جهان امروز نیست. همه نیروهای ترقی بر ضد آن درکارند. ‏پیام مرگ و ویرانی آن از مرگ خودش خبر می‌دهد. سرکنده‌ای است که در دست و پا زدنهای احتضار ‏بهرجا خون می‌پراکند. ‏

‏* * *‏

‏ چه کسائی خوش‌شان بیاید و چه نیاید، واقعیات شرایط جهانی چنان پیش آورده که امریکا به صورت گونه‌ای ژاندارم در چار گوشه جهان پدیدار شود. تا ده پانزده سالی پیش شوروی هم می‌بود و دو کشور به رقابت ‏یکدیگر در هر جا تخم فساد می‌پراکندند و بسیاری از ناپسند‌ترین رژیم‌ها را بر ملتها تحمیل می‌کردند و گاه ‏و بیگاه به سرزمینهای دیگران می‌تاختند تا به دست حریف نیفتد. فرانسه در گوشهء خودش، در افریقای ‏باختری، یک شکارگاه اختصاصی داشت با اقتصادهای زائدهء “متروپل” و لشگر‌کشی‌های گاه‌گاهی ــ هنوز ‏هم به درجهء کمتری چنین است و هیچ کس از فرانسه نمی‌پرسد در افریقا چه می‌کند؟ کشورهائی درپی ‏سلاحهای هسته‌ای می‌بودند و چندتائی بدان دست یافتند. دنیائی بود که چون پایان یافته هیچ کس نمی‌باید ‏حسرت‌ش را بخورد. امروز جهان یک ابر قدرتی است و به این دلیل بدتر نشده است. جنگ هنوز روی می‌دهد ولی نه مانند ویت نام به دلیل جلوگیری از گسترش کمونیسم است نه مانند افغانستان به دلیل جلوگیری از ‏گسترش نفوذ یک قدرت بالقوه متخاصم. در دهه نود امریکائیان برای بیرون راندن نیروهای متجاوز عراق از ‏کویت؛ و به اصرار اروپائیان برای جلوگیری از کشتار و پاکشوئی قومی در یوگوسلاوی پیشین؛ و برای ‏پایان دادن جنگ داخلی سومالی به نیروی نظامی متوسل شدند. در نخستین سالهای سده تازه به تلافی حمله ‏فاجعه‌بار تروریستی القاعده جاگیر شده در افغانستان به آن کشور حمله بردند و اکنون در تدارک جنگ دوم و ‏قطعی با عراق هستند. ‏

‏ واقعیت آن است که پس از فروپاشی شوروی وایو (خلا)ئی در جهان پیدا شد که ناچار می‌بایست پرشود. ‏اروپا به خود مشغول و ناآماده است و ناتوانی‌اش را در یک دیپلماسی تاخیری می‌پوشاند. دیگران به خود ‏مشغول‌تر و ناآماده‌تر، دنبال هر کمترین سودی هستند که از خطرناکترین معاملات هم شده ببرند. سازمان ‏ملل متحد، هست و بهانه خوش ظاهری برای هیچ کار نکردن. سازمانی است بیشتر از دولتهای جهان ‏سومی، یک قلم ۵۶ کشور اسلامی، عموما نمونه‌های فساد و زورگوئی به مردم خود و هر که زورشان ‏برسد و بسیاری از ایشان آمادهء دست زدن به تروریسم و کمک به تروریستها. از سازمان ملل متحد جز ‏نگهداری وضع موجود و بدتر شونده انتظاری نمی‌رود، مگر آنکه نیروئی به صورت یک یا چند قدرت ‏بزرگ پشت سر آن باشد. در بحث قطعنامه ١۴۴١ ( بازرسی بی‌قید و شرط از عراق) سه عضو دائمی ‏شورای امنیت آنقدر سر دواندند که امریکا تهدید کرد سازمان ملل متحد را به روز جامعه ملل خواهد انداحت و ‏در آن اثنا عراقیها طبعا فرصت یافتند که بیشتر پنهان کاری کنند. (از مجمع عمومی سازمان ملل متحد سخنی ‏هم نمی‌توان گفت که همان جامعه ملل سالهای میان دو جنگ است).‏

‏ کسانی که از مداخلهء امریکا انتقاد می‌کنند می‌باید تا پایان خط فکری خود بروند. در این جهانی که ‏تروریسم یک رویداد روزانه است و سلاحهای کشتار جمعی بی‌دشواری زیاد، سلاح بعدی تروریسم ‏خواهد بود و در این جهانی که اگر به خود گذاشته شود گسترش سلاحهای کشتار جمعی، از هسته‌ای تا ‏شیمیائی و بیولولوژیک، بهر کشور کوچکی هم خواهد رسید، آیا می‌توان به انتظار اقدامات سازمان ملل ‏متحد یا مانندهای فرانسه و روسیه و چین نشست؟ (همین تازگی از آپارتمان چند عرب در لندن “رایسین” ‏بدست آمد که خطرناکترین گاز کشنده است). دم از صلح و حقوق بشر زدن درست است ولی پشت سرش ‏چیست؟ صلح‌جویان در خیابانهای کشورهای آزاد تظاهرات می‌کنند ولی پاسخ مانند‌های کُره شمالی و ‏عراق کدام است؟ در سئول به تازگی هزاران تن گرد آمدند و دعای صلح خواندند. پاسخ آنها در پیونگ یانگ ‏با تظاهرات یک میلیونی به پشتیبانی از زیرپا گذاشتن عهدنامه‌های بین‌المللی و گام نهادن بر لبهء پرتگاه اتمی ‏داده شد.‏

‏ در فاصلهء اشغال کویت و آماده شدن امریکائیان برای جنگ زمینی و در حالی که بمب افکنهای امریکا ‏ظرفیت واقعی جنگی عراق را خاکستر می کردند صدها شخصیت و گروه صلح جو به بغداد رفتند و خوراک ‏تبلیغاتی برای تلویزیون عراق فراهم کردند و جز لبخند چیزی نگرفتند. هر دیدار با اهمیت با تظاهرات صدها ‏هزار نفری عراقیان در پشتیبانی از اشغال کویت پاسخ داده شد. عراقیان با همه خواهش و تمنای مسالمت ‏جویان از جای خود تکان نخوردند، تا تانکهای امریکائی به حرکت درآمدند و آنگاه بود که نیروهای عراقی ‏گرانبار از تاراج خانه های کویتی، راه گریز در پیش گرفتند. هنگامی که یک طرف با منطق ویژهء خود ‏عمل می کند و ارزشها و کارکردهای دیگران، و پیشرفته تران، در چشمش جز نقطه ضعف هائی نیست که ‏می باید بهره برداری شود، ناچار می باید شیوه های دیگر تفکر و عمل را جستجو کرد.‏

‏ در بحران یک دو سالهء گذشته خاطرهء سالهای سی، سالهایی که به نقل از عنوان کتاب کندی (رئیس ‏جمهوری) “انگلستان خفته بود” بسیار یادآوری شده است. صدام حسین البته به گرد هیتلر نمی‌رسد. ولی ‏سلاح هسته‌ای هر معادله‌ای را بهم می‌زند. در آن سالها نیز اکثریتی در اروپای باختری تا پایان تلخ از شیوه‌‏های مسالت‌جویانه، از مذاکره و دیپلماسی، هواداری کرد. “رنانی” و “آنشلوس” و “مونیخ” پشت سر هم ‏آمدند و دیکتاتور همچنان بر طبیعت خود رفت تا کار به جنگ جهانی و هولو کاست و از میان رفتن صد ‏میلیون انسان کشید. امروز را با هفت دهه پیش مقایسه نمی‌توان کرد ولی درس سیاسی و اخلاقی یکی است: ‏کانون خطر را هر چه زودتر می‌باید نابود کرد. اگر افغانستان القاعده را آزاد نکرده بودند امروز دنیا با ‏پاکستان القاعده و زرادخانهء هسته‌ای آن روبرو می‌بود، و با صدها هزار رزمنده از اندونزی تا مراکش که ‏کم و بیش آزادانه فعالیت می‌کردند و از ناتوانی امریکائی که به دوران کارتر بازگشته بود نیرو می‌گرفتند؛ ‏و لابد نروژی‌های صلح جو نیز زمانی در آینده بوش را به دریافت جایزهء صلح نوبل مفتخر می‌داشتنند. ‏

‏* * *‏

‏ ایران در این میانه کجاست؟ جمهوری‌اسلامی نه هنوز مانند کُره شمالی به سلاح هسته‌ای دست یافته است ‏و نه از نظر دورنمای تغییر رژیم در وضع عراق است. اکنون بویژه با نیازی که امریکائیان به آرام ‏نگهداشتن پشت جبههء خود دارند و هزار دوست برای‌شان کم است، رژیم اسلامی هر چه هم به منافع ملی ‏ایران بی‌اعتنا، نمی‌تواند از آنچه بر عراق می‌گذرد ناخرسند باشد. نابودی صدام حسین اشگی به چشم هیچ ‏ایرانی نخواهد آورد و روابط دراز مدت جمهوری‌اسلامی با عناصر مهمی از مخالفان صدام حسین عاملی به ‏سود آن در آیندهء پس از دیکتاتور عراقی است. هر چند در این باره مبالغه نمی‌باید کرد و امریکائیان صد و ‏پنجاه هزار سرباز از ١۵ هزار کیلومتری نیاورده‌اند که دست جمهوری‌اسلامی را در عراق نیرومند سازند. ‏

آنچه اهمیت دارد موقعیت ایران پس از فارغ شدن امریکا از بحرانهای کُره شمالی و عراق است و در آن ‏هنگام است که یک مایه ء نگرانی ملی به مرکز توجه بین‌المللی خوهد رفت. میهن ما روی یک بمب ساعتی ‏اتمی نشسته است و پس از دو عضو دیگر محور، نوبت جمهوری‌اسلامی خواهد رسید.‏

‏ به گزارش طبقه‌بندی نشدهء سی. آی. ا. به سنا در بارهء گسترش سلاحهای کشتار جمعی به سنای امریکا که ‏در ١١ ژانویه ۲٠٠٣ انتشار یافته است جمهوری‌اسلامی با همکاری چین و شوروی پیشرفتهای مهمی در این ‏زمینه کرده است و بسیاری مولفه‌های لازم را برای ساختن سلاحهای هسته ای و شیمیائی و زیست‌شناسی در ‏دست دارد. هم اکنون بمب‌ها و گلوله‌های توپ برای پرتاب مواد کشندهء شیمیائی و زیست‌شناسی آماده شده‌‏اند و جمهوری‌اسلامی پس از تولید موشکهای برد متوسط دست به کار ساختن موشکهای قاره پیماست. ‏‏(برای خواندن گزارش می‌توان به ‏www.iranvajahan.com‏ نگاه کرد). ‏

‏ از ملی‌گرایان و چپ‌گرایانی که از حق جمهوری‌اسلامی به دستیابی به وسائل «دفاع» از خود پشتیبانی می‌‏کنند گذشته، هر ایرانی علاقه‌مندی که به بیش از گپ زدنهای وقت‌گذران به سرنوشت کشورش می‌اندیشد ‏می‌باید این پرسش را بکند که رژیمی که هیچ نمایندگی از سوی مردم ایران ندارد چگونه می‌خواهد با ‏سرنوشت ملی بازی کند؟ در این تردید نمی‌باید داشت که امریکائیان، به حق یا ناحق، نخواهند گذاشت ‏جمهوری‌اسلامی کُره شمالی دیگری شود و اگر دیپلماسی به جائی نرسد می‌باید بدترین احتمالات را داد.

مطالب مربوط

بیرون از جهان سوم در تهران

خرافات، سراسر بجای مذهب

پادشاهی و رهبری

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر