واپسین ایستادگی بنیادگرائی اسلامی *

‏‏ کشتار ١٩٠ تن در دیسکوتکی در بالی (بیشترشان جهانگردان استرالیائی) انسان را بیدرنگ به بیست و پنج ‏سال پیش باز می‌برد که چند اسلامی مومن در راستای تکلیف شرعی امر به معروف و نهی از منکر و در ‏اجرای فتوای رهبران مذهبی که همه غم رستگاری مردم گمراه را می‌خورند، ۴٧٠ تن را در یک مظهر ‏دیگر فساد غرب (آن بار سینمائی در آبادان) به آتش کشیدند و زنده زنده سوختند ــ پیش چشیدنی از آتش دوزخ ‏که بسیاری کودکان بی‌گناه را نیز بی‌نصیب نگذاشت. اما آنجا که پای شریعت به میان می‌آید بیگناه و گناهکار ‏و مرده و زنده چه تفاوت دارد؟ انسان بی‌ارزش بی‌حق می باید تنها در اندیشهء آن جهان باشد وگرنه باید به ‏ضرب شمشیر به راه آورده شود. مگر نه آن است که “من برای درو کردن آمده‌ام نه برای کاشتن؟”‏

‎ ‎حزب اسلامی اندونزی و گروه‌های همفکر دیگرش در میان مسلمانان پاک بهشتی، پیش از این جهاد مقدس ‏در بالی، آیات رحمت خود را به صورت بمبهای آتشزا بارها بر کلیساها در آن سرزمین نازل کرده بودند. ‏پیروان‌شان در هجوم‌های پیاپی بر محله‌های مسیحیان، قهر خداوندی را به کافران نشان داده بودند؛ کشته ‏بودند و ویران کرده بودند و به تاج برده بودند، که غنیمت و صواب را به سُنت صحیح مسلمانان صدر اسلام ‏با هم دارد. این بار آنها سنت صحیح حزب‌الله خمینی را سرمشق ساختند: گُنه‌کاران را در گناه‌کده‌هاشان ‏سوزاندن و تکه تکه کردن، و هجوم فرهنگی غرب را از ریشه درآوردن و اسلام راستین را در بشردوستانه‌‏ترین جلوه‌های‌ش به نمایش درآوردن؛ تا آنها که ایمان نمی‌آورند بترسند و آنها که نمی‌ترسند بمیرند.‏

‎ ‎اندونزی را لشکریان عرب نگشوده بودند. صوفیان ایرانی که آرامگاه یکی‌شان را در شهر سورابایا در ‏گوشه خاوری جاوه دیده‌ام که زیارتگاه شده است، مسلمانی را به آن سرزمین جزیره‌ها آوردند. مسلمانان ‏اندونزی هزار سالی در آن سرزمین بهشت‌آسا که فساد و نادانی و سیاست ناسالم، از آن پارگین دیگری ــ ‏مانند اینهمه در جهان اسلامی ــ ساخته است، با پیروان مسیحیت ( که از سده هفدهم به اندونزی آمد ) و ‏هندوئیسم، در همزیستی آسوده بسر بودند و از اسلام راستین به بیراههء رواداری و آزاد‌منشی افتاده بودند. ‏اسلام آمده بود ولی زورش به پاک کردن لکهء کفر (حضور نامسلمانان، اگرچه اهل کتاب) از مجمع الجزایری ‏که هر گوشه‌اش پادشاهی داشت و نزدیک سه سده بخشی از امپراتوری اندونزی بود نمی‌رسید. اندونزی ‏برای آنکه یک جامعهء درست آئین اسلامی بشود بایست بسیار منتظر می‌ماند تا دست کم ظواهری از ‏دمکراسی غربی و انتخابات و نمایندگی در مجلس جا بیفتد؛ و دلارهای نفتی تا آن جزایر دوردست برسد. در ‏آموزش دینی اندونزیها کاستی‌های جدی می‌بود که اکنون چندی است با برهان قاطع به اصلاح آن همت ‏گماشته‌اند. بالی تا کنون نمایان‌ترین قدرت نمائی شمشیر اسلام در اندونزی بوده است که اگر به خود گذاشته ‏شود می‌تواند از خدمات بیشتری به امر آسمانی برآید. ‏

‎ ‎‏”چندی” به بیست و پنج سالهء گذشته برمی‌گردد. پیروزی انقلاب اسلامی در ایران با اسلام بنیادگرا همان ‏را کرد که پیروزی سعد وقاص در نبردگاه‌های ایران باختری با خود اسلام کرده بود. دربارهء جاذبهء جهانی ‏اسلام و جاذبهء ویژهء بنیادگرائی بسیار نوشته‌اند. اما نقش پیروزی ‏‎ ‎را در این جاذبه کمتر به دیده گرفته‌اند. ‏اسلام اگر در سدهء هفتم از ایران و رم شکست خورده بود در خود عربستان نیز قدرت‌ش را از دست می‌داد. ‏اگر سرمستی بزرگترین جهان‌گشائی‌ها پس از اسکندر با پاداشهای باورنکردنی آن، و دورنمای پیروزیهای ‏دیگر نمی‌بود بسیاری عربان به دوران پیش از دعوت محمد باز می‌گشتند. انقلاب اسلامی ایران نیز برای ‏بنیاد‌گرایان همان جوشش انگیزه را فراهم آورد که یک دهه بعد با پیروزی در افغانستان نیروی تازه یافت. ‏اگر می‌شد شاه ایران را که نیمه افسانه‌ای در میان جهان سومی‌ها شده بود، به دست معجزهء اسلامی چنان ‏به خاک انداخت؛ و اگر می‌شد (با پشتیبانی حیاتی امریکا که هیچ به رو نیاوردند) جهاد ضد شوروی را برد، ‏یکبار دیگر ساعت اسلام فرا رسیده بود.‏

‎ ‎بنیادگرائی اسلامی که به نام‌های احیاگری اسلامی و اسلام سیاسی و رادیکال نیز خوانده می‌شود و همه در ‏اصل‌ یکی است، در پایان سدهء هژدهم از بیابانهای عربستان برخاسته بود. عبدالوهاب با تعبیر یا ‏خوانش (قرائت) حنبلی از اسلام، فرقهء وهابی را بنیادگذاشت و درپی بازآفرینی محمد به عنوان دعوت کننده و ‏فاتح برآمد ولی در اوایل سدهء نوزدهم خدیو مصر به درخواست خلیفه‌اش سلطان عثمانی به کشورگشائی او ‏پایان داد. پیام او به جائی نرسید زیرا شمشیرش برا نبود. در پایان آن سده احیاگر دیگری، المهدی در سودان ‏شورید و پس از پیروزیهای نخستین و برپا داشتن یک حکومت اسلامی به سُنت کامل قرون وسطائی آن، ‏شکست خورد و برافتاد. در تاریخ اسلام سهم زور و، از دوران ثروتهای نفتی، پول را به اندازهء کافی بررسی ‏نکرده‌اند. پیام بی‌پشتوانه معلوم نیست به کجا می‌رسید. ‏

‏ * * * ‏

‎ ‎پیکر پاولوس (بولس) قدیس را در کاتدرالها همواره با شمشیری در دست می‌تراشند. واعظان بنیادگرا نیز ‏در هر جا با شمشیر (در جمهوری اسلامی با تفنگ) میانه‌ای دارند. اما پاولوس به شمشیر کشته شد و واعظان ‏به شمشیر می‌کشند یا آرزو دارند بکشند. تفاوت اسلام و نگرش اسلامی به امر دعوت در همین بوده است. ‏مسیحیت چهار سده و به عنوان دین‌فرودستان، و از پائین نیرو گرفت و با همه انحرافات و زیاده‌رویهای ‏کلیسا در هزار سالهء قرون وسطا پیوند ساختاری و فلسفی با خشونت ندارد. نقش تعیین کنندهء شمشیر ‏دراسلام به همان ده سالهء نخستین برمی‌گردد و کوشش‌ها برای نرم کردن دین به رهبری صوفیان جز ‏انحرافی نبوده است. فرقه‌های صوفی از اسلام نرمخوی روادار آغاز کردند ولی تقریبا در هر جامعهء ‏اسلامی از افریقا تا آسیای دور به بنیادگرائی اسلامی راه داده‌اند. صفویان زننده‌ترین نمونه‌ها بودند ولی ‏نقش تصوف در هموار کردن راه اسلام سختگیر بیش از آن تکرار شده است که تصادفی باشد. (تصوف را ‏البته با عرفان که هیچ رابطهء بندگی انسانی را برنمی‌تابد و تنها روان‌های اندکی به پایگاه آن می‌رسند نمی‌‏باید اشتباه کرد.) بنیادگرائی، نام دیگر اسلام راستین، از شمشیر جدائی نمی‌شناسد. ‏

‎ ‎شمشیر اسلام از سدهء هفدهم کند شد (از شکسته شدن محاصرهء دوم وین) و هلال اسلام از آن پس به زیر ‏خورشید “عصر جدید”ی که در اروپا برمی‌آمد افتاد. در اتریش پس از رهائی، “کرواسان” یا نان هلال آسا ‏را ساختند و از آن پس غربیان هلال را به بیش از یک تعبیر خورده‌اند و می‌خورند. اما آرزوی بازگشت به ‏اسلام جهانگیر، و ریشه‌های احیاگری در جامعه‌های پویاتر اسلامی، ایران و مصر، زنده ماند و با نفوذترین ‏جنبش در اسلام شد و به کژراهه کشیدن و ناکام کردن جامعه‌های اسلامی در تلاش‌هاشان برای نوسازندگی ‏کمک کرد؛ توهم برتری ذاتی ‏‎ ‎اسلام را بر تمدن غربی زنده نگهداشت؛ و با جلوگیری از اندیشهء آزاد ــ ‏اسلام به عنوان تابو ــ گرایش‌های اقتدارگرا را نیرو بخشید. سرمشق ‏paradigm‏ عصر زرین اسلام همه ‏کوشش‌های نوگرانه را در این جامعه‌ها محکوم به اقدامات نیمه کاره و سازش‌های پر مخاطره کرد.‏

‎ ‎دو ویژگی اسلام بنیادگرا بجز بازگشت به دین ناب صدراسلام، دشمنی با غرب و سرسپردگی به خشونت ‏است. اسلامیان در اوضاع و احوال گوناگون بر هر یک از این ویژگیها تاکید گذاشته اند ولی رابطه‌شان با ‏غرب هیچگاه از رویاروئی تهی نبوده است. هر چه برتری غرب خرد کننده‌تر شده بر رویاروئی افزوده ‏است. غرب سرچشمهء شرارت در جهان تصور شده است که برمسلمانان تسلط می‌یابد و آنها را فاسد می‌‏کند. قدرت آن را می‌باید بهر وسیله، از جمله تروریسم و کشتار جمعی درهم شکست. در حکومت و به ‏عنوان فلسفه سیاسی، اسلام از همان پگاه قدرت خود نابسندگی‌اش را آشکار کرد. جامعه‌های اسلامی ‏هرگز یک اُمت نشدند و به زندگی در فضای جابرانهء بهره‌کشی و نا‌امنی ادامه دادند. دین عربی، عربها را ‏بی‌تردید یکی از کامیاب‌ترین استعمارگران تاریخ گردانید (از سخن وی. سی. نایپال هنگامی که می‌گوید ‏استعمار عرب کاملترین بوده است زیرا اقوام مستعمره را از میراث پیش از استعماری خود نه تنها ناآگاه، ‏بلکه دشمن آن کرد چیزی نمی‌توان کاست.) ولی پس از آنکه سرزندگی نخستین سده‌ها ــ فرا آمد جهانگشائی‌‏های نظامی ــ فرو مرد، اسلام با دعوی‌ش بر همهء جنبه‌های زندگی بشری، و جزم‌ها و انعطاف‌ناپذیری ‏خود بزرگترین علت واپسماندگی شد. ‏

‎ ‎سرسپردگی به خشونت بجز جای مرکزی آن در آئین و تاریخ، از درنیافتن علت شکستهای روزافزئن ‏مسلمانان از غرب برمی‌خاست. عثمانیان و ایرانیان، عبدالوهاب و المهدی، و هر سرکرده و پادشاه مسلمان ‏دیگر، نه از ناهنگامی (آناکرونیسم) خود بلکه از نیروی آتش برتر غرب فرومانده بودند. پس می‌بایست ‏ابزارهای نوین را بدست آورد تا هم پاکی ناب اسلام و هم جای والاتر آن باز آورده شود. این نگرش مکانیکی ‏به مسئلهء واپس‌ماندگی و توسعه از نیمهء سدهء بیستم زیر نفوذ جهان سوم‌گرائی و مارکسیسم در آمد و ‏ایدئولوژی جریان اصلی روشنفکران (اینتلیجنتسیا)ی اسلامی ــ ارتش انبوه نیمه سوادان و استخدام ناپذیران ــ ‏گردید. اینان آنچه از بیزاری به ارزش‌های غربی آزادی و حقوق بشر کم داشتند از آن ایدئولوژی‌های ‏ورشکسته گرفتند. ‏

‎ ‎انقلاب اسلامی ایران هم گشتاور ‏impetus‏ لازم را پس از یک تاریخ دراز ناکامیها به بنیادگرائی داد و هم ‏استراتژی و ابزارهای آن را. صدور انقلاب به معنی تسخیر مواضع قدرت، تبللیغات زهراگین ضد غربی ‏برای بسیج توده‌ها، و تروریسم همچون سلاح نهائی بینوایان، سهم گزاری ‏contribution‏ بزرگ انقلابیان ‏ایران به احیاگری اسلامی بود. افغانستان به نوبهء خود به افسانهء شکست‌پذیری غرب دربرابر اسلام ‏پیروزمند جان تازه‌ای بخشید. چنانکه عبدالعزیز عزام، یکی از استادان بن‌لادن در دانشگاه ملک عبدالعزیز ‏به شاگردان خود می‌آموخت، اگر یک کافر را می‌شد شگست داد دیگران را نیز بهمان گونه می‌شد. در اینجا ‏به سرچشمهء دیگر جنبش بازخاستهء بنیادگرائی برمی‌خوریم: پول نفت (بیشتر از عربستان سعودی.) با همه ‏سیاست رسمی هوادار غرب این کشور که همچون یک پمپ بنزین خانوادگی (٧٠٠٠ تن) اداره می‌شود، ‏سعودیها بزرگترین بانی (بندادگر) ‏sponsor‏ گروه‌های افراطی اسلامی در سراسر جهان بشمار می‌روند. ‏آنها موسسات مذهبی بیشماری را کمک می‌کنند که پیام‌شان ــ همچنانکه بیشتر مطبوعات و موسسات ‏آموزشی در جهان عرب ــ دشمنی با غرب و ضدیت با دمکراسی، آزادی سخن و برابری زنان است. گفتاورد ‏عزام تنها یک نمونه است.‏

‏ * * *‏

‎ ‎ریشه‌های استوار اسلام رادیکال در خود اسلام است، چه به عنوان نظام اعتقادی و چه به عنوان دولت. ‏اسلام با خشونت محض در برابر دگراندیشان و مخالفان پایهء حکومت خود را گذاشت و بزودی یک ‏امپراتوری گردید و هیچگاه بویهء امپراتوری-استعمار را رها نکرده است. مسئلهء جامعه‌های اسلامی بر ‏رویهم، تضاد چشمزن میان واقعیت بیتوانی ‏failure‏ تاریخی در تقریبا همه جنبه‌های مجاهده بشری، با ‏بلندپروازی است که به معنی باور داشتن به ظرفیت و امکاتی است. راه حل بینوائی، زورگوئی و چیرگی ‏بیگانه در کشورهای اسلامی، دست کم برای احیاگران، در بازگشت به آنچه سرچشمهء والائی شان بوده، ‏است؛ یعنی اسلام ناب محمد و جانشینان بلافاصله‌اش. هیچ ضرورتی به تغییر رویکردها و ارزشها نیست؛ ‏پیروی از قرآن و سنت پیامبر ( و امامان ) بس است. نسل پس از نسل مسلمانان با این باورها که از سوی طبقات ‏حاکم فاسد و انتخاب نشده‌شان تحمل، اگر نه تشویق، شده است بارآمده‌اند.‏

‎ ‎بسیار دربارهء مسئلهء فلسطین که گویا قلب تروریسم بین‌المللی ــ نام دیگر تروریسم اسلامی ــ است گفته‌اند. ‏با آنکه این مسئله دستاویز خوبی برای احیاگران است و رسیدن به راه حل منصفانه‌ای برای آن ضرورت ‏حیاتی دارد، رابطهء علت و معلولی میان این دو نیست. احیاگری مدتها پیش از مسئلهء خاورمیانه آمد و هیچ ‏راه‌حل عملی آن برای بنیادگرایان بس نخواهد بود. انور سادات بدست اسلامیان رادیکال کشته شد زیرا همه ‏سرزمینهای مصر را در توافقی با اسرائیل برگرداند. هر راه حلی برای مسئلهء فلسطین منهای نابودی ‏اسرائیل خیانت شمرده خواهد شد.‏

‎ ‎ این واقعیت که خاورمیانه یکی از پرتنش‌ترین و بحرانزاترین مناطق جهان است نشان می‌دهد که عوامل ‏خارجی در برابر تضادهای تمدنی که به رغم همه منابع طبیعی و انسانی، بیتوان مانده است، نقش فرعی دارد. ‏این بی‌ثباتی به خاورمیانه محدود نمی‌ماند، چنانکه در افریقاست؛ بلکه به دلیل اهمیت ژئواستراتژیک خاور‏میانه به جاهای دیگر سرریز می‌کند. از اینرو گذشته از کاهش تنش‌ها در منطقه، رهیافت approach همه ‏جانبه‌ای برای پیکار با تروریسم بین‌المللی لازم است ــ تروریسمی که از اوضاع و احوال خاورمیانهء ‏اسلامی برمی‌خیزد.‏

‎ ‎چنین رهیافتی را در پاسخ پرزور غرب به القاعده و طالبان می‌توان دید. احیاگران اسلامی در وضع یاس‌آور ‏خود برای زنده ماندن نیاز به موفقیت دارند. هنوز بزرگترین استدلال واعظان بنیادگرائی از لندن تا جاکارتا ‏لاف زدن دربارهء دوران جهانگیری اسلام است. تا پیش از ١١ سپتامبر به نظر می‌رسید که اسلام بنیادگرا ‏متوقف کردنی نیست. تروریستهای اسلامی می‌توانستند گروگان بگیرند، امریکائیان را در بیروت و خبار ‏گروه گروه بکشند، در مرکز بازرگانی جهانی نیویورک بمب بگذارند، رزمناو امریکائی را سوراخ کنند و بی‌‏آسیب بدر آیند. اکنون حتا در پاکستان و فیلیپین و اندونزی جهان بر گروه‌های تروریست تنگ شده است. پس ‏از آنچه در افغانستان ( که پوزشگران تروریستها آن را از نظر کشتار مردم ــ نزدیک ١٣٠٠ غیر نظامی ــ ‏با آشویتز، و از نظر “بُن بست و شکست” نظامی با ویتنام مقایسه می‌کنند) با طالبان نابود و القاعدهء پراکنده ‏شد، از پیونگ یانگ تا تهران و بغداد هر چه هست ژستهای آشتی‌جویانه و میانه‌روانه جای سرکشی ‏چالشگرانه را گرفته است.‏

‎ ‎احیاگری اسلامی که از نظر انتلکتوئل ورشکسته است و بیشتر از بسیج نادانترین عناصر در بحران زده‌‏ترین جامعه‌ها برمی‌آید در ایران با واترلوی سیاسی و در افغانستان با واترلوی نظامی خود روبرو شده است. ‏در ایران مردمی که اسلام را با انقلاب خود به حکومت رساندند بزرگتری دشمن حکومت اسلامی‌اند و در ‏افغانستان شرری از از تکنولوژی غربی ــ فراوردهء یک تمدن “فاسد رو به زوال” ــ خرمن هستی سربازان ‏اسلام را غبار کرد. با توجه به اهمیتی که مسلمانان به قدرت مادی می‌دهند هزیمت نظامی افغانستان بویژه ‏ضربهء مرگباری بود.‏

‏ ‏‏ * * *‏

‎ ‎‏١١‏‎ ‎‏ سپتامبر و دنباله های آن تا بالی سه گزاره ‏proposition‏ را ثابت می‌کند:‏ یکم ــ چیزی به نام تروریسم بین‌المللی هست و از هر نظر به احیاگری یا بنیادگرائی اسلامی بستگی ‏دارد. ‏
‎ ‎
دوم ــ کشاکشی میان تمدنهای غربی و اسلامی است به این معنی که بخش مهمی از دومی نه تنها اولی ‏را نفی می‌کند بلکه فعالانه در پی ویران کردن‌ش با سلاح تروریسم است. تمدنهای دیگر هر موضعی ‏در برابر تمدن غربی داشته باشند با آن در جنگ نیستند.‏
سوم ــ زمان آن است که همه و بویژه در خود جامه‌های اسلامی با این مشکل در همه ابعادش روبرو ‏شوند و از نادیده گرفتن و سرپوش گذاشتن آن پایان دهند. عملیات نظامی و تدابیر ضد تروریستی مهم است ‏ولی جنگ با تروریسم جنبه‌های بسیاری دارد. ‏

‎ ‎ غرب به عنوان آماج اصلی تروریسم می‌باید برای گشودن مسائل سیاسی و اقتصادی که به تروریسم ‏خوراک می‌رساند بکوشد. ریشه‌کنی هسته‌ها و درهم شکستن سازمان‌های تروریستی می‌باید بی‌امان بهر ‏وسیله و تا جائی که لازم است ادامه یابد. ولی گنداب سیاسی و اجتماعی را که پرورشگاه این گونهء خاص ‏تروریسم است می‌باید خشکاند. موضوع فلسطین، صرفنظر از ارتباط‌ش به مسئله، پیش از همه به چشم می‌‏آید و باید برطرف شود. ولی ریشه‌های ژرفتر جامعه شناختی در کار است که زمان پرداختن به آنها رسیده ‏است. پس از ایران و الجزایر و سودان و افغانستان می‌توان انتظار داشت که ضربه‌ای کشنده بر سودای ‏بلندپروازی نظامی و مادی بنیادگرایان خورده باشد. سریدن جمهوری اسلامی در سراشیب فنا چندگاهی دیگر ‏نیز خواهد کشید. گروه‌های گوناگون بنیادگرا اینجا و آنجا در آتش ناکامیهای بالاگیرنده‌شان خواهند گداخت، و ‏رویای بازآوردن عصر زرین، رودررو با بحران هرچه ژرفتر اسلام به عنوان راهی برای سازمان دادن ‏امور انسانی، رنگ خواهد باخت. فرصت برای چاره کردن بیماری مزمن جهان اسلامی-عربی پیدا می‌شود.‏

‎ ‎آنچه غرب به خوبی می‌تواند، پشتیبانی از نیروها و تشویق روند‌های دمکراتیک در این جامعه‌ها، ‏فشارآوردن بر فرمانوایان خودکامه، و دفاع از حقوق بشر است. “رئال پلیتیک” حدود خود را دارد و به ‏تقویت حکومتهای هیولاوشی مانند عراق و جمهوری اسلامی انجامیده است. نفت با همه اهمیت خود نمی‌باید ‏نیروی محرک سیاست خارجی باشد. غرب صرفا راننده‌ای علاقه‌مند به پمپ بنزین نیست. تا هنگامی که ‏جامعه های اسلامی به جهان روشنرائی enlightenment گام نگذارند و از قرون تاریک‌امنداد یافتهء خود ‏بیرون نیایند، با خشم و نا امیدی این توده های جوشان ده‌ها میلیونی که هیچ آینده‌ای روشنتر از شهید شدن ‏ندارند هیچ تضمینی نیست. رابطه میان دیکتاتوری و تروریسم اکنون چنان به روشنی برقرار شده است که ‏پیکار برای دمکراسی را می‌توان پادزهر پدیدهء ترئریسم دولتی شمرد. ‏

‎ ‎تروریسم بین‌المللی پایگاه مطمئن می‌خواهد. واکنش قاطع، و ترکیبی از دیپلماسی، فشار اقتصادی و تهدید ‏نظامی در یک سالهء گذشته از شمار کشورهای تروریست و تروریست پرور کاسته است. لیبی خود را از ‏معرکه بیرون کشیده است و پاکستان و یمن به مبارزه با تروریسم پیوسته‌اند. جمهوری اسلامی و سوریه ‏هنوز در میدان‌اند ولی آنها نیز چاره‌ای نخواند داشت، بویژه اگر کار عراق یکسره شود. مشکل بزرگ، ‏عربستان سعودی است که گونه‌ای متحد امریکاست و گونه‌ای متحد تروریستها. روحانیت وهابی که دست‌‏ش در امور مذهبی آن کشور گشاده است بهمراه شاهزادگان مبالغ هنگفتی برای کمک به تروریستها و ‏نگهداری شبکه‌ای از ده‌ها هزار مدرسه و مسجد در سراسر جهان در اختیار دارد که پایگاه‌های ایدئولوزیک ‏تروریسم هستد. عربستان سعودی از این نظر نقشی مهمتر از همه پشتیبانان دیگر تروریسم در”دولتهای ‏نابکار” دارد.‏

‎ ‎پائین آوردن اهمیت نفت عربستان سعودی با گشایش میدانهای حوزهء دریای خزر ــ هر چند متاسفانه به ‏زیان ایران ــ و پدیدارشدن شوروی به عنوان متحد استراتژیک امریکا امری مسلم است و چند سالی بیش ‏نخواهد کشید. نخستین لولهء نفت قفقاز دارد ساخته می‌شود و لوله‌های دیگر می‌تواند در پی باشد. روس‌ها ‏سخت دنبال آنند که یک قدرت نفتی بزرگ جهان شوند و اوپک را بشکنند و ده پانزده در صدی از نیاز نفتی ‏امریکا را برآورند. بندر مورمانسک را به تندی برای این منظور آماده می‌کنند و از هم اکنون به امریکا ‏اطمینان داده‌اند که در صورت برهم خوردن صادرات نفت خلیج فارس می‌تواند از ذخیرهء نفتی استراتژیک ‏روسیه که بهمین منظور رو به گسترش است استفاده کند. ورق بعدی، نفت عراق خواهد بود که در سناریو ‏پس از صدام به بازارها سرازیر خواهد شد و عربستان را از پایگاه خود خواهد انداخت. امریکائیان با همه ‏ظواهر دوستی و اطمینان‌های زبانی، به تجدید نظر در سیاست خود پرداخته‌اند و سرانجام بر سیاستهای کوته‌‏بینانهء خود در عراق، افغانستان، و اکنون عربستان بیدار می‌شوند. سال‌های وضع موجود در عربستان به ‏شماره افتاده است. پمپ بنزین خانوادگی نمی‌تواند تا ابد پشتیبانی امریکا را بخرد و حتا جامعهء بیکاره و ‏آموزش نیافتهء عربستان به جائی رسیده است که ریخت و پاشهای خاندان سعودی را تحمل نخواهد کرد. ‏دوراندیش‌ترین شاهزادگان دارند پول‌های خود را ــ ارقام شگرفی که مایه رشگ آقازاده‌های جمهوری اسلامی ‏است ــ بیرون می‌کشند. ‏ ‏ ‏

‎ ‎در پیکار با تروریسم اسلامی کار اصلی با خود جامعه‌های اسلامی یا کشورهای دارای جمعیت مسلمان است ‏‏(این دو یکی نیستند و ما داریم از یکی به دیگری گذار می‌کنیم.) این جامعه‌ها می‌باید خود را از بند ‏رژیم‌های فاسد استبدادی و دستگاه‌های ارتجاعی‎ ‎‏ مذهبی‏‎ ‎‏ آزاد‏‎ ‎‏ کنند. تنها مردم‎ ‎‏ و روشنفکران پیشاپیش آنها ‏می‌توانند تنگ اهریمنی سرکوبگری‎ ‎‏ سیاسی و مذهبی را‏‎ ‎‏ که‏‎ ‎‏ به‏‎ ‎‏ یکدیگر نیرو می‌دهند و جامعه را ناتوان ‏می‌کنند بگشایند. این نبرد بهتر از حمله به تابوها، بحث آزاد دربارهء آنچه در لفاف تقدس پوشانده شده، ‏آغازی نخواهد داشت.‏

‎ ‎بحث عرفیگرائی در جامعه های اسلامی رواجی تمام یافته است و همراه با دگرگشت های اجتماعی ناگزیر، ‏جای بحث اصلاح مذهبی را به عنوان چارهء واپسماندگی می گیرد. در این بحث از کلیشه ها می باید برحذر ‏بود. با همه اهمیتی که قانون حتا به عنوان یک سند دارد با یک قانون اساسی عرفیگرا نمی‌توان به جدا کردن ‏سیاست و حکومت از دین دست یافت. ترکیه چنان قانون اساسی را هشت دهه داشته است و هنوز در نبرد ‏برای رسیدن به یک جامعهء عرفیگراست. قدرت تابوی اسلامی در آن کشور در میان تودهء مردم تنها اندکی ‏کمتر از مثلا پاکستان است که درکنار مصر و عربستان مردابهای فکری زایندهء بدترین جنبه‌های احیاگری ‏اسلامی بشمار می‌رود. عرفیگرائی از آزادی گفتار آغاز می‌شود که نویسندگان و اندیشه‌ورانی آمادهء ‏پذیرفتن خطر، برای آن بجنگند و مردمی به تنگ آمده از آنچه به خوردشان می‌دهند، از آنان پشتیبانی کنند. ‏آموزش و رسانه‌ها دو میدان نبردی هستند که اگر برده نشود این جامعه‌ها را از پیوستن به سده بیست و یکم ‏بازخواهد داشت. آزادی زنان کلید پیروزی در آن نبرد‌گاه‌هاست. دولت ترکیه، در نبردی همیشگی با بخش ‏بزرگ جامعه، و در طلب عضویت جامعهء اروپائی، تازگی گام بلندی برداشت و زنان را در امور خانوادگی ‏به برابری حقوقی با مردان رسانید.‏

‎ ‎لزوم جنگ با بینوائی در رابطه با پیکار ضد تروریستی نیاز به استدلال ندارد. ولی این واقعیت که بسیاری ‏سرکردگان و بمب‌گذاران القاعده از عربستان ثروتمند آمدند و پیام‌شان فرهنگی است نه اقتصادی ــ همچنانکه پیام خمینی اساسا فرهنگی بود ــ داستان دیگری می‌گوید. بی‌دمکراسی و حقوق بشر، به نظام سیاسی ثابت و ‏توده حکومت شوندهء خرسند نمی‌توان رسید. دو نسل جامعه‌شناسان برای نشان دادن رابطهء توسعهء ‏اقتصادی و مردمسالاری تلاش کردند. سال پیش جایزهء اقتصاد نوبل به سن، یک امریکائی هندی تبار، داده ‏شد که ثابت کرده است توسعهء اقتصادی، حتا جلوگیری از قحطی، بستگی به درجاتی از دمکراسی و گشادگی ‏نظام سیاسی دارد. تروریسم اسلامی فراوردهء مستقیم فرهنگی است که نه تنها نمی‌خواهد مدرنیته را بپذیرد ‏بلکه (در مورد اقلیت مهمی) با آن تا حد دست بردن به سلاحهای کشتار جمعی می‌جنگد. اسلام در برخورد ‏طولانی خود با مدرنیته، مانند همه جامعه‌های سُنتی، به بسیاری شیوه‌ها واکنش نشان داده است. ولی حدت ‏ایستادگی، و طفره رفتن اسلامیان (باز نام دیگری برای پدیدهء احیاگری دینی) یگانه بوده است. هیچ تمدن ‏دیگری چنین دیواری بالا نبرده است. ‏

‎ ‎ کمتر کسی می‌خواهد اسلام را برآندازد. هر کس می‌خواهد باور داشته باشد آزاد است. ولی اسلام مانند هر ‏پدیدهء دیگری نمی‌تواند از بررسی و کارکرد اندیشهء آزاد بگریزد. تسلط آن بر جامعه‌ها بسیارتر و بیشتر ‏از آن بوده است که بیش از اینها از ارزیابی بگریزد. جای اسلام در جامعه‌های مسلمان ( که با جامعه‌های ‏اسلامی تفاوت دارند) با همه تفاوتهای بنیادی اسلام و مسیحیت در زمینهء دمکراسی، مانند مسیحیت در غرب ‏خواهد شد. به عنوان دین ادامه خواهد یافت، ولی بدون اجبار. ایران در این میدان روندگذار ‏trend setter‏ ‏است. عرفیگرائی، که به درجه‌ای از بیزاری از مداخلهء دین رسیده، از ژرفای جامعه جاری است. مردم ‏ممکن است مذهبی باشند یا نباشند. ولی این در گزینش‌هائی که می‌کنند ــ از جمله میان دوست و دشمن ــ عامل ‏تعیین کننده نیست. موج آینده در جهان اسلامی همین است.‏

‏ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
‏* گسترش یافته سخنرانی (انگلیسی) در دانشگاه ساکرامنتو، آوریل ۲٠٠۲

مطالب مربوط

دادگاه حقیقت، اندیشیدن نیندیشنی

بیرون از جهان سوم در تهران

خرافات، سراسر بجای مذهب

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر