دستها باید از دو سو بهم برسند

ده سال و بیست سال بسر بردن دور از میهن، آنهم در میان هزاران دور افتادهء دیگر که جهان کوچکی از آن ‏جهان بزرگتر را با هم می‌سازند، بی‌تردید به دوریهائی بیش از جدائی فیزیکی می‌انجامد و به شیوه‌های ‏گوناگون بر ایرانیان تاثیر می‌گذارد. ایرانی تبعیدی با بخشی از هستی خود در ایران می‌زید اما ایران ‏کوچکی که پیرامون‌ش را گرفته است هر روز بیشتر جای آن ایران بزرگتر را پر می‌کند. این ایران ‏کوچکتر هر چه هم بکوشد ــ و در گوشه‌های بیشماری از آن سخت می‌کوشند ــ از رسیدن به ژرفاهای ‏ذکرناکردنی که ایران بزرگتر به آن سرازیر شده است برنمی‌آید؛ ابعادش کوچک است و قدرت‌ش اندک. ‏ولی اگر به خود گذاشته شود در این “خرده فرهنگ”ی که او را چون دیوارهء درمیان گرفته است ‏سرازیرتر خواهد شد. این خرده فرهنگ، که یک ناظر آگاه از درون ایران به تازگی انگشت بر آن نهاده، ‏فضای منجمد شدهء هزاران ایرانی است که در عوالم ١٣۵٧/ ۱۹۷۸ می‌زیند و جز به خوشه چینی ناچیزی ‏از خرمن تمدن شگرف غربی که بیخبرانه در آن تنفس می‌کنند خرسند نیستند ــ اگر خیلی هنرکنند.‏

‏ نقش درون و بیرون در رویاروئی با جمهوری‌اسلامی یک موضوع بحث و سوءتفاهم بیست و چند سالهء ‏تبعیدیان بوده است ( تبعیدی، چنانکه غلامحسین ساعدی نخستین بارگفت، با مهاجر تفاوت دارد. مهاجر به ‏کشور زادگاهش به دیدهء جهانگردی ــ یا کاسبی ‏business‏ ــ با عواطف نیرومندتر، و بستگیهای کاهندهء ‏شخصی می نگرد. ) این رویاروئی برخلاف انتظاری که منطقا می‌توان داشت هیچگاه یک زمینهء مشترک ‏برای گرایشهای گوناگون تبعیدیان نشد و خود هرچه گذشت به اختلاف و پراکندگی بیشتر دامن زد؛ چنانکه ‏اکنون می‌توان گفت موضوع عمدهء اختلاف است، که همچون پرده‌ای بر روی موضوع اصلی، یعنی جای ‏هر گروه و فرد در آیندهء پس از رژیم اسلامی کشیده شده است. در همین رویاروئی هم هست که گروه‌های ‏بیشماری از ایرانیان سخت می‌کوشند فضای جهان کوچکتر خود را به آنچه ایران این ربع قرن در آن فرو ‏افتاده نزدیک کنند؛ دوری فیزیکی را با نزدیک کردن روحیه و زبان، هرکدام به آن بخش که می‌پسندند، ‏جبران سازند.‏

‏ در آن سالهای نخستین، بویهء بازگشت به پیش از وضع موجود چنان نیرومند بود که همه به عینه مانند ‏پیش از آن وضع موجود ــ که نه پرانتزی سرخ یا سیاه، بلکه توفانی زیروزبر کننده بود ــ رفتار می‌کردند. ‏هفته‌ها و ماه‌ها که برهم انبار شد آن بویه را به ناچار سست‌تر کرد و رفتار گروه‌های روز افزونی عوض ‏شد؛ اما سخت سرترانی بودند که آسانتر دیدند بجای کمترین اندیشه و بررسی هر چه بیشتر به گذشته مانند ‏شوند. دراز شدن سالها بسیاری ناهمواریها را هموار می‌نمود و از تیزی گوشه‌های ناپسندتر می‌کاست؛ ‏نوستالژی جای خود را به حقانیت می‌سپرد. جمهوری‌اسلامی هر روز دلائل تازه‌ای به دست می‌داد که ‏آن انقلاب با رنگ تند اسلامی‌اش، نه آنکه یکسره نالازم، که مصیبتی بوده است که مانندش را نیاکان ما ‏‏۱٣۵٠ سالی پیش در تاخت و تاز دیگری با رنگ تند اسلامی‌اش، تجربه کرده بودند. اینهمه به روانهای ‏شکست خورده تسلائی می‌داد که بزودی به احساس حقانیت righteousness انجامید. ‏

‏ دیگران، کوشندگان و سرکردگان انقلابی که به هیچ خودفریب بی‌اصولی رحم نکرد، پس از دوره‌ی ‏ناگزیر لیسیدن زخمهای شکست خود ساخته که همه از آن گذشته‌اند، به پیرامون نگریستند که تیره و غمبار ‏بود؛ و به افق نگریستند که هیچ رنگ امیدی، برای آنها، بر آن دیده نمی‌شد. کشتار هراس آور تابستان ‏‏١٣٧٧/۱۹۹۸ بیشتر هم پیمانان گروه‌هائی را که اهل عمل بودند در درون نابود کرده بود. در بیرون هم ‏زمینهء رشد چندانی برای هیچ گروه متولی پیشین انقلاب نمی‌شد دید. بی‌بهره از توانائی پیشرفت، همان ‏فرایند چرخش به گذشته در آنان نیز آغاز شد. ناکامان نظام پیشین به پیش از انقلاب باز می‌گشتند، ناکامان ‏گذشته‌های پیاپی برباد رفته، به تنها دوران افتخارآمیز زندگی سیاسی خود، به “انقلاب شکوهمند” روی می‌‏آوردند: پشت بسوی آینده از هر دو سو؛ روی گرداندن از جامعه‌ای که در دگرگونی‌های دردناک خود و ‏جابجائی ناگزیر نسلها، پیوسته از گذشته‌اش فاصله می‌گرفت.‏

‏* * *‏

‏ اما دورافتادن گروه‌های بزرگی از تبعیدیان از واقعیات جامعهء ایرانی به این اندازه‌ها هم نبوده است. ‏اگر آتش بیاران انقلاب، از مردمی که از شنیدن انقلاب نیز بهم برمی‌آیند، دور می‌شوند و باز بهر حیله ‏رهی در دل حکومت اسلامی دست پخت خود می‌جویند، روی دیگر سکهء آنان در اردوی بازگردندگان به ‏گذشتهء پیش از انقلاب، در زبان و روحیه، و در شیوه‌ها تا جائی که دستش برسد، هنرهایش را با تقلید ‏از حزب‌الله تکمیل می‌کند.‏

‏ یک نمونهء برجستهء این فرایند را در سروصدائی که با اعلامیهء گروهی از هواداران برقراری نا‏مشروط روابط امریکا و جمهوری‌اسلامی برپا شد می‌توان دید. بیشتر آن گروه از چپگرایان و ملی ‏مذهبیان و ملیون، و عموما با پیشینهء انقلابی اسلامی هستند. ( هیچ کارش نمی‌شود کرد. نیت پیروان آن ‏روز خمینی هرچه بود، چند سال ایران برباد ده را زیر عبای خمینی بسر بردند. ) از پشت پردء هم دست ‏دوم خردادیها و دبیرکل نهضت آزادی که بهر دست و پا زدنی می‌خواهد سودمندی‌اش را به پدرخواندهء ‏مافیا ثابت کند از درون، و عوامل فعال جمهوری‌اسلامی و “لابی” بنیاد علوی در امریکا، در کار بودند و ‏دو تن از این عوامل حتا امضای خود را در کنار بیگناهانی نهادند که دیگران به نام‌شان سالهای دراز پیاپی ‏گناه می‌کنند. استدلالهای نه چندان نیرومند آن اعلامیه جز پوششی نیست. تلاشی است برای پرت کردن ‏ریسمان نجات رابطه با امریکا بسوی جنبش بی‌اعتبار دوم خرداد که رهبرش رسما برای دو عضو دیگر و ‏بسیار مهمتر “سه نفری” ‏triumvirate‏ جمهوری‌اسلامی کار می‌کند. ‏

‏ غریزهء انقلابیان پیشین هنوز آنان را به یافتن راه‌حلی از درون همین رژیم می‌کشاند ــ اگر بشود “انقلاب ‏بهمن” را به صورتی به یک سرانجام قابل دفاع رسانید؛ اگر بشود باز درکنار گروهی یاران موجه‌تر پیشین ‏و در ائتلاف تازه‌ای از خودیهای کهنه و نو، به روزهای خوشتر گذشته بازگشت! جمهوری‌اسلامی ‏آشکارا سر در نشیب زباله‌دان تاریخ دارد و از خودش بدنامی قیاس ناپذیری خواهد گذاشت که اندکی هم از ‏آن بر گوشهء هر دامانی زیادی است. چه راهی بهتر از اصلاح آن، که نام دیگری برای نجات آن، است؟ ‏کلید همهء این گشایشها در برقراری رابطه با امریکاست، اگر شرایط مزاحم بگذارد. این تا آنجا که بتوان دید ‏همهء ماجراست. گروهی نگران جای آیندهء خود در ایران، ناخرسند از سهمی که در تاریخ ایران گذاشته ‏است، و دستاوردی که از او به یادگار خواهد ماند می‌خواهد خدمتی از این راه به خودش بکند و جز ‏بازگشت به انقلاب‌اسلامی ( شکوهمند دورترها، بهمن این ده دوازده ساله ) راهی نمی‌شناسد. می‌خواهد ‏با همراهی گوشه‌ای از حکومت اسلامی به گفتهء خودش خطر خونریزی و هرج و مرج و تجزیه را از ‏ایران دور کند. ‏

‏ این درست است که در این دعویها تجربهء جامعه‌های بیشمار در آسیا، افریقا، امریکای لاتبن، و اروپای ‏خاوری، با درجات توسعهء سیاسی و اقتصادی قابل مقایسه و عموما پائین‌تر از ایران ندیده گرفته می‌شود. ‏آن جامعه‌ها بی افتادن در هرج و مرج و خونریزی، نظامهای سرکوبگر و حتا توتالیتر را پس از سالها و ‏دهه‌های دراز با خیزش همگانی سرنگون کردند و گام در فرایند گذار به دمکراسی گذاشته‌اند. هیچیک از ‏آنها دچار پیامدهائی که این سروران ما را از آن برحذر می‌دارند نشده است. “خطرها”‌ئی که از زبان ‏همراهان نهضت آزادی و دوم خرداد در بیرون نمی‌افتد و به عمد بسیار بزرگتر از آنچه هستند وانمود می‌‏شوند بزرگترین تکیه‌گاه استراتژی آنهاست، اگر بزرگترین دستاویز نباشد؛ اما کسانی دم از این خطرها می‌‏زنند که خودشان بیش از همه دربارهء رشد جامعهء ایرانی و همبستگی ملی ایرانیان داد سخن می‌دهند و ‏معتقدند که ایران کاملا برای یک جمهوری، که گویا تنها شکل حکومت دمکراتیک است، آمادگی دارد.‏

‏ همچنین درست است که منظرهء سراسر هراس‌انگیزی که از ایران پس از جمهوری‌اسلامی تصویر می‌‏کنند هیچ با یک جامعهء رشد یافته با درجهء بالای همبستگی ملی که ایران هست نمی‌خواند. اگر ایران ‏برای یک جمهوری دمکراتیک، جمهوری پارلمانی، آماده است دلیلی ندارد که تا بخواهیم دست به ترکیب ‏جمهوری‌اسلامی بزنیم همهء آن مخاطرات ناگهان زنده شوند. در این ابتکاری که اینهمه مخالفت از هرسو ‏برانگیخته، به عناصری از فرصت‌طلبی و فریب و چوب دوستی‌های کهن را خوردن، بیش از همه ‏آسانگیری و اهمیت ندادن به کاری که در پیش است، می‌توان برخورد. انگیزه‌های ناب مادی و زمینه‌‏سازی برای منصوب شدن به سفارت امریکا در ایران نیز بی‌تردید در عوامل جمهوری‌اسلامی در امریکا ‏که بدانان اشاره شد و می‌باید میان‌شان با بقیه تفاوت گذاشت بوده است. ( سروران از اینکه پاره‌ای حزب‌‏اللهیان نیز از در مخالفت با ابتکارشان بر آمده‌اند شادمان نباشند. حزب‌اللهی‌های دست چندم لازم اند تا ‏شکست در این دست و پا زدنها را بپوشانند. این سران اصلی مافیای سیاسی-مالی ، پدرخوانده و رهبر، بوده‌‏اند که سرنخ برقراری نامشروط رابطه با امریکا را به رئیس روابط عمومی خود و تا حلقهء آخر سلسهء ‏فرماندهی در “لابی” آخوندها در امریکا داده‌اند. )‏

‏* * *‏

‏ واکنش بخش نوستالژیک در بیرون که هر روز بیشتر احساس حقانیت می‌کند حتا بیش از خود اعلامیه ‏نشانه‌های بازگشت به بیست و پنج سال پیش از یک سو، و همانند شدن به جمهوری‌اسلامی ــ جناح دیگری ‏از آن را ــ آشکار می‌سازد. ( احساس حقانیت در روانهای کوچک، پروانهء هر زیاده روی است. زننده‌‏ترین نمونهء آن را حزب‌الله در پیش چشمان ما به نمایش گذاشته است.؛ اما حزب‌الله را در هر گرایش ‏سیاسی می‌توان یافت. ) پاره‌ای مخالفان رژیم با چنان تیزی و تندی به امضا کنندگان تاختند و چنان زبانی ‏بکار بردند که گوئی درموضع قدرت دربارهء هماوردان و مخالفان خود، همه در همان فضای بیست و پنج ‏سال پیش، بسر می‌برند. بی‌مدارائی آنان در برابر کسانی که موضعی جز خودشان گرفته بودند ‏فرمانروایان بیست و پنج سال پیش را به یاد می‌آورد که نمی‌توانستند تصور کنند کسی در خدمت بیگانه ‏نباشد و با آنها که آنهمه ستودنی هستند و از همه بالاترند و دنیا باید بیاید و از آنها درس بگیرد از در مخالفت ‏درآید. همانند شدن این گروه‌ها با جمهوری‌اسلامی در زبان زهرآگینی است که بکار می‌برند و هر دشنامی ‏را بهر که در برابر است روا می‌دارند.‏

‏ خیانت و جنایت نسبتهائی است که تعریف قانونی دارد و مزدوری می‌باید ثابت شود؛ کسی باشد که پولی ‏از کسی بگیرد. امضاکنندگان اعلامیه، جز یک دو نفری که با دستگاه‌های جمهوری‌اسلامی از بنیاد و ‏رسانه همگانی، در امریکا کار کرده‌اند و کتاب و مقاله نوشته‌اند و جلسات ترتیب داده‌اند رابطه‌ای از این ‏دست با جمهوری‌اسلامی ندارند. کسانی از درون ایران گاهگاه به چند تنی از آنان اطلاعاتی می‌دهند که ‏زمانی معنی داشت ولی امروز با از نفس افتادن اصلاحات، بیشتر مایهء گمراهی است. مردان و زنانی ‏روی اعتقاد و مصلحت خود، چنانکه هرکس دیگری، موضعی گرفته‌اند و بیشتری از آنان مسئله را اصلا ‏دارای اهمیت ویژه‌ای نمی‌دانستند و از واکنش‌ها به شگفت آمده‌اند.

‏ ما در اینجا شاهد کارکرد پیچیدهء فاصله‌گیری از جامعهء ایرانی، فرورفتن در گذشته، و همانندی با ‏جمهوری‌اسلامی، برگروه‌های گوناگون ایرانیان تبعیدی هستیم. مقصود از جامعهء ایرانی، که اصطلاح ‏دقیقی نیست البته برای هر کس تفاوت می‌کند. مقصود در اینجا توده‌های میلیونی جوانانی هستند که از ‏عوالم تبعیدیان بی‌خبرند، و بویژه پیشرفته‌ترین عناصری هستند که سخنان و نوشته‌هاشان جهت آینده را ‏نشان می‌دهند و پیشرفته‌ترین بخش جامعه را می‌سازند. در این بخش است که ما دگرگشت یا تحول واقعی ‏را در ایرانی که انقلاب و حکومت اسلامی را تجربه کرده است می‌بینیم و آنچه از امیدواری به آینده داریم ‏به مقدار زیاد به آنها برمی‌گردد. این دید سرامدگرایانه ‏elitist‏ را می‌توان نکوهش کرد ولی آنها که با ‏سرامدگرائی بیش از همه ستیزهء لفظی کرده‌اند در عمل به پائین‌ترین درجات کیش شخصیت در غلتیده‌اند. ‏عوامفریبانی هم که از کوبیدن سرامدان خسته نمی‌شوند رویای سواری خود بر گرده‌های عوام را به ‏دشواری می‌توانند پنهان کنند.‏

‏ جامعهء ایرانی در این تعبیر محدودتر، از همهء زیاده‌رویهائی که سروصدای اعلامیه، گوشهء کوچکی از ‏آن است در گذشته است. دوم خرداد برای او بیربط شده است، هرچند اگر مجبور باشد از آن استفادهء ابزاری ‏می‌کند. او گذشته را به عنوان گذشته می‌بیند و آینده را نه امتداد آن بلکه پایه‌ای برای ساختن بر آن می‌‏داند ــ تکرار نکردن اشتباهات، درس گرفتن از تجربه‌ها، و بهره‌گیری از مصالح سودمند آن برای اکنون و ‏آینده. در ایران نیز بقایائی هستند که همچنانکه در بیرون، به گذشته چسبیده‌اند ولی پیشرفت، سرانجام در ‏جامعهء ما جاگیر و درونی شده است. ما هم یک روز باید به بهترهای دنیا برسیم و از لعنت همپائی با جهان ‏سوم و خاورمیانهء اسلامی آزاد شویم.‏

‏ در ایران به آزادی نمی‌توان سخن گفت به این معنی که همه کس آمادهء پرداخت بهای آن که از تصادف ‏کاملا اتفاقی با یک کامیون تا زندان و بیکاری می‌تواند بکشد نیست. در ایران حتا بزرگداشت روز ‏مشروطیت به لت و کوب به دست اوباش بسیجی و زندان می‌انجامد. ( در بیرون چند‌تائی از رسانه‌ها آن ‏تظاهرات بسیار پرمعنی در چندین شهر ایران را دو هفته عقبتر بردند و از تظاهرات به مناسبت ٢۸ مرداد ‏دم زدند ــ یک نمونهء دیگر همانند شدن با رژیمی که مدعی مخالفت با آن هستند! ) از این رو اگر پاره‌ای ‏موضوعات به اشاره برگزار می‌شود نمی‌باید پنداشت که ذهن‌های بهتر جامعه را به خود مشغول نمی‌دارد. ‏به گفتهء رامسفلد وزیر دفاع امریکا “نبود نشانه، [همیشه] نشانهء نبود نیست” ( رامسفلد که تاختن به او ‏سرگرمی تازهء پوزشگران همیشگی هر عنصر هیولاوشی است و شناختن هنرهای‌ش خودبخود انسان را ‏در صف امپریالیستها جا می‌دهد، در کنار چاره‌گری تاکتیکی و بینش استراتژیک، که جنگ افغانستان را ‏برد و درکار زیرو رو کردن ارتش امریکاست، صاحب سبک دراماتیکی هم هست و مصاحبه‌های او ‏طبیعت اینگونه اظهار نظرهای رسمی را دگرگون، و تروتازه‌تر، کرده است. او یک نمونهء خوب ذهنی ‏است که تنبلی و سالخوردگی نمی‌شناسد. اینهمه البته ربطی به ارزش‌داوریهای کسان ندارد. ) ‏

‏ ولی حتا در آن فضای بستهء خطرناک، آن اندازه سخن می‌گویند که نمی‌توان از” نبود نشانه” سخن گفت. ‏به روشنی پیداست که جامعه این رژیم را در هیچ صورت‌ش نمی‌خواهد و به دلیل نگرانی از جای خود در ‏ایران پس از جمهوری‌اسلامی، خواستار دراز کردن حکومت آخوندی ــ حکومت بدست آخوند و بدتر از آن ‏با روحیهء آخوندی ــ نیست. شیوهء مبارزه در ایران تنها در بخش حزب‌اللهی‌اش به گروهی از مبارزان، ‏که بیشتر در پاره‌ای رسانه‌های ایرانی در امریکا گرد آمده‌اند، ماننده است. ما در رسانه‌هائی که در ایران ‏انتشار می‌یابند مانندهای کیهان سخنگوی خانهء اشباح و آدمکشان زنجیره‌ای را کمتر داریم. زبان بقیهء ‏آنها با زبان مبارزان پر شورتر و لابد مبارزتر بیرون که هیچ دشنامی در نظرشان به اندازهء کافی رسا و ‏شیوا نیست تفاوت فراوان دارد. از جمله در ایران هفتاد میلیونی به نظر می‌رسد شمار خائنان و مزدوران، ‏کمتر از اجتماع دو سه میلیونی ایرانیان مهاجر و تبعیدی است. ما در فضای هیستریک خود هر کس را در ‏ناسزاگوئی و تکرار فرمولها و کلیشه‌ها کوتاه بیاید، از آن بدتر با معیارهای ما مبارزه نکند، سزاوار هر ‏صفتی می‌دانیم ــ کمترین‌ش همکاری با جمهوری‌اسلامی که از بس به این و آن می‌چسبانند بیم آن است ‏که زشتی‌اش از میان برود. در ایران این حقانیت را، احساس برحق و از همه کس طلبکار بودن، که پاره‌‏ای بیرونیان را به بربریت نزدیک می‌کند جز در محافل آخوندی و آخوند زده کمتر می‌توان یافت.‏

‏* * *‏

‏ دربارهء دورنمای دمکراسی در ایران بسیار نگرانیها هست. بی‌اصولی در جاهائی و یکسونگری در ‏جاهای دیگر، به چنین فراوانی، با روحیهء مردمسالار سازگاری ندارد. نیروهای مدرن جامعه کار ‏دشواری در پیش دارند که در چنین آشفته بازاری، از جامعهء مدنی ــ از جامعه‌ای که نهادهای غیر ‏حکومتی را برتابد و بر مناسبات آن، ادب سیاسی و معیارهای تمدنی امروزی حکمروا باشد ــ دفاع کنند. ‏کار، دشوار است ولی ناممکن نیست. چنانکه گفته شد سرانجام ماهم باید روزی به بهترهای دنیا برسیم. ‏فاصله گرفتن و انتقاد از شیوه‌های متعصبانه، از پائین آوردن گفتمان در یک سقوط آزاد، نخستین گام است. ‏نباید “از حملهء حریف سپر افکند؛” باید تذکر داد و فضا را برای رفتار درست‌تر مساعد کرد که اتفاقا به ‏حال مبارزه هم سودمندتر است، اگرچه جاذبه‌های دکانداری‌اش کمتر باشد.‏

‏ مهمتر از آن می‌باید دستها را بهم رساند، در بیرون و درون. برقراری هر رابطه‌ای، به ناچار از دور و ‏نادیده، با آن بخشی که در این گفتار از آن به عنوان جامعهء ایرانی یاد می‌شود، به اندازه‌ای ثمربخش است ‏که می‌باید هر چه بیشتر شود. آنها که در ایران از جناحهای حکومتی فاصله می‌گیرند ــ برخی هنوز در ‏عمل، ولی نه در اندیشه، هنوز بستگی‌هائی با جنبش اصلاحگری دارند ــ سرزندگی امیدبخشی از خود نشان ‏می‌دهند و از روشنفکران پیشرو در جامعه‌های باختری ــ مگر احتمالا در” فرماسیون” آموزشی ــ چندان ‏کم نمی‌آیند. آنها دو معضل اصلی اصلاحگران ملی مذهبی را ــ که دامنگیر”مخالفان” مینی مالیست ( ‏حداقلی ) جمهوری‌اسلامی در بیرون هم هست ــ خوب دریافته‌اند: جمهوری‌اسلامی را نمی‌توان هم در ‏چهار ستون‌ش نگهداشت، و هم جز در پاره‌ای زمینه‌های اداری، به اصلاح‌ش پرداخت؛ و جنبش ‏اصلاحی را نمی‌توان از تنها نیروی موثری که دارد، از جنبش اعتراضی دانشجویان و جوانان، بی‌بهره ‏کرد.‏

‏ از ١٣٧۵/ ۱۹۹۶ تا کنون اصلاح در چهارچوب نظام ولایت‌فقیه و با ساختار قدرت دست نخورده، به ‏پیروزیهای اندکی دست یافته است که به خود نظام ربطی ندارد و در قلمرو گشایش جامعه و در واقع برضد ‏نظام است. این گشایش جامعه یا می‌باید به نتیجهء منطقی خود برسد و یا خفه شود. از ١٣٧۸/۱۹۹۹ ‏رهبری جنبش دوم خرداد عملا، و به رغم سخنرانی‌های حفظ آبرو، به خفه کردن این جنبش پیوسته است. ‏سران دوم خرداد هیچ پایمردی در دفاع از پشتیبانان خود که پیاپی به آنها رای داده‌اند نکرده‌اند و برعکس ‏هربار هر چه توانسته‌اند برای جلوگیری از آنان انجام داده‌اند. برخی ملی مذهبی‌ها با سربلندی از ‏کوششهای خود برای متقاعد کردن سران جنبش دانشجوئی به دم درکشیدن سخن می‌گویند. معلوم نیست دوم ‏خردادیان که نه اختیار قانونی چندان دارند، و نه جگر بهره‌گیری از اختیاراتی که قانون اساسی به آنها داده ‏است ــ دست زدن به همه پرسی ــ چگونه می‌خواهند به اصلاحات برسند؟ آنها حتا از اصلاحات اداری ‏قابل ذکری هم برنیامده‌اند. مافیائی که آنها را روز افزون به خدمت خود گرفته است اجازه نمی‌دهد دستی ‏هم به امپراتوریهای مالی، شکارگاه‌های خاص تاراج دارائی ملی، بزنند.‏

‏ آن جامعهء ایرانی که ما می‌خواهیم دست بیرون، و نه تنها دست ما، به آن برسد می‌داند که نگرانی از ‏پیامد‌های ناگوار برچیدن جمهوری‌اسلامی، همه‌اش هم اصیل نیست و ارگانهای تبلیغات رژیم نیز درکار ‏آنند. چند سالی این ارگانها خطر مجاهدین را بزرگ می‌کردند. سپس هنگامی که نوآموزان صحنهء سیاسی ‏ایران نیز دانستند که این ترفند رژیم هیچ بازتابی در جامعهء ایرانی ندارد و مجاهدین اگر پا به ایران بگذارند ‏به سرنوشت بدتر از سال ١٩۸۸ دچار خواهند شد، لولوی کارآمدتری را به خدمت گرفتند: خونریزی و ‏هرج و مرج و بویژه از هم گسیختن ایران. این دومی بویژه با تاکتیکهای خباثت‌آمیز بیشتری همراه است. ‏رژیم اسلامی آشکارا به عوامل دولتهای همسایهء شمالی و باختری ایران میدان می‌دهد که تخم تجزیه‌طلبی ‏بپراکنند. آخوندها جنایت و سرکوبگری را هم برای ماندن برسر قدرت بس نمی‌دانند، و تا قمارکردن با ‏موجودیت ایران آماده‌اند بروند. ‏

‏ از این مهمتر، آن جامعه می‌داند که نگرانی اصلی در این نیست که اگر جمهوری‌اسلامی سرنگون شود ‏چه خواهد شد؟ در این است که اگر بیشتر بپاید کار ایران به کجا خواهد انجامید؟ هرج و مرج و تجزیه و ‏خونریزی، ایران را تهدید نمی‌کند، چنانکه فیلیپین و بلغارستان را هم ( دو نمونه از بسیاری ) تهدید نکرد. ‏اما از هم پاشیدن جامعه‌ای که پیوسته بینواتر می‌شود، اعتیاد و بزهکاری و ناامیدی، پائین افتادن سطح، ‏ویرانی محیط زیست و منابع زیر زمینی، کشور ما را هم اکنون در چنگال دارند. کار از تهدید گذشته ‏است. ‏

‏* * *‏

‏ بر تودهء بزرگ سرامدان فرهنگی و سیاسی که گذار از دوم خرداد به رهبری آنان صورت می‌گیرد می‌‏باید سی چهل میلیون جوان را افزود که تازه گام به اجتماع می‌گذارند و نه هیچ بستگی به جمهوری‌اسلامی ‏دارند نه طبعا هیچ سود پاگیری در ماندگاری آن. این جوانان سرنوشت حکومت اسلامی‌اند. سنگینی آنان ‏بیشتر و بیشتر بر رژیم می‌افتد و هیچ کاری از آخوندها در برابرشان بر نمی‌آید. روزی این جوانان به ‏تصمیم گرفتن مجبور خواهند شد. نه ملی مذهبی‌های سترون می‌توانند با اندرزهای بی‌پروپای خود جلو ‏آنها را بگیرند، نه جمهوری‌اسلامی با خشونت ته ماندهء بسیجی‌های خود. دستها از بیرون باید همواره ‏بسوی آنها دراز باشد. سخن گفتن با این جوانان با زبان دوم خرداد ــ همه گرایشهائی که از سر زیرکی نیم ‏پختهء خود خواستند هردو کلاه را باهم و به نوبت بسر گذارند و کارشان به فریب دادن و فریب خوردن ‏هر دو کشید ــ بیهوده است. جهان ملی مذهبی نیز مانند جهان حکومت شریعت رو به پایان است. ملی ‏مذهبی اگر یکسره عرفیگرا secular ‏‎ ‎نشود برای جوان غربی شدهء امروزی چه دارد؟ به زور نامهای ‏مصدق و بازرگان و طالقانی و شریعتی و آل احمد نمی‌توان آن هشتاد درصد جمعیت آینده ساز ایران را ‏در بند جمهوری‌اسلامی و جهان‌بینی خاورمیانه‌ای نگهداشت. مصدق اگر می‌دانست روزی در کنار این ‏نامها از او اینگونه سوء‌اسفاده خواهند کرد چه می‌گفت؟

‏ زبان این جوانان زبان هیستریک و دشنام آلود پاره‌ای سخنگویان مخالف نیز نیست. تا آنجا که می‌توان ‏دید و شنید، آنها سراسر روی به تمدن غربی نهاده‌اند و کاملا آماده‌اند مانند غربیان زندگی کنند. دشنام و ‏اتهام و خشونت به اندازه‌ای در پیرامون شان ریخته است که نیازی به افزوده‌های هم میهنان تبعیدی نمی‌‏بینند. جهان اصحاب نوستالژی نیز رو به پایان است. آنها اگر از قالب گذشته بدر نیایند برای جوانانی که ‏هیچ گذشته‌ای را برای تکرار نمی‌شناسند چه دارند؟

مطالب مربوط

دادگاه حقیقت، اندیشیدن نیندیشنی

بیرون از جهان سوم در تهران

خرافات، سراسر بجای مذهب

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر