از جنگل «هابسی» به موزائیک پلورالیستی

هیچ سیاستگر یا روشنفکر ایرانی در بیرون نیست که پیوسته با مسئلهء همبستگی مخالفان رژیم روبرو ‏نباشد. در کمتر سخنرانی یا گفت و شنود مربوط به مبارزه است که مردم از سخنران پرسشی در این ‏باره نکنند: در زمینهء همکاری نیروهای سیاسی در مبارزه با جمهوری‌اسلامی چه کرده‌اید؟ این ‏پرسشی است که درهر گفتگو با مقامات یا روزنامه‌نگاران خارجی نیز پیش می‌آید. موضوعهائی مانند ‏وضع رژیم و آیندهء ایران خودبخود به نقش نیروهای مخالف و ناتوانی آنها از کارکردن با یکدیگر می‌کشد. ‏

‏ برای بسیاری ممکن است این توجهی که مردم و ناظران بیگانه به همکاری گرایش‌های سیاسی گوناگون ‏نشان می‌دهند اهمیتی نداشته باشد. مبارزان و مخالفان جمهوری‌اسلامی، بیشتری مبارزهء خودشان را ‏می‌کنند و کاری به آنچه بیرون از حلقه ارتباطات‌شان می‌گذرد ندارند. خو کردن به جهان تبعید و ‏دورافتادن از ایران و ایرانیان در آنها چنان پیشرفت کرده که به آسانی می‌توانند جز خودشان را ‏فراموش کنند. نمونه‌های این جدا افتادگی را در سرتاسر طیف نیروهای مخالف می‌توان نشان داد و ‏فهرستی ملال‌آور خواهد شد. ‏

‏ در حالی که اکثریت بزرگ مردم ایران خواهان برچیده شدن حکومت آخوندی هستند، کسانی در بیرون ‏به نام میانه‌روی و مبارزه مسالمت‌جویانه در پی راه انداختن جبهه اصلاحات هستند و البته هر همسوئی ‏آنان را با هم پیمانان و عوامل رفسنجانی می‌باید تصادفی شمرد. این کاملا اتفاقی است که ملی مذهبی‌‏های نهضت آزادی در عین حال سر حلقهء ائتلاف سروران مسالمت‌آمیز، و جبههء بساز و بفروشی تازهء ‏رفسنجانی بشمار می‌روند. رفسنجانی نیز در مسالمت جوئی مشهورش به اندیشهء اصلاحات به رهبری ‏خود افتاده است و دارد ائتلافی از تکه پاره‌های مانده از دوم خرداد، و همدستان پیشین خود، ‏و”خانواده”اش در مافیای سیاسی ـ مالی، و نهضت آزادی همیشه آماده خدمات دلالی سیاسی، برای آیندهء ‏پس از خاتمی بی‌اعتبار سرهم می‌کند . گروهی از مسالمت جویان دوم خردادی در بیرون می‌توانند ‏چنان سفره‌ای را رنگین‌تر کنند. اما مسالمت جویانی که خود را به چنان ائتلافی می‌بندند به یاد داشته ‏باشند که ده سال پیش با چه امیدی به دنبال اصلاحات و عمل‌گرائی و میانه‌روی رفسنجانی افتادند و رها ‏نکردند تا میکونوس، آنان را به شرم و بی‌اثری محض انداخت.‏

‏ این مسالمت جویان که اندک اندک از نام مخالف نیز فاصله گرفته‌اند در حلقهء کوچکی بسر می‌برند ‏که علت وجودی‌اش نه ستیز با جمهوری‌اسلامی بلکه دشمنی، هنور دشمنی، با پادشاهی پهلوی است. ‏تنها اگر آخوندها باز جائی در حاشیه‌ها به آنان بدهند! بقیه‌اش، هرچه در این بیست و سه ساله شده ‏است، همهء “محصولات فرعی” انقلابی که هنوز با شکوه است، ( یکی از کوشندگان خونریز انقلاب که ‏خود قربانی ماشین خونریزی دست ساخته‌اش شده است ویرانی ایران و از هم گسیختن جامعه را چنین ‏می‌نامد ) اهمیت ندارد. انقلاب با شکوه، پادشاهی پهلوی را برانداخت و فعلا همین دستاورد برای زندگی‌‏هائی که اگر از ویران کردن زیاد آمد در توجیه گذشت، بسنده است. برای آینده هم شاید جبهه تازهء ‏اصلاحات از دو جبهه پیشین دست و دلبازترتر باشد. بار نخست که، رفسنجانی وعدهء دوری داد و ‏وفائی نکرد. بار دوم هم دوم خردادیها کلاههائی را از خود نگهداشتند و کلاه‌های بسیار دیگری گذاشتند ‏و چیزی به آرزومندان بیرون نرسید. شاید کرم رفسنجانی این بار به یاری بقیهء آن زندگیها بیاید.‏

‏ درسوی دیگر، گروهی، از کمترین باد موافق، به سرمستی پیشین بازگشته است؛ خود را برفراز ‏می‌بیند و خون می‌خواهد و غنیمت، و بستن پرانتز بیست و چند ساله و بازگشت به گذشتهء با شکوه. ‏آنچنان به “کبر و عجب و بطر” افتاده است که دیگر به قول عنصری” زمانه را و فلک را به کس ‏نمی‌شمرد.” فهرست بلندی که هر روز درازتر می‌شود از خائنان و جنایتکاران و فریب‌دهندگان و ‏فریب‌خوردگان و هرکس خودی نیست در دست دارد. آیندهء آرمانی‌اش را از هم امروز به نمایش ‏می‌گذارد: یک نظام بسته، سیاستی که عوامفریبی خمیر مایهء آن است و خشونت زمینهء آن و کارش ‏بی‌دشمن داشتن و هر زمان دشمنی را بدین منظور تراشیدن نمی‌گذرد؛ فاشیسم در صورت تازه‌تری از ‏آن.‏

‏ مردم ایران، چنانکه در هر جا می‌توان دید، به ایرانی دور از استبداد و خشونت و خونخواهی ‏می‌اندیشند. افراطیان و خونخواهان بازار خود را دارند ولی در یک فضای باز، و دست کم در ‏شرایطی که قدرت در دسترس نیست گرمی این بازارها زودگذر است. به بیشتر این کسان می‌باید هرچه ‏می‌خواهند طناب داد. پیکار با تعصب و یکسونگری و در راه آرمانهای دمکراسی لیبرال بستگی به بالا ‏و پائین بودن شمار موافقان و مخالفان ندارد. مسئله در این است که چه کاری درست است. ‏بر امر نادرست نیز می‌توان گروه‌هائی را چند گاهی گرد آورد. عمده آن است که سیستم مصونیت ‏جامعه خوب کار کند؛ و سیستم مصونیت، روشنفکران و سیاستگران روشن‌بینی هستند که هرکدام در ‏میدان عمل خود، صرفنظر از برنامه و دستور کار سیاسی‌شان، روحیه و کارکردهای دمکراتیک را پیش ‏ببرند. در یک فضای باز، چنان روشنفکران و سیاستگرانی همواره در پایان برنده‌اند. یک سیاست ‏دربرگیرنده و غیرجنائی، به این معنی که مفهوم جرم سیاسی از فرهنگ و نظام قضائی‌اش زدوده شود و ‏دگراندیشی، هنجار ( نرم ) سیاست باشد و جنایت و خیانت مانند باران بر هرکه خودی نبود نبارد، با ‏طبیعت جامعه‌های بشری که یکسان نیستند سازگاری دارد. از اینجاست که دمکراسی، سرنوشت همه ‏جامعه‌هاست و همه در راه آنند ــ هرچه طول بکشد.‏

‏ زمانهائی بود که شمار چنان روشنفکران و سیاستگرانی که آمادهء چالش کردن روحیه عمومی باشند ‏در میان ما به انگشتان دست نمی‌رسید. تا همین چند ساله به دشواری می‌شد آنان را از”فضای حیاتی” ‏و نهانگاه‌های فکری‌شان بیرون آورد. برای بیشترشان از دست دادن دوستان و پیروان، و بی‌بهره ‏ماندن از “گروه پشتیبانی” جانشین ناپذیر در فضای تبعید ناممکن می‌نمود. حسابگرترهاشان حاضر ‏نبودند زمینه خود را در ایران، اکنون و پس از جمهوری اسلامی، با همگامی با مخالفان فکری خویش ‏خراب کنند. سرجاهاشان مانده بودند و زمان به تندی بر آنها می‌گذشت و ایران هر روز ویرانتر می‌شد.‏

‏* * *‏

‏ بسیار گفته‌اند که نبود یک جایگزین alternative برای جمهوری‌اسلامی به ماندگاری‌اش کمک ‏کرده است. با آنکه ماندگاری رژیم اسلامی بیش از همه به آمادگی‌اش به نابود کردن ایران و قربانی ‏کردن ایرانی برمی‌گردد این سخن یکسره بی‌پایه نیست. بودن یک جایگزین باورپذیر credible دست ‏کم بهانه‌های بی عملی را از بسیاری می‌گیرد و انگیزه‌های فراوان عمل و مبارزه برای بسیاری پدید ‏می‌آورد. اما رابطهء جایگزین با سرنگونی رژیم هرچه باشد تردید نیست که کوشش برای پدیدآوردن آن ‏یک تکان تاریخی به سیاست ایران خواهد داد. طبیعت مبارزه ما چنان است که پیروزی در آن بی ‏بازسازی سیاست در ایران نخواهد شد و اگر بشود پیروزی نخواهد بود. ‏

‏ جمهوری‌اسلامی هرچه باشد حکومت آسانی برای سرنگون کردن نیست. بسیج نیروئی که بتواند آن ‏را در یک خیزش ناگهانی همگانی یا فرایند تدریجی دگرگونی به زیر بکشد کار بسیار جدی درهمه ‏زمینه‌ها می‌خواهد. چنان نیروئی نمی‌تواند یکپارچه باشد. جامعه ما پس از صد سالی کشاکش و ‏دشمنی که بویژه در پنجاه ساله اخیرش تا وحشیگری رفته، طیف گیج کننده‌ای از مکتبها و گرایشها و ‏منافع است. برخوردها به اندازه‌ای تند و میدان اختلافات به اندازه‌ای فراخ است که هیچ نیروئی از ‏یکپارچه کردن‌شان بر نخواهد آمد. حتا جمهوری‌اسلامی با ترکیب فرهمندی بیمانند، که نه هرگز ‏تکرار خواهد شد و نه هرگز می‌باید گذاشت تکرار شود، و فشار و خشونت بیکران، نتوانست جز اندک ‏زمانی جامعهء سیاسی ایران را که همچنان یک جنگل “هابس”ی است ــ “انسان، گرگ انسان” ــ ‏مبتلای وحدت کلمهء خود کند. هیچ نیروئی را، در افق دور دست نیز، نمی‌توان دید که بتواند از این ‏جنگل، باغ عدن بدر آورد؛ و اصلا باغ عدنی در کار نیست و هر جا خواستند آن را بسازند به “گولاگ” ‏رسیدند ــ از نوع کمونیستی‌اش گرفته تا نوع اسلامی آن.‏

‏ از اینجاست که هدف مبارزهء ما با خود مبارزه یکی می‌شود. برداشتن جمهوری‌اسلامی به منظور و ‏مستلزم در آوردن این جنگل “هابسی” به یک موزائیک پلورالیستی است، که متمدنانه‌ترین و ‏کارامدترین صورت‌بندی سیاست و اجتماع است. در چنان موزائیکی تکه‌ها به یک اندازه و صورت ‏نمی‌مانند و تصویر همواره در حرکت است ولی تکه‌ها در کنار هم‌اند و یکدیگر، و سرانجام، سراسر ‏تصویر را ویران نمی‌کنند. تلاش برای رسیدن به این اندازهء پیشرفت هم اکنون در ایران به رغم ‏سرکوبگری و دربیرون به رغم آزادی آغاز شده است، و هردو جای امیدواری دارد. نه زدن و بستن و ‏کشتنهای درون می‌تواند جلوش را بگیرد، نه دست‌بازی که در بیرون می‌تواند از”آزادی” اش استفاده ‏و هر چه را بخواهد ویران کند. ‏

‏ رسیدن به پاره‌ای توافق‌های اصولی و یک طرح کلی برای دمکراسی در ایران برای بسیاری از ‏سیاستگران و روشنفکران در درون و بیرون هر روز ضروری‌تر جلوه می‌کند. از سوئی نیروهای ‏سیاسی در گوناگونی و تفاوتهای خود که تا دشمنی می‌کشد نمی‌توانند هم با جمهوری‌اسلامی و هم با ‏یکدیگر بجنگند؛ و از سوئی برداشتن یک جنگل و گذاشتن جنگلی دیگر بجای آن، هدف مبارزه نمی‌‏تواند باشد ــ مگر آنکه همچنان در جهان وحشیانهء خود بسر ببریم و قدرت را غایت سیاست بدانیم. ‏اگر سیاست برای آن است که آدمیان به بالاترین درجه فضیلت که در توانائی آنهاست برسند، به این معنی ‏که بیشتر به یاری فضیلتهای خود پیش بروند تا به یاری معایب خود، چنانکه در جهان سوم اسلامی و ‏خاورمیانه‌ای ما بوده است؛ و اگر قدرت نه هدفی به خودی خود بلکه وسیله‌ای برای ساختن چنان جامعه‌‏ای شمرده شود، آنگاه نمی‌توانیم مسئله را صرفا در برداشتن جمهوری‌اسلامی یا موقعیت خودمان ‏در برابر آن ببینیم. از ما و جمهوری‌اسلامی مهمتر نیز اموری هست. ‏

‏ برای آنکه به چنین مرحله‌ای برسیم که بتوانیم از امکان همگرائی پاره‌ای نیروهای سیاسی و ‏نمایندگان‌شان سخن بگوئیم بسیار، و بیش از اندازه، انتظار کشیده‌ایم. هرچه زودتر می‌شد، فرصتهای ‏کمتری ازدست می‌رفت. اکنون که زمان بر ما و جمهوری‌اسلامی هر دو پیشی می‌گیرد ــ ما از هر دو ‏سو، گودالی را که میان‌مان افتاده است هر روز با پیکرهای در کفن پیچیده پر می‌کنیم و جمهوری‌‏اسلامی با دستهای به خون آغشته، گودال خودش را ژرفتر می‌کند ــ می‌توانیم از آخرین فرصتهائی که ‏مانده است برای عادی کردن سیاست در ایران بهره گیریم. گودالی که ما را از هم جدا می‌کند ناچار پر ‏می‌شود و توده ده‌ها میلیونی جوانانی که بیخبر از عوالم ما به اکنون و آینده‌شان می‌اندیشند از روی آن ‏خواهند گذشت. چه بهتر که خودمان، باز مانده نسلهائی که پنجاه سال گذشته را بیشتر به باد دادند، از آن ‏بگذریم و در یک فضای عادی سیاسی که پر از اختلاف و کشاکش و موافقت نکردن و موافقت کردن ‏بر موافقت نکردن است، در فضائی که با اینهمه همکاری را در جاهای اساسی میسر می‌سازد، برای ‏بازسازی ایران باهم در حدودی کار کنیم.‏

‏* * *‏

‏ در هر بحث از همکاری و همبستگی و همرائی میان آنها که با هم اختلاف دارند و اختلاف‌ شان را هم ‏نگاه می‌دارند گفتگوی خسته کننده پادشاهی و جمهوری پیش می‌آید؛ زیرا ( آیا باور می‌توان کرد؟ ) ‏گودال در اینجا از همه ژرفتر است. هنوز پادشاهی، اگرچه مشروطه و پارلمانی، با استبداد یکی شمرده ‏می‌شود و بازگشت آن را پایان دمکراسی در ایران قلمداد می‌کنند. اما گذشته از نمونه‌های پادشاهی ‏دمکراتیک ( به نسبت بسیار فراوانتر از جمهوریهای دمکراتیک ) اساس مسئله این است که جامعه ‏ایرانی پس از جمهوری‌اسلامی آیا ظرفیت دمکراسی خواهد داشت یا نه. اگر نداشته باشد جمهوری ‏دمکراتیک را نیز نگه نخواهد داشت و اگر داشته باشد از درآمدن پادشاهی به استبداد نیز جلوگیری ‏خواهد کرد. نمی‌توان تصور کرد که جامعه همهء اسباب دفاع از دمکراسی را داشته باشد ولی تنها به ‏استبداد پادشاهی ببازد؟‏

‏ پرزورترین استدلال مخالفان آن است که پادشاهی با توجه به پیشینه‌اش برای رشد دیکتاتوری ‏مساعدتر خواهد بود. ولی جمهوری نیز بهترین نسخه برای دیکتاوری نظامی و حکومت ارتشیان است. ‏اگر سیستم مصونیت جامعه کار نکند جمهوری زودتر به رنگ دیکتاتوی ژنرالها و سرهنگان کودتاگر ‏درخواهد آمد، چنانکه در اکثریت بزرگ جمهوریهای جهان است. پادشاهی اتفاقا یک خط دفاعی ‏اضافی در برابر ژنرالها و سرهنگانی بوده است که همواره آماده‌اند در نقش رهانندگان ملت هویدا شوند. ‏در تجربهء خود ما شصت سالی پیش، دمکراسی تنها در نام و منحصر به طبقه کوچک سیاسی آن زمان، ‏به بُن‌بست رسیده بود و از دو راهی که بر آن گشوده شده بود ــ جمهوری برپایهء دیکتاتوری نظامی و ‏پادشاهی برپایهء دیکتاتوری نظامی ــ دومی را برگزید. اگر جمهوری پیروز شده بود کمترین تفاوتی با ‏ماهیت پادشاهی که از آن پیکار بدر آمد نمی‌کرد. بجای این بحثهای تمام نشدنی می‌باید در اندیشه ‏نیرومند کردن سیستم مصونیت نظام سیاسی بود که از هرسو دست تطاول بر آن دراز خواهد بود. ‏

‏ سیستم مصونیت به معنی همرائی ( کانسنسوس ) برسر دفاع از ارزشها و عملکردهای دمکراتیک ‏پیکرهء سیاسی‎ body politics ‎‏ و بویژه طبقهء سیاسی ــ سیاستگران و روشنفکران ــ است. این ‏همرائی اگر تنها در سخن باشد اثر چندان نخواهد داشت. در انقلاب‌اسلامی، آزادی از زبانها نمی‌افتاد ‏ولی هر گروه “آزادیخواه” آماده بود با خمینی بر ضد “آزادیخواهان” دیگر معامله کند و “آزادیخواهان” ‏اگر هم خود به عوامفریبی دامن نمی‌زدند از سوار شدن بر موج آن پرهیزی نمی‌داشتند. همرائی به ‏معنی تعهدی به پیشبرد جامعه است که دشمنی و کینه‌جوئی و پشت کردن به اصول را از اختلاف ‏نظر جدا می‌کند؛ و به افراد توانائی آن را می‌دهد که سود کوتاه مدت را فدای منافع دراز مدت کنند. ‏کسانی که برای همرائی با دیگران از آنها، پشت کردن به عقایدشان را شرط می‌گذارند ــ حتا اگر در ‏اصول با آنان مشکلی نداشته باشند ــ برای خود امتیازی قائل هستند که معلوم نیست چه کسی به آنها داده ‏است. ‏

‏ در طبقهء سیاسی ایران در بیرون مسئلهء اصلی، احساسات ناموافق پردامنه‌ای است که بر عموم دست ‏در کاران چیره است. این احساسات رویهمرفته جنبه شخصی ندارد؛ یک “آنتی پاتی” متقابل گروه‌ها و ‏کسانی است که هر کدام دیگری را گناه‌کار می‌دانند. نگرش یکسویه به تاریخ همروزگار ایران و ‏تکرار کلیشه‌ها بجای آزاداندیشی، فضائی شبه مذهبی در سیاست پدید آورده است. امتیازی که بدان ‏اشاره شد از این رویکردها برمی‌خیزد. جماعتی در دیگران به چشم گناهکارانی می‌نگرند که با ‏اعتراف و توبه می‌باید به دامن پاک آنها بازگردند. نیاز به آشتی با تاریخ و ملی‌کردن تاریخ همروزگار ‏ما و” بخشودگی (عفو) متقابل عمومی” که این نویسنده از بیست و یک سال پیش در”دیروز و فردا” ‏بر آن اصرار ورزیده است از اینجاست. چنین رویکردی نه تنها یک نسل روشنفکران و سیاستگران ‏ایران را از پیکار مشترک برای پیشبردن ایران و رساندنش به جای بلند شایسته خود باز داشته، بلکه ‏سراسر اشتباه بوده است. نه “گناهکاران” همه چنانند که تصویر می‌کنند نه دامنها چنان پاک است که ‏بازگشت داشته باشد.‏

‏ در کنار گره پادشاهی و جمهوری، این یک گره دیگر است که نمی‌گذارد اینهمه استعداد و میهن‌‏دوستی برای آزادی و بازسازی ایران بکار افتد. بیست و چهار سال، آنهم بیست و چهار سال جمهوری‌‏اسلامی، برای مرور زمان هرگناهی می‌باید بس باشد. این زنان و مردان هوشمند و حساس که عمری ‏را در امر عمومی صرف کرده‌اند آیا هنوز نیاید یکدیگر را مشمول چنین مرور زمانی بشمارند و دست ‏از کوبیدن یکدیگر با استخوانهای مردگان بردارند؟ خیال می‌کنند زمان جاودان با آنهاست؟ مایهء ‏شگفتی است که بیست و چند سال تکرار همان سخنان، خستگی نیاورده است و بیست و چند سال ‏بی‌اثری به کندوکاوی در روانها راه نبرده است. “ای عجب دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول؟”‏

‏* * *‏

‏ این روزها گفتگوی همبستگی و همکاری باز بالا گرفته است. دست کم به سه ابتکار در سطح گسترده ‏و یک دوجین تلاش در سطح محلی می‌توان اشاره کرد. همبستگی ایده‌ای است که زمانش رسیده ‏است، و ایدهء درستی است. ولی اینهمه دلیل نمی‌شود که آن ابتکارات به جائی برسد. مسئله در پیام ‏همبستگی نیست. پس از اینهمه بحثها دیگر اختلافی در اصول نمانده است و به آسانی می‌توان متنی ‏نوشت که نظر بیشتری از کسان را در خود داشته باشد. مشکل در پیام‌آوران است. اگر فراخوانان یا ‏فراخواندگان اعتبار چندان نداشته باشند کسی به فراخوان اعتنا‏‎ ‎نخواهد کرد. این مشکلی است که آن ‏ابتکارات نمی‌خواهند در نظر بگیرند. همبستگی به معنی گرویدن به فرهنگ سیاسی دیگری است و با ‏بندوبست یا سرهم بندی نمی‌توان به آن رسید.‏

‏ ابتکاراتی که در سطح محلی جریان دارند به دلیل بی‌ادعائی خود و توجه‌شان به کارهای عملی، ‏کامیابی بیشتری داشته‌اند. در کار همبستگی می‌باید از بخود بستن عناوین پر آب و تاب خودداری کرد. ‏رهبری و اداره با عنوان بدست نمی‌آید و چنان عناوینی بسیاری را هم فراری می‌دهد. از این گذشته ‏مانند هر مورد دیگر، کار تا از پائین به بالا نجوشد و ریشه نگیرد به جائی نمی‌رسد. بزرگترین مشکل ‏تا کنون در این بوده است که خواسته‌اند از بالا سازمان بدهند. کار جمعی جز از پائین و به صورت ‏گیاریشه ‏‎ grass roots ‎‏ بختی ندارد و کمیته‌های محلی از ایرانیان دگراندیش بهتر می‌توانند شبکه‌ای ‏بوجود آورند و همکاریهای خود را هماهنگ سازند. آنها خود می‌باید ابتکار را در دست گیرند و ارتباط ‏میان خود را برقرار سازند.‏

‏ درکنار شبکهء کمیته‌ها در هر محل، اگر گروهی نه چندان کوچک از فعالترین و شناخته‌ترین ‏اعضای طبقه سیاسی در بیرون بتوانند به صورت یک باشگاه غیر رسمی تماسهائی با یکدیگر داشته ‏باشند و گاهگاه در اعلامیه‌هائی نشان دهند که یک تفاهم کلی میان کسانی که گرایشهای گوناگونی را ‏نمایندگی می‌کنند هست به تغییر فضا کمک بزرگی خواهد شد. چنان باشگاهی به تدریج خواهد توانست ‏زمینه را برای همکاریهای گروه‌های سیاسی گوناگون آماده سازد و این کاستی عمده مبارزه ضد رژیم ‏اسلامی را برطرف سازد.

مطالب مربوط

دادگاه حقیقت، اندیشیدن نیندیشنی

بیرون از جهان سوم در تهران

خرافات، سراسر بجای مذهب

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر