طرح غیر امریکائی سرنگونی رژیم

‏ در واکنشی شتابزده و عصبی به تظاهرات ١۸ تیر دوم ـ و از این ١۸ تیرها باز خواهد بود ـ خامنه‌ای ‏سران حکومت را از هر دو جناح فراخواند و “خوانش” یا بازخوانی و قرائت خود را از خطری که رژیم را ‏تهدید می‌کند و منطق دور تازه سرکوبگری را که از پایان سال پیش به راه افتاده است برای آنان بیان ‏داشت. او می‌خواست همرائی یا ( کانسنسوس ) پیش از دوم خرداد را میان جناح‌ها باز برقرار سازد. اینکه ‏حاضران، همه آن بازخوانی را پذیرفته‌اند و با آن منطق همراهند جای تردید بسیار دارد.‏

‏ با همه تاکیدهای خامنه‌ای بر تفاوت‌های کمونیسم و اسلام و خاتمی و گورباچف، کابوس شوروی بر همه ‏سخنان او افتاده بود. پیام او بی آنکه چنان عباراتی بکار برد روشن بود: امریکائیان برای فروپاشاندن ‏شوروی طرحی ریختند که آشکارگی یا “گلازنوست” گورباچفی، گرانیگاه و آغازگرش بود. خامنه‌ای ‏سخنی از آزادی گفتار به میان نیاورد و حمله را همه به اصلاحاتی کرد که در محافل حزب‌الله، اصلاحات ‏غیر‌اسلامی نام گرفته است.‏

‏ ولی آنچه در سه ساله گذشته از اصلاحات روی داده اساسا در زمینه آزادی گفتار بوده است و انتخاباتی که ‏در مرحله رای خواندن، سالم‌تر از گذشته صورت گرفته است؛ و چنانکه همه در جمهوری‌اسلامی می‌‏دانند، آن نیز بستگی روزافزون به آزادی نسبی روزنامه‌ها داشته است. خامنه‌ای در آن شورای بحران ، ‏حجت را بر نیروهای جامعه مدنی در حکومت تمام کرد که هر سخنی در مخالفت با وضع موجود و هر ‏اقدامی به زیان مافیای سیاسی-مالی را جزئی از یک طرح امریکائی برای فروپاشی رژیم می‌داند و تصمیم ‏دارد با سلاح دادگستری برای خاموش کردن خودی و کمتر خودی، و سلاح بسیج و نیروهای انتظامی برای ‏درهم شکستن تظاهرات مردم با کمترینه خونریزی، از رژیمش دفاع کند. اصلاحات از نظر او لازم است ‏ولی تا آنجا که به ژرفا نرود و دست به مافیائی که زندگی او به قدرت آن، و زندگی آن به مقام او بسته است ‏نزند. او در دشمنی با روزنامه‌ها و نویسندگان به همان سختی خمینی ( ” بشکنید این قلم‌های فاسد را” ) ‏رسیده است رویکرد او به مساله اصلاحات از مورد شورای نگهبان پیداست. آن شورا با مداخلات و ‏جانبداریهای بی‌پرده‌اش بی‌اعتبار شده است و یکی از آسانترین آماج‌های حمله و انتقاد مردم بشمار می‌‏رود. رهبر انقلاب، چنین چاره اندیشیده است که شورای نگهبان را به رایانه‌ها و کارکنان فنی مجهز سازد ‏تا دیگر “اشتباه” نکنند.‏

‏ در اعتقاد خامنه‌أی به آنچه در آن گرد‌همائی گفت تردید نمی‌توان کرد. با آنکه تکیه کلام‌های “اسلامی” ‏برای خوب جلوه دادن هر چه می‌کنند ، و “امریکائی” برای محکوم کردن هر چه نمی‌پسندند از معنی تهی ‏شده است و هیچ ربطی به واقعیت اسلام یا نقش امریکا ندارد، در باره خامنه‌أی به درستی می‌توان گفت ‏که او تحلیل نادرست خود را باور دارد و بر آن عمل خواهد کرد؛ و در عین تحمل خاتمی در یک ساله ‏آخرش، اگر بتواند جلو اصلاح قانون مطبوعات را خواهد گرفت و فرایند انتخاباتی را باز زیر کنترل کامل ‏در خواهد آورد و نخواهد گذاشت اصلاحگران خطرناکتر به مقامات بالا گمارده شوند. هنوز مرزهای آنچه ‏می‌تواند در نظام حکومتی اصلاح شود روشن نیست؛ ولی آنچه نمی‌باید و نمی‌تواند، به خوبی برای ‏رئیس جمهوری روشن شده است. پس از سه سال پر از شکست برای حزب‌الله ، امروز در هراس از دره‌ای که زیر پایشان دهان گشوده است احساس می‌کنند آنچه را که فردای دوم خرداد می‌خواستند و جگرش ‏را نداشتند ناگزیر می‌باید انجام دهند.‏

‏ قیاس منفی خامنه‌ای البته درست نیست. اینکه اسلام با کمونیسم تفاوت دارد ( در سیاست و حکومت، ‏آخوندها اسلام را هر چه به کارکرد کمونیستی نزدیک کرده‌اند ) یا خاتمی چون مسلمان است با گورباچف ‏کمونیست یکی نیست هرچند بدیهی ولی بیربط است. در اینکه جمهوری‌اسلامی نیز به شیوه شوروی فرو ‏نخواهد پاشید تردید زیاد نمی‌توان کرد. خاتمی برسر عمامه می‌گذارد و پیشانیش ماه گرفتگی رهبر ‏اصلاحگر شوروی را ندارد و اختیاراتش به جزئی از اختیارات او نمی‌رسد. جمهوری‌اسلامی نیز از ‏بابت همگنی و یکپارچگی طبقه سیاسی، و تسلط سرتاسری بر جامعه و شبکه کنترل توتالیتری که حزب ‏کمونیست در هفتاد سال از آن بر آمد به گرد شوروی نمی‌رسد. حزب کمونیست در یک جنگ جهانی بر ‏ماشین نظامی آلمان هیتلری که تا آن زمان مانندش در جهان نیامده بود پیروز شد؛ حزب‌الله در جنگ با ‏همسایه فرودستی چون عراق صدام حسین شکست خورد و به زهر خوردن افتاد. حزب کمونیست، اگرچه ‏به ناکارامد‌ترین و پرهزینه‌ترین شیوه‌ها، شوروی را دومین ابر قدرت جهان کرد؛ حزب‌الله قدرتی را ‏که هرچند پنجمین در جهان نبود، در رده‌های بیستم قرار داشت با ناکارامد‌ترین و پرهزینه‌ترین شیوه‌ها ‏به نزدیکی‌های بنگلادش پائین آورده است.‏

‏ اگر غرضهای “رهبر انقلاب” ـ چنان انقلابی همین رهبران را نیز لازم دارد ـ “حجاب از دل بسوی دیده ‏او ” نمی‌برد او می‌توانست مقایسه‌های باربط‌تری میان دو نظام دیکتاتوری و ایدئولوژیک شکست خورده ‏و روبرو با امواج بالا گیرنده نارضائی و دشمنی عمومی، در کشورهائی که با داشتن همه چیز، تنها نیاز ‏به اصلاحات سیاسی در ژرفا داشتند و دارند بکند. تاکید بر اسلام و کمونیسم در این بافتار ‏context ‎‏ بر ‏گمراهی او می‌افزاید. چه در شوروی دهه‌های پایانی، و چه در جمهوری‌اسلامی این سالهای پایانی، ‏ویژگی الیگارشیک آنها بیش از نام ایدئولوژیک‌شان اهمیت دارد. در هر دو کشور بیش از ایدئولوژی، ‏منافع الیگارشی یا گروه کوچک حاکم بوده که اصلاحات عمقی را ناممکن ساخته است. ایدئولوژی به عنوان ‏بهانه به زنجیرکشیدن مردم و ادامه دیکتاتوری، یک استدلال اضافی الیگارشی برای نفی منطق اصلاحات ‏شده است. بسیار راحت‌تر است که بگویند اصلاحات غیر‌اسلامی است، تا اعتراف کنند که امتیازات ‏سیاسی و مالی آخوندها و آقا‌زادگان را به خطر می‌اندازد. در شوروی نیز “نومانکلاتورا”ی حزب ‏کمونیست همین را می‌گفت.‏

‏ رفتن به واقعیت‌های شوروی و جمهوری‌اسلامی در نتیجه‌گیری خامنه‌ای تغییری نمی‌داد. او حتا در یک ‏مقایسه درست و غیرسطحی شوروی و رژیم خودش نیز به همان گزینش مرگبار می‌رسید که از سه سال ‏پیش به ابعاد و معانی آن آگاه شده است. جمهوری‌اسلامی به دو راهی رسیده است: یا تن در دادن به ‏اصلاحاتی که کلید و نخستین گام آن آشکارگی و آزادی گفتار است تا بتوان غارتگران و سرکوبگران را از ‏پستوهای قدرتشان بیرون کشید، و زیر نور‌افکن نظارت عمومی انداخت؛ یا ایستادگی در برابر هر اصلاح ‏بامعنی، و ادامه بازی با همان بازیگران و روشها که جمهوری‌اسلامی را نه حتا در وضع کنونی بلکه در ‏همان شرایط سال ١٣٧۶ / ۱۹۹۷ و پیش از انتخابات ریاست جمهوری قرار داده بودند. ‏

‏ گزینش نخست، همان آینده‌ای را که خامنه‌أی با اشاره به شوروی هشدار داد در بر دارد. گشودن یک ‏نظام بسته فاسد ـ هر نظام بسته‌أی فاسد است و پاره‌ای فاسدترند ـ ظریفترین و پیچیده‌ترین فرایندهای ‏سیاسی است و برای کامیابی در آن سه شرط لازم است:‏

‏ ١ ـ نخست یک استراتژی اندیشیده و روشن که از استحکام اصولی و درجه بالای انعطاف تاکتیکی ‏برخوردار باشد؛ نه تند برود و نه برگردد.‏
‏ ۲ ـ گروه حاکمی که برسر استراتژی همرای شده باشد و بتواند همبستگی خود را زیر فشارهای کمرشکن ‏فرایند گشایش، نگهدارد.‏ ‏ ٣ ـ آگاهی و احساس مسئولیت مخالفان عمده رژیم که به نوبه خود در کشاکش‌های خردکننده و هر روزی ‏چنان مرحله پرمخاطره‌أی به دام عوامفریبی و رادیکالیسم نیفتند و سهم سازنده خود را ادا کنند. ‏

‏ در ایران دهه هفتاد / پنجاه هیچ یک از سه شرط نبود و فرایند گشایش در کمتر از دو سال در ترکیبی از ‏فروپاشی ‏‎ implosion‏ و ازهم پاشی ‏explosion‏ به نابودی رژیم انجامید. در شوروی ١٩۸۵ تا ١٩٩١ ‏شرط نخست تا اندازه‌ای و شرط سوم به درجه بالا بود ولی شرط دوم اصلا در کار نبود. در جمهوری‌اسلامی که همه ناسازی و بیقواره‌گی است، بخشی از حکومت یک استراتژی بسیار محدود و محافظه‌‏کارانه اصلاحات دارد که از اجرایش بر نمی‌آید. بخش پر قدرت حکومت هیچ استراتژی جز باز پس ‏گرفتن مواضعی که در سه ساله گذشته از دست داده است ندارد و اصلاحات را، هر چه هم اندک، به معنی ‏پایان خود می‌داند. اما شرط سوم در خود ایران به صورت توده‌های بزرگی که خشونت را نفی کرده‌اند و ‏تاب یک پیکار سیاسی دراز آهنگ را دارند فراهم شده است؛ و در بیرون نیز گذشته از چپ افراطی، که در ‏بدترین سناریوها می‌تواند اندک خطری برای دمکراتیک کردن جامعه ایرانی باشد، و راست افراطی که بر ‏آن نیز قادر نیست، جریان اصلی مخالف بر همان طول موج نیروهای جامعه مدنی است که رهبران خود ‏را در روشنفکران و دانشجویان یافته است و رو به گسترش دارد. با چنین ترکیبی خامنه‌أی حق دارد که به ‏یاد آن تجربه‌ها بیفتد. ‏

‏ ( درباره اهمیت سازمانی که می‌تواند برای جابجا کردن دو سه هزار تن برای آشوب یک روز معین یک ‏دو میلیون دلاری هزینه کند مبالغه نباید کرد. تشکیلات، بی‌جاذبه عمومی ـ در این مورد با بیزاری و ‏هراس عمومی ـ پیکره بیجانی است. در واقع با چنان موقعیت سیاسی، هرچه تشکیلات بیشتر به رخ کشیده ‏شود مردم را بیشتر می‌هراساند و می‌رماند. چپگرایان دیگری که بزرگترین پیروزیهای خود را در برهم ‏زدن جلسات می‌یابند و اگر بتوانند چند ساعتی در زیر سایه مجاهدین خلق، سرمستی روزهائی را باز ‏تجربه کنند که زیر سایه خمینی می‌رفتند یا پیرامون سفارت امریکا دست می‌افشاندند و پای می‌کوبیدند، ‏در خطر آنندکه بار دیگر به قول خمینی “بازی بخورند” ـ بازی حزب‌الله را. )‏

‏ گزینش دوم که حزب‌الله بر آن ایستاده است و رئیس جمهوری و گروهش را نیز دارد خواه ناخواه به آن ‏می‌کشاند موکول کردن اصلاحات سیاسی و اجتماعی که به گفته خامنه‌ای کند‌تر است، به اصلاحات ‏اقتصادی است. اما احتمالا او نیز تا کنون دریافته است که در یک نظام بسته، اقتصاد نیز بازیچه سیاست ‏است و اصلاحات اقتصادی، با منافعی برخورد می‌کند که دست نزدنی هستند. رشد اقتصادی به درجاتی ‏در چنان نظامی نیز دست یافتننی است و آخوندهای حاکم امیدوارند که همان اندازه بهبود در وضع مردم، ‏فشار را برای اصلاحات کاهش دهد. خامنه‌أی بدین ترتیب از بستن دفتر اصلاحات سخن می‌گوید و راه ‏حل گشایش زندگی مردم را در خدمت بسته نگهداشتن سیاست برگزیده است. این راه حل چنانکه چند باری ‏اشاره شده راه حل چینی است. خامنه‌ای در آن سخنان به مقایسه چین و جمهوری‌اسلامی نپرداخت. اما از ‏آغاز ریاست جمهوری رفسنجانی، آخوندها آرزو داشته‌اند که هرچه به چین همانندتر و به شوروی بی‌‏شباهت‌تر شوند. ‏

‏ رفسنجانی در عمل از عکس آنچه می‌خواست بر آمد و جمهوری‌اسلامی را از نمونه چین دورتر و به ‏نمونه شوروی نزدیکتر کرد. در نمونه چینی، یک رهبری متحد با اختیار کردن استراتژی اقتصاد بازار و ‏راه دادن سرمایه‌گذاری انبوه خارجی و گسترش ظرفیت صادراتی و محدود کردن مصرف و گشودن دست ‏سرمایه‌داران بر بهره‌کشی بی‌رحمانه از منابع کشور و نیروی کار و پدید آوردن زننده‌ترین نمونه‌های ‏نابرابری اقتصادی میان مناطق و گروه‌های اجتماعی و یک کابوس جمعیت شناسی ( کشتار نوزادان دختر و ‏دورنمای صد میلیون مرد اضافی در آینده نزدیک ) به نام کنترل خانواده ـ همه در سایه یک حکومت توتالیتر ـ ‏و دنبال کردن سیاست خارجی بر رویهم احتیاط‌آمیز و دور از ماجراجوئی، حتا در تایوان که موردی ‏استثنائی است، و برقراری بهترین روابط با غرب به رشد اقتصادی هشت تا دوازده در صد در سال و ‏فزونی موازنه پرداختها ( چهل میلیارد دلار صادرات بیش از واردات در مورد امریکا) دست یافته است.‏

‏ در جمهوری‌اسلامی از اینهمه توانسته‌اند به نابرابریهای اقتصادی و ویرانی محیط زیست برسند. کنترل ‏دولت و نهادهای نیمه رسمی زیر نظر خامنه‌أی یا آخوندهای با نفوذ بر اقتصاد چندان است که چین حتا پیش ‏از خصوصی‌سازیهای پردامنه این چند ساله بیش از آن نبود. اقتصاد رشد واقعی ندارد. در عین محدود ‏شدن مصرف، از سرمایه‌گذاری و صادرات چندان سخنی نمی‌توان گفت. ایران خواب ورود به بازار‌های جهانی را نیز نمی‌تواند ببیند. حکومت‌اسلامی با ساختار پاره‌پاره و حوزه‌ای خود، از تسلط ‏سرتاسری بر جامعه ناتوان است و رهبری چون دنگ شیائو پینگ ندارد که به فرمانروائی رسمی ‏ایدئولوژی پایان دهد و دست و پای حکومت را بگشاید. در چین حکومت دست به تبهکاری می‌زند. در ‏جمهوری‌اسلامی، حکومت دست تبهکاران است. رفتار و گفتار بسیاری از سران حزب‌الله یاد‌آور تیپهای ‏انسانی است که در دار و دسته‌های تبهکاران می‌توان یافت. ‏ ‏ ‏

‏ ازهم گسیختگی دستگاه حکومتی و ویرانی اقتصاد و بینوائی عمومی در ایران، شوروی را بیشتر به یاد ‏می‌آورد که دولت هرچه از کارآئی بی‌بهره بود در سرکوبگری جبران می‌کرد. خامنه‌أی اکنون می‌‏خواهد چینی شدن را در کشوری که ربطی به چین ندارد از نو تجربه کند و از خاتمی انتظار داردکه ‏اصلاحات را از یاد ببرد و بیشتر به کشاندن سرمایه‌های خارجی بپردازد. برای رئیس جمهوری و یارانش ‏در افتادن با رهبر انقلاب و ایستادن در برابر او ناممکن بوده است. خامنه‌ای هر جا خواسته خاتمی را ‏متوقف کرده است ولی گوش به فرمان حزب‌الله دارد، که زندگی‌اش بسته به آن است. ‏

‏ حتا اگر جمهوری‌اسلامی بتواند چین دومی شود، که تصورش نیز دور است، خود چینیان در گشودن ‏تضادهای نظام ناسالم خود و برآوردن انتظارات یک طبقه متوسط نیرومند و دور افتادن مناطق کشور از ‏یکدیگر، با دشواریهای روزافزون روبرویند. چین آینده‌ای ناروشن دارد و جمهوری‌اسلامی از آنجا امید ‏رستگاری نمی‌تواند داشت. منطق ساده قیاسی رهبر رژیم اسلامی نه تنها تفاوتهای تعیین کننده دو کشور را ‏در نظر نگرفته، از یک عامل قاطع دیگر در تحلیل خود غافل مانده است. مردم ایران از چینیان هم سیاسی‌‏ترند ، هم به جان آمده‌تر. برگشتن به “وضع موجود پیشین” برای یک الیگارشی هراسان از دگرگونی، ‏گزینشی طبیعی‌تر می‌نماید. گرفتاری‌شان در این است که آیا می‌شود این مردم را از آن کورسوی ‏امیدشان نیز بی‌بهره کرد و اگر همچنان به سرکوبگری ادامه دهند چگونه از مردم برخواهند آمد؟ زیرا ‏حزب‌الله در یک جای حیاتی دیگر نمی‌تواند از حزب کمونیست تقلید کند. در تهران میدان تیانانمن نخواهد ‏بود؛ و نمی‌توان فرض را بر این گذاشت که بسیحیان همواره بتوانند مردم را بزنند و پراکنده کنند. در ١۸ ‏تیر دوم برای نخستین بار گروهی از بسیجیان نیز در شمار زخمیان بودند. ‏

‎* * *‎

‎ ‎خامنه‌ای از رومانی نیز نامی نبرد، و از اینرو نمی‌توان از یک طرح امریکائی متفاوت برای سرنگون ‏کردن رژیم اسلامی سخن گفت. ولی یک طرح دیگر نیز هست که نه امریکائیان، بلکه خود سران حزب‌الله ‏در دست دارند.‏

‏ رومانی یک نظام دیکتاتوری – پلیسی داشت که چین نیز نتوانسته است. در”سکوریتاته” یا سازمان امنیت ‏چائوشسکو اثر انگشت تقریبا همه مردم رومانی را نگه می‌داشتند. رومانیان، مگر گروه کوچکی و آنهم با ‏اجازه ویژه، از داشتن فاکس ممنوع بودند؛ ماشینهای معدود فتوکپی در سراسر کشور زیر بازبینی پلیس ‏سیاسی قرار داشت. چائوشسکو کشور را با دستهای آهنین اداره می‌کرد و اصلا از “اصلاحات امریکائی” ‏نشانی نمی‌بود. با اینهمه یک روز هنگامی که در بازگشت از سفر رسمی به جمهوری‌اسلامی در میدان ‏بخارست یکی از آن سخنرانیهایش را می‌کرد، که نمازهای جمعه در برابرشان نمودی ندارد، مردم او را ‏هو کردند و جنبشی که پیش از آن با اعتصاب کارگری در یکی از شهرهای رومانی آغاز شده بود ناگهان ‏چنان بالا گرفت که چند روز نگذشته همه دستگاه حکومتی هراس‌آور حزب کمونیست فرو ریخت؛ بسیاری ‏از افراد سکوریتاته در مقاومتی نومیدانه جان خود را از دست دادند؛ چائوشسکو و همسرش را که مانند ‏خانواده میلوسوویچ در یوگوسلاوی، دیکتاتوری مشترک برقرار کرده بودند پس از یک دادرسی کوتاه ‏تلویزیونی در برابر جوخه اعدام گذاشتند.‏

‏ رهبران حزب‌الله باز ممکن است خود را با تفاوتهای آشکار ایران و رومانی فریب دهند. رومانی هم ‏مسلمان نبود و همسر خامنه‌ای از خانه هم کمتر بیرون می‌آید. رهبر حزب‌الله بر خلاف چائوشسکو بی‌‏احتیاط، جز در برابر جماعات دستچین شده سخنرانی نمی‌کند. اگر چائوشسکو یک سکوریتاته داشت آنها ‏شش دستگاه امنیتی به اضافه اوباش انصار و بسیجی دارند … در مقوله اصلاحات یا بازگشت به وضع ‏موجود پیشین، آنها بهتر است به نمونه‌های شوروی و چین بسنده نکنند. رومانی با همه آن تفاوتهای آشکار‏، در امر بسیار مهمتر اصلاحات، بیشتر به خامنه‌ای نزدیک بود. چائو شسکو نیز زور را ترجیح می‌داد و ‏هیچ علاقه‌ای به طرح “اصلاحات امریکائی” گورباچف نداشت. او که از قهرمانان ایستادگی در برابر ‏امپریالسم شوروی و سیاست مستقل بشمار می‌رفت، از طرح اصیل سرسختی در برابر اصلاحات، پیروی ‏می‌کرد. امروز اگر شوروی هم مرده، گورباچف زنده و آزاد است؛ و در این عصر پیروزی دمکراسی، ‏احزاب کمونیست در هر دو کشور می‌توانند در انتخابات شرکت جویند و گاه اکثریت بیاورند. شوروی و ‏رومانی هیچ‌کدام از مرده ریگ ویرانگر ایدئولوژی و دیکتاتوری کمونیستی کمر راست نکرده‌اند ولی ‏وضع رومانی بسیار نومیدکننده‌تر است.‏

‏ در تحلیل خامنه‌ای ـ همچنانکه بیشتر مخالفان در بیرون ـ عوامل جامعه شناختی یا در اصطلاح جامعه ‏شناسان، مردم‌شناسی تحول دمکراتیک جامعه ایرانی، راهی ندارد. او با ذهنیت بیست سال پیش که ‏بیمارترین و واپسمانده‌ترین و غیر‌مدرن‌ترین دوره سیاست ایران در این صد ساله بود، به سرنوشت ‏مردمی می‌اندیشد که زیر چشم حکومت‌اسلامی، و بخشی به دست خود آن، پردامنه‌ترین دگرگشت ‏سیاسی و فرهنگی را کرده‌اند. مردمی که بیست سال پیش با نمادهای مذهبی شیعی، یا شبه مذهبی ‏مارکسیستی-جهان سومی فکر می‌کردند و در جامعه‌ای می‌زیستند که بیشترش بیسواد، و در مناطق ‏جغرافیائی و فرهنگی دور از هم ـ اگر نه جدا از هم ـ پراکنده بود، امروز از ارزش‌های مردمسالاری و ‏حقوق بشر و جامعه مدنی سخن می‌گویند و با پیوستن روستاها به شبکه راه‌ها و برق سرتاسری و دسترسی ‏به آموزش در سطحی نه چندان بالا ولی در مقیاسی بیسابقه ( ۵/١۸) میلیون دانش آموز و نوآموز و دانشجو ‏‏) به یک جمعیت همگن از نظر فرهنگی، و سیاسی، در آمده‌اند. رسیدن تلویزیون و رادیو به روستاها در ‏کنار آموزش توده‌ای، که می‌رود همگانی شود، تفاوتهای زبانی و جنسیتی را در این مردم به پائین‌ترین ‏درجه در تاریخ ایران رسانده است. از میلیونها دانشگاه دیده ایرانی به هر روستا بطور میانگین دو نفر می‌‏رسند. زنان و مردان و روستائیان و شهریان ایرانی اکنون کمابیش از یک ذخیره فرهنگی ( زبان و گفتمان ) ‏واحد بهره‌مندند. و بعد هم ماهواره و اینترنت و نوار است و گرفتاریهائی که مقامات اسلامی در جنگ ‏فرهنگی بیهوده‌شان بهتر می‌شناسند.‏

‏ انقلاب و حکومت‌اسلامی حتا در زمینه حجاب به ریشه خود زده است. آخوندها حجاب را تحمیل کردند ‏تا زنان را از فضای عمومی برانند ولی همان سبب شد که خانواده‌های سُنتی‌تر، از مخالفت با فرستادن ‏دختران و زنانشان به آموزشگاه و دانشگاه و کارکردنشان در بیرون دست بردارند. زنان، صورت را ‏پذیرفتند و معنی را به زیان واپسماندگی مذهبی تغییر دادند.‏

‏ این دگرگونیها که برای آینده رژیم اسلامی از طرح‌های امریکا خطرناک‌تر است جزء آن طرح‌ها نبوده ‏است.

مطالب مربوط

دادگاه حقیقت، اندیشیدن نیندیشنی

بیرون از جهان سوم در تهران

خرافات، سراسر بجای مذهب

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر