12.8 C
تهران
جمعه, ۱۰. فروردین , ۱۴۰۳

رهبری با کیست؟

فهرست مطالب:

شرایط عینی برای پیروزی مساعد است:

۱- افزایش دائمی مقاومت‌ها و مبارزات مردم

۲- ناتوانی ذاتی رژیم ملایان

۳- انفراد رژیم خمینی در جهان

۴- انزوای خمینی در منطقه اسلامی

گرایش‌های نادرست در جنبش مقاومت مردم:

۱- گرایش پیروزی سریع

۲- گرایش «چراغ سبز»

۳- ترس

۴- پراکندگی نیروهای ملی

۵- وجود پیش‌داوری‌ها درباره سلطنت و فقدان یک برنامه روشن درباره آینده

ضعف رهبری مبارزات مردم:

۱- شخصیت‌های سیاسی

۲- ارتشیان و ارتش

۳- احزاب و گروه‌های سیاسی

شاه نهاد راستین رهبری:

۱- افزایش محبوبیت شاه

۲- فره شاه و آتوریته سُنتی و قانونی او

۳- دو گرایش نادرست درباره نقش شاه

۴- مناسبات صحیح شاه و ملت

۵- جبهه واحد واقعی خود مردم‌اند

 

شرایط عینی برای پیروزی مساعد است:

مجموعه‌ای از شرایط عینی که چه از درون مبارزات مردم برخاسته و چه از ماهیت ضد ملی، ضد مردمی و ضد فرهنگی رژیم تحمیلی خمینی نشاءت یافته، وضعیت بسیار مناسبی را برای پیروزی بر استبداد مذهبی در ایران فراهم ساخته است. تحلیل سیاسی این شرایط، نشان‌دهنده آن است که قدرت رژیم مذهبی یک سیر نزولی را طی می‌کند که با رهبری درست مبارزات مردم به سقوط محتوم آن منتهی می‌گردد. مهم‌ترین دلایلی که ناظر بر شرایط مساعد برای پیروزی ملت‌اند، عبارت‌اند از:

 

1- افزایش دائمی مقاومت‌ها و مبارزات مردم:

اولین آثار مقاومت مردم در برابر رژیم ملایان را می‌توان از همان بهمن ۵۷ مشاهده کرد. پس از به قدرت رسیدن خمینی موج نارضایتی و مقاومت به‌سرعت در میان اقوام ایرانی، کارمندان دولت، کارگران صنایع و کشاورزان، کارگران بیکار شده ساختمانی و راه‌سازی، گروه‌های زنان و دانشجویان و روشنفکران آزادیخواه گسترش یافت. همان‌طور که همگان واقف‌اند، این مبارزات حتی به شکل جنگ‌های خیابانی و منطقه‌ای درآمد که هنوز هم در بخش‌هایی از کشور ادامه دارد. انواع مبارزات حماسه‌آفرین مردم به‌صورت فردی و گروهی، بدون تشکل و با تشکل محدود، مقاومت‌های منفی وسیع و مبارزات سیاسی، اقتصادی، ایدئولوژیکی و نظامی وجود دارند اما اکثراً هنوز پراکنده و خودجوش هستند و از یک رهبری واحد برخوردار نیستند.

 

2- ناتوانی ذاتی رژیم ملایان:

ازآنجاکه رژیم تحمیلی استبداد مذهبی ذاتاً قادر نبود به نیازهای جامعه و توده‌های ملت پاسخ دهد و یک روش ضد ملی، ضد آزادی و ضد انسانی را در پیش گرفت، به‌ناچار مبنای اداره امور را هر چه بیشتر بر زور، ارعاب و کشتارهای فردی و جمعی گذاشت. علت این ناتوانی در ماهیت خود رژیم خودکامه مذهبی نهفته است، چون‌که رژیم مزبور پیام سازندگی ملی و پیشرفت و آزادی را با خود به همراه نداشت، بلکه دست ویرانگر یک توطئه جدید نو استعماری بود که از یکسو به سرکوب مردم و از سوی دیگر به تخریب فرهنگ و اقتصاد کشور پرداخته بود.

تعطیل کارخانه‌ها و یا کاهش شدید ظرفیت تولیدی آن‌ها، به هم ریختن نظام مالی و بانکی مملکت، ایجاد اغتشاش در بهره‌برداری‌های کشاورزی و دام‌پروری، برپاداشتن یک اقتصاد کاملاً وارداتی با انحصار مافیایی ملایان ذی‌نفوذ، کاهش درآمد نفتی ایران و تخریب صنایع مربوطه، در همان حال که رکود اقتصادی فاحشی را بر ایران مستولی کرده است، با تورم سرسام‌آوری نیز همراهی می‌شود که با توجه به تنزل درآمدها، فشار زندگی را بر ملت به حد اعلی رسانده است. با سرکوب مؤسسات و مجامع علمی، دانشگاهی و هنری، دست‌مایه‌های فرهنگی کشور به باد فنا داده‌شده که نتایج شوم آن اکثراً دامن‌گیر جوانان گردیده و آنان را از رشد و پرورش استعدادهای خود بازداشته و محروم ساخته است. فشار شدید کادرهای متخصص و اداره‌کنندگان نهادهای اقتصادی و فرهنگی جامعه، باعث مهاجرت‌های چندمیلیونی به خارج گردیده و به‌نوبه خود فاجعه انسانی بزرگی را به بار آورده است. رژیم ملایان حتی توانایی تأمین نیازهای اولیه مردم را ندارد و یک نظام «کوپُنیسم» را بر جامعه تحمیل کرده است که یکی دیگر از اهرم‌های اختناق فاشیستی آن بر مردم را تشکیل می‌دهد.

 

3- انفراد رژیم خمینی در جهان:

رژیم خمینی در جهان و افکار عمومی جهانیان در مهبط یک انزوای کامل فروافتادهاست. این واقعیتی است که علیرغم تمامی تبلیغات گوش‌خراش ملایان و جنجال‌آفرینی‌های بی‌ثمر آنان بر همگان روشن می‌باشد.

علت این امر صرفاً عدم رعایت تشریفات دیپلماتیک و عرف بین‌الملل در روابط دولت‌ها از جانب رژیم خمینی نیست، بلکه از بیزاری جهانیان از ماهیت تاریک‌اندیش، آزادی کش و ضد انسانی نظام «ولایت‌فقیه» ناشی می‌گردد. افکار عمومی جهانیان به‌خوبی آگاه است که ملت ایران یک ملت فرهنگی کهن‌سال است و بااحساس همدردی و تأثر تمام از مصیبت و بلایی که خمینی بر سر آوازه و حیثیت جهانی ایرانیان و میراث درخشان فرهنگی آن آورده است، یاد می‌کند.

مبنا و نقطه عزیمت همه بی‌اعتنایی‌های رژیم خمینی به حقوق بشر، حادثه‌آفرینی‌ها خطرناک در منطقه، خروج از مسیر عادی روابط بازرگانی بین‌المللی، کمک به تروریسم در سطح جهان، تهدید کشورها و توهین و فحاشی روزمره به روسای دُوَل، به باورها و اراده ملت‌ها، همه و همه از اصل ایدئولوژیکی «دارالاسلام و دارالکفر» ناشی می‌شود که توسط ملایان بنیادگرا مستمسکی برای یک «امپریالیسم ایدئولوژیک» قرار داده‌شده است. ملل آگاه جهان در اکثریت عظیم خود، آشکار و نهان رژیم خمینی را محکوم می‌کنند و دولتمردان و سیاستمداران این کشورها مجبورند به خاطر بُرد انتخاباتی خود هم که شده از این افکار عمومی تبعیت کنند.

 

4- انزوای خمینی در منطقه:

خمینی همچنین به توسعه‌طلبی و ماجراجویی در منطقه اسلامی دست یازید. هیچ ایرانی بر حمله عراق به کشور ما صحه نگذاشت، اما این حمله در حقیقت امر ناشی از واکنشی بود که عراق نسبت به تحریکات آشکار و نهان، مستقیم و غیرمستقیم ملایان در تهران نشان داد: تشویق و ترغیب شیعیان عراق به «انقلابی» نظیر آنچه در ایران صورت گرفته بود تربیت تروریست و اعزام آن به کشور هم‌جوار اسلامی، تهدیدها و ناسزاگویی‌ها و حملات تبلیغاتی به سران حکومت عراق و غیره، تماماً ناشی از به‌اصطلاح تز «صدور انقلاب اسلامی» می‌باشد که امروزه دامنه ادعا و هدف جنگی آن حتی به فتح اورشلیم نیز کشیده شده است و بنابراین کلیه منطقه و حوزه اسلامی را تهدید می‌کند.

ازاین‌رو، حتی تنها کشور «دوست» ملایان حاکم در تهران یعنی سوریه نیز در معرض این خطر قرار دارد که ناگاه دستخوش «انقلاب» صادراتی بنیادگرایان «ولایت‌فقیه» قرار گیرد. ترس از آشوب و خونریزی‌هایی که خمینی می‌خواهد با دامن زدن به دعوای شیعی و سنی به راه اندازد و ایرانیان را رودرروی اعراب قرار دهد، در همان حال که قابل‌فهم است، می‌تواند باعث واکنش‌های عاطفی و نسنجیده‌ای شده و خاورمیانه را به آتش کشاند.

بنابراین، افکار عمومی عربی در منطقه خاورمیانه رژیم خمینی را یک تهدید آشکار برای صلح و امنیت و حیات عادلی دولتی خود حس می‌کنند و مسلماً از سقوط آن در ایران خوشنود خواهند شد. رژیم خمینی جنایاتی را به نام «اسلام» مرتکب شده است که مجازات آن نه‌تنها مورد درخواست ملت ایران، بلکه مورد تأیید همه مسلمانان باحیثیت جهان است.

 

گرایش‌های نادرست در جنبش مقاومت مردم:

همان‌طور که قبلاً شرح داده شد، مقاومت مردم ایران علیه رژیم مستبد مذهبی به‌اندازه طول عمر آن قدمت دارد، اما متأسفانه گرفتار گرایش‌های نادرستی است که در طول سه سال گذشته باعث اتلاف وقت و فرصت، تلفات جانی و مالی و بالاخره ادامه رژیم ملایان تا زمان حال گردیده است. گرایش‌های مزبور در مبارزات مردم عبارت‌اند از:

 

1- گرایش پیروزی سریع:

بسیاری از هم‌میهنان بر آن بوده‌اند که رژیم ملایان را می‌توان در مدت کوتاهی برانداخت. این روحیه به شکل غیرقابل توجهی در بین مردم و به‌ویژه نیروهای مخالف در خارج شایع بوده است و خصوصیت بارز آن تعیین تاریخ دقیق سقوط خمینی بوده است. مثلاً: «سه ماه دیگر در تهران خواهیم بود!» روحیه مزبور حاکی از آن است که مبارزین در سنجش و ارزیابی قوای حریف راه خطا پیموده و آن را دستکم گرفته‌اند. اینکه در عرض مدت کوتاهی می‌توان رژیم خمینی را برانداخت، نشان‌دهنده امر اشتباه دیگری نیز هست؛ یعنی آنکه مبارزین قوای خود را دست بالاگرفته‌اند و درمجموع، برآورد اوضاع و تحلیل وقایع و ارزیابی درست نیروها را به‌درستی به عمل نیاورده‌اند. نقطه مقابل و برگردان روحیه «پیروزی سریع» همانا «یاس و نومیدی» است که اکثراً پس از سپری شد مهلت‌های مزبور به مبارزین دست می‌دهد و ایرانیان پس از انقضای هر مهلت به خود می‌گویند: «اصلاً نمی‌شود کاری کرد!» این دو روحیه نادرست که دو سوی سکه گرایش «پیروزی سریع» را تشکیل می‌دهند، ناشی از عدم وجود استراتژی واحد مبارزاتی و رهبری متمرکز است که باید برطرف گردد.

 

2- گرایش «چراغ سبز»:

گرایشی که به نام «چراغ سبز» معروف شده است، یکی از خطرناک‌ترین وجوه ضعف در روحیه مبارزاتی رزمندگان ایرانی را نشان می‌دهد که حاکی از «بیگانه پذیری» و عدم شناخت نیروهای خود و تمکن نفس ملی است. برای برخی از هم‌وطنان مسلم به نظر می‌رسد که تا قدرت‌های خارجی اجازه ندهند، اوضاع سیاسی ایران بر همان پاشنه می‌چرخد و ملایان همچنان بر سر قدرت خواهند ماند و فقط هنگامی می‌توان به سقوط خمینی باور داشت که قدرت‌های خارجی «چراغ سبز» داده باشند. این امربر یک واقعیت تلخ دلالت دارد و آن ساخت دوقطبی قدرت در سیاست جهانی و تقسیم جهان به «شرق» و «غرب» به رهبری ابرقدرت‌ها است. به همین جهت برخی از افراد نتیجه می‌گیرند که در چنبره این چرخ عظیم «قدرت‌ها» نمی‌توان آزادانه به حرکات سیاسی دست یازید؛ اما این مطلق‌گرایی از نسبیت لازم که شرط عقل و دستورالعمل واقعی زندگانی است، عاری می‌باشد. بعلاوه، هم چنانکه ازلحاظ سیاسی به اثبات رسیده است، کشور ما در نقطه تلاقی برآیند پتانسیل سیاسی دو قطب قدرت در جهان قرار دارد و به همین لحاظ امکان نوسان در بین این دو قطب نیز زیاد است که شرایط بالنسبه خوبی را برای حرکات سیاسی آزادانه فراهم می‌آورد و به ملت ایران امکانات و فرصت‌های زیادی را در جهت استقلال و ابتکار عمل عطا می‌کند.

 

3- ترس:

رژیم ملایان مانند حیوانی درنده که زنجیرش گسیخته و به جان مردم بی‌دفاع افتاده، بی‌وقفه و بدون هیچ‌گونه ملاحظه انسانی و اخلاقی به کشتار و قتل مخالفین خود دست می‌زند و به آن نیز افتخار می‌کند. طبیعی است که در شرایطی که یک شبکه وسیع جاسوسی و ترور روانی و جسمی بر سراسر ایران سایه انداخته و کوچک‌ترین ندای اعتراض مردم به‌جان‌آمده به زندان، شکنجه و اعدام منتهی می‌شود، موریانه ترس و وحشت در دل‌ها رخنه کندو اراده ملت را در براندازی این رژیم جنایتکار سست گرداند. بااین‌وجود، مایه بسی افتخار است که مبارزین ایرانی از پا ننشسته‌اند و همچنان با قهرمانی و جانبازی قابل‌ستایشی به‌صف دشمنان می‌زنند. در این رهگذر هرقدر روحیه مبارزه جمعی فراگیرتر شود، هرقدر که مردم نقاط ضعف و آسیب‌پذیر دشمن را بیشتر بشناسند و موردحمله قرار دهند و هرقدر که در این کشاکش مرگ و زندگی پیروزی‌های محسوس‌تری به دست آورند، دیوارهای سنگین ترس شکاف بیشتری برمی‌دارد.

 

4- پراکندگی نیروهای ملی:

بی‌گمان سلطنت‌طلبان نیروی پیش‌آهنگ و اصلی مبارزه ملت ایران علیه استبداد مذهبی بوده و هستند و چنانچه متشکل و متحد شوند، هسته مرکزی مقاومت و موتور محرکه انقلاب رهایی‌بخش ملت ایران خواهند بود. هم‌اکنون سازمان‌های متعدد سلطنت‌طلبان از سیاسی و نظامی و یا ترکیبی از این دو چه در داخل و چه در خارج از کشور به فعالیت مشغول می‌باشند.

محبوبیت و حقانیتی که سلطنت‌طلبان دارند ناشی از پایمردی آنان در برابر نظام ستمگر و جنایت‌پیشه خمینی، ناشی از دفاع بی تزلزل و فداکارانه آن‌ها در برابر جلادان از منافع والای ملت و فرهنگ ملی و بالاخره ناشی از اعتقاد راسخ آنان به‌نظام مشروطه و سلطنت قانونی شهریار جوان ایران است. ازاین‌رو، اینان نقطه امید و کانون گرم مبارزات ملی برای براندازی رژیم خمینی می‌باشند.

بزرگ‌ترین نقطه‌ضعف در بین سلطنت‌طلبان، عدم تشکل واحد و سازمان‌دهی و رهبری یکپارچه است، زیرا هر یک از این سازمان‌ها طبق برنامه خود به مبارزه مشغول‌اند و با سایر سازمان‌های هم‌رزم اکثراً همکاری وجود ندارد. علت این امر در درجه اول، روحیه قسمی گرایی، خودبزرگ‌بینی، خودخواهی‌های فردی و گروهی است که دامن‌گیر بسیاری از رهبران ین سازمان‌ها است. چنین روحیات نادرستی تابه‌حال لطمات و تلفات فراوانی را ببار آورده که کمترین آن‌ها از دست دادن فرصت‌های مناسب بوده است. چنانچه این پراکندگی از بین نرود، اختلاف و عدم همکاری در بین این سازمان‌ها که ماهوی نیست، مایه به هدر دادن بیشتر قوای تک‌تک این سازمان‌ها خواهد شد و به‌طورکلی در بین دیگر نیروهای سیاسی که خواهان نجات میهن هستند، همین وضع تأسف‌بار و ناهنجار حاکم است و تفرق و تشتت بزرگی به چشم می‌خورد که تنها به ادامه حیات نامیمون رژیم خمینی در ایران کمک کرده است.

 

5- وجود پیش‌داوری‌ها درباره سلطنت و فقدان یک برنامه روشن درباره آینده:

رژیم ملایان در مدت سه سال گذشته (و از مدت‌ها پیش از آن) آنچه می‌توانست کرد تا اذهان مردم را نسبت به سلطنت و شاه به‌کلی تاریک نماید و توسط یک تبلیغات گسترده مردم را شستشوی مغزی دهد. بزرگ‌ترین هدف تبلیغی آنان مطابقت دادن مفهوم «سلطنت» با «طاغوت» بوده است که در سایه آن کلیه اتهامات خود را به شاه و مقام سلطنت نسبت دهند و آن را یک‌نهاد اهریمنی جلوه‌گر سازند. به همین هستند هنوز افرادی که به‌طور ناخواسته و تحت تأثیر بمباران تبلیغاتی بنیادگرایان مذهبی (و همدستان بیگانه آنان) نسبت به سلطنت پیش‌داوری دارند. به‌ویژه در بین روشنفکران و نیروهای لیبرال و آزادیخواه که تصور می‌کنند سلطنت و آزادی دو مقوله ناهمنوا می‌باشند.

بهترین راه برای زدودن این پیش‌داوری‌ها ارائه یک برنامه روشن سیاسی و ترسیم سیمایی از ایران فردا می‌بود که پیوند درونی دموکراسی و سلطنت را در سطح یک مشروطه نوین روشن می‌ساخت و اعتماد هر چه عمیق‌تر نیروهای دمکرات و آزادیخواه را به سلطنت جلب می‌کرد. البته پاره‌ای از نیروهای آگاه سلطنت‌طلب بر این کمبود واقف بوده‌اند و کوشش‌های ارزنده‌ای را در جهت رفع آن آغاز کرده‌اند. رفتار خود شهریار نیز تاکنون جای تردیدی باقی نگذاشته است که ایران فردا به دموکراسی تعلق دارد.

 

ضعف رهبری مبارزات مردم:

سه مقوله در رهبری مبارزات مردم علیه رژیم غاصب خمینی می‌تواند موردبحث قرار گیرد که به علت ضعف‌های ناگزیر خود از کار آیی لازم برای به دست گرفتن امر رهبری واقعی و مؤثر مردم و سیر مبارزات آن‌ها در جهت پیروزی، برخوردار نمی‌باشند. تجربیات گذشته نشان داده‌اند که هیچ‌یک از نیروهایی که در ذیل خواهند آمد، نتوانسته‌اند جداگانه یا در ترکیب باهم، امر مبارزه ملت ایران را علیه رژیم ملایان وحدت داده و متشکل سازند. این مقولات عبارت‌اند از:

 

1- شخصیت‌های سیاسی:

برخی از شخصیت‌های سیاسی و یا دولتمردان اسبق، چه آنان که به شاه فقید وفادار ماندند و چه آنان که در صف مخالفین وی بودند، امروزه سعی دارند «نقش رهبری» مبارزه ضد خمینی را ایفا کنند. ایفای این نقش گذشته از امکانات و قوای فردی، مستلزم مقبولیت و پذیرش مردم است و چنانچه دولتمرد سابقی از این پذیرش برخوردار نباشد، نمی‌تواند به‌خودی‌خود مؤثر واقع شود؛ و این پدیده‌ای است که می‌توان با تأسف زیاد در بین مدعیان «رهبری» به فراوانی دید. به دیگر سخن، آنان قادر به ایفای نقش «رهبری سیاسی» نیستند.

برخی دیگر از سیاستمداران قدیمی کوشش دارند در نقش «شیخ» و یا «سنیور» ظاهر شوند و کاتالیزور اتحاد دهنده و ترکیب‌کننده گروه‌های نامتجانس باشند. این کار به علت اشکالات فراوان شدنی نیست؛ ازجمله آنکه آن‌ها بیشتر به دوره پس از براندازی خمینی می‌اندیشند تا سازمان‌دهی علمی و مؤثر مبارزه ملت در زمان حال. درهرحال، آن‌ها هم از آتوریته و محبوبیت عمومی کافی برای پیشبرد و رهبری مبارزات مردم برخوردار نیستند.

 

2- ارتشیان و ارتش:

بخشی از ارتش ایران باقیمانده ارتش شاهنشاهی است که پس از تصفیه‌های خونین فراوان، چیزی به‌جز تعدادی افسر جوان و مورد اعتماد دستگاه ملایان از آن به‌جا نمانده است. نفرات و پرسنل ارتش نیز محدود گردیده و تعداد آن همواره از نصف تعداد نفرات «سپاه پاسداران» کمتر نگه‌داشته می‌شود. بخشی دیگر از ارتش، افسران و سربازانی هستند که یا از ایران خارج‌شده‌اند و یا هنوز در ایران به سر برده و دست به فعالیت زیرزمینی علیه رژیم حاکم زده‌اند. این بخش نیز پراکنده است و از گروه‌های گوناگونی در خارج و داخل تشکیل می‌شود. شرایط کنونی نشان می‌دهد که ارتش داخلی نیز از توانایی لازم برای سرنگون ساختن رژیم خمینی برخوردار نیست، زیرا یا پیوسته درگیر جنگ است و یا کوچک‌ترین نشانه مخالفت در آن به‌شدت تمام سرکوب می‌گردد؛ اما هرآینه تغییر در موازنه قوای داخلی رخ دهد و نیروی مؤثر جنبش مردم بالا گیرد، همین نیرو می‌تواند به‌احتمال‌زیاد به یکی از مهم‌ترین اهرم‌های سرنگونی رژیم خمینی مبدل گردد، مشروط بر آنکه در رأس آن‌یک فرماندهی مورداحترام قرار گیرد و در پناه یک رهبری سیاسی نیرومند عمل کند.

 

3- احزاب و گروه‌های سیاسی:

همان‌گونه که در برابر رژیم خمینی یک «شخصیت سیاسی» نداریم که بتواند فی‌المثل مانند گاندی رهبری مبارزات مردم را به دست گیرد، به همان‌سان نیز حزبی در ایران نیست که از عهده این نقش برآید. احزاب سیاسی در ایران قادر نشده‌اند به صور سازمانی مقبول، مردمی و ملی درآیند که قادر به ایفای نقش رهبری در شرایط کنونی باشند. در عوض آنچه واقعیت دارد، طیف بسیار گسترده‌ای از سازمان‌ها و برنامه‌ها و مرام‌های بسیار گوناگون است که در آن سلطنت‌طلب، جمهوری‌خواه، کمونیست‌های متفاوت، آنارشیست اسلامی، لیبرال‌های اسلامی و لیبرال-دمکرات‌ها و بسیاری از گروه‌های کوچک دیگر جای دارند. تجمع این نیروها در یکجا نیز کار ساده‌ای نیست و پیش از هر چیز مشروط به وجود آتوریته‌ای بسیار نیرومند است که بتواند ائتلافی از این نیروها را ایجاد و ضمانت کند. این مهم در حدود قدرت سازمان‌های سیاسی موجود و رهبران کنونی آن‌ها نیست.

مرجعیتی بالاتر و عظیم‌تر لازم است که ورای سازمان‌های سیاسی موجود پذیرش همگانی داشته باشد و با این پذیرش و آتوریته بتوانند اتحاد را بر این سازمان‌ها «تحمیل» نماید و آنان را از تشتت و درگیری‌های مهلکی که بدان دچارند، برهاند. این مرجعیت در شرایط میهن ما «شاه» است.

 

شاه نهاد راستین رهبری

«شاه» در تاریخ میهن ما چه در زمان‌های عادی و چه ویژه در زمان‌های غیرعادی و سرنوشت‌ساز، «آتوریته» ای است که به مردم اتحاد بخشیده و آنان را در برابر دشمنان رنگارنگ داخلی و یا مهاجمین خارجی رهبری کرده است. در شرایط کنونی نیز جز این نیست و برسی واقع‌بینانه اوضاع ایران مؤید آن است:

 

1- افزایش محبوبیت شاه:

تمام احوالی که از ایران بلادیده‌مان در دست است، حاکی از آن است که مردم چه در بین ایلات غیور و چه در روستاها و شهرها چشم امید خود را به شهریار جوان بسته‌اند. این‌یک واقعیت تکان‌دهنده است که عکس‌های شاه را مردم دست‌به‌دست می‌دهند و حتی حاضرند برای به دست آوردن یکی از آن‌ها قیمت‌های زیادی بپردازند. در بسیاری از مناطق روستایی عکس شهریار با غرور تمام در صدر کلبه‌ها و خیمه‌های عشایر، چوپانان و دهقانان جای دارد. زنان آشکارا چنان محبت بی‌پیرایه‌ای به شهریار نشان می‌دهند که گویی مادری به فرزند خود عشق می‌ورزد. تاکسیرانان تهران تنها کسی را به رغبت سوار می‌کنند که اسامی سابق خیابان‌های پایتخت را بکار برد. پیام‌های شهریار چه در کاست و چه توسط وسایل ارتباط‌جمعی تاثیری وصف‌ناپذیر بر قلب‌ها و اذهان مردم دارد و بارقه امید به پیروزی و آزادی را در دل‌ها روشن می‌دارد. همین اطلاعات اندک که تنها گوشه‌ای از حقیقت را روشن می‌کند، نشان می‌دهد که مردم زیر سلطه جنایتکاران حرفه‌ای «فره شاه» را زنده داشته و پذیرا هستند و این تعجبی ندارد، زیرا همان‌طور که گذشت در تاریخ این مملکت پرافتخار پیوسته شاهان، نهاد راستین رهبری چه در برابر متجاوزین خارجی و چه در برابر آشوبگران داخلی بوده‌اند.

 

2- فره شاه و آتوریته سُنتی و قانونی او:

فره شاهان ایران در نزد مردم یک عطیه یزدانی است که به‌ویژه در مواقع غیرعادی که مملکت نیاز شدیدی به یکپارچگی و حفظ موجودیت واحد ملی خود دارد، شاه باید آن را با قاطعیت بر سر نهد و گوی پیروزی ملت را از میدان آشوب‌ها و جنگ‌ها برباید.

یکی از رازهای بزرگ تاریخ پرافتخار ایران همین فره ایزدی است که معطوف پادشاهان ما بوده است و آنان را با مهر و احساس وصف‌ناپذیری به یک‌یک آحاد ملت مرتبط ساخته است.

از همان فردای فتنه خمینی، چه مردمی که فریب‌خورده بودند و چه آن اکثریت خاموشی که باید به جوش آید و اقلیت‌های ستمگر را از صحنه بدر راند، بر خود لعنت می‌فرستادند و این جمله پرمعنا را که چکیده یک فاجعه ملی است، بر زبان می‌راندند: «مرگ بر ما که گفتیم مرگ بر شاه!» این نهایت مهربانی و نهایت پشیمانی آن مردم را به نحو رقت‌انگیزی بیانگر است.

با اعلام پادشاهی قانونی شهریار، اکنون او به نحو بارزی هر سه آن آتوریته‌هایی را که جامعه‌شناس معروف آلمانی، ماکس وبر از یکدیگر تمیز داده است، در خود جمع دارد: آتوریته فره‌مندانه، آتوریته سُنّتی و آتوریته قانونی!

مردم ایران در یک‌لحظه سیاه از تاریخ و حیات پرآشوب خود و در کشاکش یک درام بین مرگ و زندگی می‌رود که هر چه قاطعانه‌تر و عمیق‌تر روی به کانون تجلی‌بخش این سه آتوریته یعنی شهریار جوان نهد. خمینی هیچ‌گاه به‌درستی موفق نشد نه یک آتوریته سُنّتی برای خود فراهم کند و نه یک آتوریته قانونی، گر چه وی نظریه مطرود «ولایت‌فقیه» را به امامان رساند و کوشش کرد که آتوریته قانونی خود را نیز در «شریعت» محمدی استوار گرداند. وی تنها و آن‌هم در ابتدا از آتوریته‌ای فره‌مندانه برخوردار بود که با آن قادر می‌شد چند میلیون نفر را به خیابان‌ها بکشاند، ولی اکنون به‌زحمت توانایی بسیج حتی صد هزار نفر اجیر و انسان مجبور شده را دارد. باید با واقع‌بینی به عمق این دگرگونی در ذهنیت و روان مردم در عرض چند سال نگریست تا نقش نهاد راستین و طبیعی رهبری شاه را بتوان درک کرد: به‌راستی به همان نسبتی که رژیم خمینی رنگ و آبرو بازیده و روز بروز از فره اولیه‌اش کاسته شده است، به همان نسبت ولی به‌عکس بر فره، آتوریته و محبوبیت شاه به‌عنوان تنها آلترناتیو واقعی در برابر خمینی افزوده گردیده است و شگفت‌انگیز اینکه خمینی بر یک دستگاه وسیع تبلیغاتی حاکم و مسلط بوده است، حال‌آنکه شهریار در شرایط دربدری و غربت از یک‌هزارم آن‌هم برخوردار نبوده است. غالباً این خود آحاد ملت است که شهریار آواره و جوان خود را بر کرسی آتوریته‌ای فره‌مندانه، سُنّتی و نهایتاً قانونی می‌نشاند و کعبه آمال نجات‌بخش خویش قرار داده است؛ و آن‌هم در شرایطی که «شاه» هدف و آماج زهرآلودترین، گسترده‌ترین و شدیدترین اتهامات بوده است!

 

3- دو گرایش نادرست درباره نقش شاه:

پس طبیعی است که در برابر گرایش «نفی کامل سلطنت» که چه توسط خمینی و بنیادگرایان آشوبگر اسلامی و چه توسط همراهی‌کنندگان «چپی» آن، باب شده است، از سوی دیگر به‌گونه‌ای غُلوآمیز از پادشاه خواسته شود که «شاه باید گُرد میدان مبارزه شود». این گرایش هرچند واکنشی قابل‌فهم در برابر گرایش «نفی کامل سلطنت» است، ولی فی‌نفسه نادرست و ضد تاریخی (آناکرونیست) می‌باشد. ما در زمان یعقوب لیث صفاری و یا حتی نادرشاه زندگی نمی‌کنیم و نباید انتظارات بی‌جا و غیر تاریخی از شهریار خود داشته باشیم که یک‌تنه به قهرمان‌بازی بپردازد و اگر نکرد و یا نتوانست که چنین نقشی را جامه عمل بپوشاند، انتظار خود را معطوف «گُردی افسانه‌ای» گردانیم که گویا باید از راه برسد و «در میدان مبارزه» شاهی خود را ثابت کند! اساس این گرایش نادرست، همان انتظارات شدید و غیرمعقول از شاه است و از ناحیه کسانی مطرح می‌شود که نمی‌توانند انتظارات خود را از او با اشکال و شیوه‌های امروزی مبارزه منطبق سازند.

 

4- مناسبات صحیح شاه و ملت:

آنچه امروز لازم است ایجاد مناسبات صحیح بین شاه و ملت است. طی تاریخ ایران هرگاه این مناسبات صحیح بوده، ملت در آسایش و رفاه و سربلندی می‌زیست و شاه در دل مردم جای داشت و به‌طور کاملی از عنایت و فره ایزدی برخوردار بود. معکوس آن همیشه برای ملت و پادشاهان زیان‌بخش بوده است. به‌طور خلاصه این روابط صحیح نگاهدار وحدت ملی ایرانیان، پاسدار فرهنگ درخشان آن و تداوم‌دهنده آن برای نسل‌های آتی بوده است. بی‌جهت نبود که لبه تیز حملات دشمنان ملت ایران در جریاناتی که به فتنه خمینی انجامید، مخدوش کردن و مخدوش جلوه دادن این مناسبات بود: از یکسو عناصر فاسدی در دستگاه دولت و جامعه، نابکاری خود را به حلقه نزدیکان شاه فقید نسبت و یا سرایت دادند و از سوی دیگر دستگاه ویرانگر تبلیغات دشمن، با آگراندیسمان و بزرگ جلوه دادن این انتقادات کوشش کرد که ملت را به شاه بدبین کرده و او را از سمت یابی صحیح بازدارد و تا حدود قابل‌توجهی هم موفق شد.

اکنون ملت به‌طور خودجوش و به شکلی طبیعی و غریزی (غریزه بقاء ملی) فره شاه و آتوریته رهبری او را با زمزمه‌ای همه‌گیر به دل‌ها و قلب‌ها سرایت می‌دهد و آتش مهرها، وفاداری‌ها و بیعت‌های خود را دوباره شعله‌ور می‌کند و این سهم ارزنده ملت در تصحیح مناسبات شاه و مردم است.

شاه در شرایطی که ملت محکوم مشتی جبّاران مذهبی و همدستان بیگانه آن‌ها است و به‌شدت خواهان آزادی و نجات خود است، نقشی غیر از زمان‌های عادی دارد. این نقش به‌ویژه با کمبود بارز یک سازمان و یا شخصیت رهبری کننده، معطوف به آن است که شاه باید و می‌تواند دریکی از پرآشوب‌ترین لحظات تاریخ کشور ماه، به نهاد راستین رهبری ملت ایران مبدل گردد و به آن با قاطعیت شکل سازمانی و مناسبی را که لازمه مبارزه‌ای بسیار بغرنج و ملی است، بدهد. این اساسی‌ترین و ضروری‌ترین گامی است که شاه در جهت تصحیح مناسبات شاه و ملت و استواری پیوندهای قلبی و عاطفی خود با مردم برمی‌دارد.

 

5- جبهه واحد واقعی، خود مردم‌اند:

تردیدی نیست که ملت بدون تشکل و بدون اتحاد بر دشمن غلبه نخواهد کرد. ولی هر تشکّلی و هر نوع اتحادی موردنظر ملت نیست و اگر هم به فرض به نتیجه‌ای برسد، نتیجه‌ای نیست که حاوی پیروزی ملت باشد. هر تشکل واقعی که ملت را متحده کرده و رهبری نماید و به پیروزی برساند، نمی‌تواند از دو خصوصیت صرف‌نظر نماید:

اولی رهبری شاه است و دومی پایه مردمی و فراگیری که ملت و آحاد گوناگون آن را درگیرد. به‌عبارت‌دیگر: جمعی روشنفکر که اولاً بخشی از آن‌ها از دستیاران خمینی بوده‌اند و به ملت پشت کرده‌اند و ثانیاً عده‌ای سیاستمدار و گروه‌های کوچک سیاسی که بین مردم پایه و اعتباری ندارند، نمیتوانند «جبهه متحد» تشکیل دهند و بدین‌وسیله توانایی رهبری مبارزات مردم را احراز کنند. جبهه واحد واقعی همانا نیروها و آحاد خود ملت است که شامل گروه‌های قومی، گروه‌های مذهبی اکثریت و اقلیت، گروه‌های شغلی و البته برخی از احزاب و دسته‌های سیاسی است که درراه آزادی و استقلال ایران و برای بازگرداندن نظام مشروطه سلطنتی و قانون اساسی مبارزه می‌کنند. اینان بیش از ۹۵ درصد ملت ایران را شامل می‌شوند. درصورتی‌که شاه به رهبری، تشکل و اتحاد این نیروی عظیم ملی بپردازد، هم قدرت و توانائی ملت کاملاً شکوفا می‌شود و هم قدرت و توانایی رهبری شهریار به منصه ظهور می‌رسد. جمع این دو قدرت و توانایی‌اش که دشمن را سرانجام به‌زانو درخواهد آورد. جمع این دونیرو است که قدرت‌های جهانی را وا خواهد داشت که به درخواست‌های ملت ایران بیش از این بی‌اعتنا نباشند. جمع این دو همانا جبهه واحد واقعی خود مردم است که با گردهمایی نمایندگان آحاد ملت زیر رهبری و نام شهریار شکل سازمانی و ایرانی مخصوص خود را خواهد یافت و به دموکراسی به سبک ایرانی رونق بی‌سابقه‌ای خواهد بخشید!

 

Banner

مشروطه نوین، ماهنامه شماره ۲، آبان ماه ۱۳۶۱

  • ویرایش متن: نسیم آریایی، تبسم آریایی
  • بازنشر مجموعه: نسیم آریایی، تبسم آریایی و وبسایت لیبرال دموکراسی

پیشگفتاری برای نوشتارهای فراموش شده

 

تاریج درج در این سامانه ۹ شهریور ۱۳۹۹

پست‌های مرتبط

بیشترین خوشبختی‌ها برای بیشترین مردم

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
قبول اطلاعات بیشتر