16.7 C
تهران
پنجشنبه, ۶. اردیبهشت , ۱۴۰۳

لیبرالیسم در فضای روشنفکری ایران

بحث دربارهٔ لیبرالیسم در ایران همواره با اشاره به دولت‌های لیبرال در اروپا و آمریکا و بدون توجه به آثار و افکار اندیشمندان لیبرالیسم کلاسیک صورت می‌گیرد.

به همین جهت زمانی که صحبت از روشنفکری لیبرال به میان می‌‌آید، اکثر معتقدان به این مکتب به‌عنوان «بورژوا»، «دشمنان طبقهٔ زحمت‌کش» و «طرفداران امپریالیسم غربی» معرفی‌ می‌شوند. درحالی‌که لیبرالیسم کلاسیک قبل از اینکه آموزهٔ ایدئولوژیک حزبی سیاسی باشد به‌منزلهٔ اندیشه‌ای فلسفی‌ دربارهٔ انسان و آزادی‌های اجتماعی او شکل‌گرفته است. در حقیقت زمانی که به نوشته‌های سه متفکر اصلی‌ لیبرالیسم کلاسیک یعنی‌ بنجامن کنستان (Constant)، جان استوارت میل (Mill) و الکسی دو توکویل (Tocqueville) بازمی‌نگریم، چهار نکتهٔ اصلی‌ برای تعریف و توضیح مکتب لیبرالیسم به چشم می‌خورد.

نخست اینکه لیبرال‌ها مدارا یا تساهل را به‌عنوان یکی‌ از ارزش‌های مهم جوامع مدرن به‌حساب می‌آورند. دوم اینکه آزادی از دیدگاه لیبرال‌ها به معنی رهایی از موانعی است که دولت یا هر نهاد اجتماعی دیگری در مقابل فرد قرار می‌دهد. اهمیت یافتن چنین ساحتی از آزادی (که آیزا برلین آن را «آزادی منفی‌» می‌نامد) نکتهٔ سوم را برجسته می‌کند و آن مسئلۀ فردیت است.

احترام به فرد و فردیت یکی‌ از اصول مهم لیبرالیسم است که آرمان‌هایی چون آزادی سخن، آزادی مالکیت خصوصی، آزادی دین و بالاخره بازار آزاد را به همراه دارد؛ و بالاخره نکتهٔ چهارم که مهم‌ترین اصل لیبرالیسم کلاسیک و شیوۀ نگرش آن به دولت مدرن است و در نقد قدرت‌های خودسرانه و محدود کردن حاکمیت خلاصه می‌شود. فراموش نکنیم که نقد بنجامن کنستان از دموکراسی آتنی و از قرارداد اجتماعی روسو به‌منزله تجلی‌ مدرن آن در این فکر خلاصه می‌شود که لیبرالیسم نگاه خود را از حضور دائمی در گستره همگانی به آزادی‌های فردی در عرصهٔ خصوصی معطوف می‌دارد.

طبیعی است که با چنین نگرشی لیبرالیسم خود را مدافع دموکراسی با میانجی و مخالف هرگونه دموکراسی مشارکتی و یا دخالت بیش‌ازاندازۀ دولت در امور خصوصی افراد می‌داند. البته می‌توان دولتمردی لیبرال بود و به حقوق اجتماعی مردم نیز توجه داشت. ازاین‌رو لیبرال بودن الزاماً به معنی تبعیض قائل شدن و زیر پا گذاشتن یکایک حقوق مدنی افراد جامعه نیست. شاید به همین دلیل در سیاست آمریکای شمالی میان لیبرالیسم و محافظه‌کاری تفاوتی‌ اساسی‌ برقرار است.

لیبرالیسم در آمریکا یا کانادا را نوعی «لیبرالیسم اجتماعی» نیز می‌نامند که با آرمان‌هایی مترقی مثل New Deal فرانکلین روزولت یا حق رأی برای سیاهان آمریکا در دوران جان اف کندی همراه است. جان اف کندی در پاسخ به این پرسش که «لیبرال کیست؟» می‌گوید: «لیبرال کسی‌ است که به‌پیش رو و نه به پشت سرخود نگاه می‌کند. او کسی‌ است که از ایده‌های جدید بدون واکنش‌های سفت‌وسخت استقبال می‌کند.»

او کسی‌ است که در مورد رفاه مردم، سلامت آن‌ها، مسکن آن‌ها، تحصیلات آن‌ها، کار آن‌ها، حقوق و آزادی‌های مدنی آن‌ها دلسوز است. او کسی‌ است که معتقد است می‌توانیم فراسوی بن‌بست‌ها و سوءظن‌هایی که بر سیاست‌هایمان در خارج از آمریکا چنگ انداخته است قدم برداریم. اگر این معنی «لیبرال» بودن است پس من افتخار می‌کنم که لیبرال هستم.

این گفتۀ کندی معرف اصول لیبرالیسم آمریکایی است که انقلاب آمریکا و اعلامیۀ استقلال آن‌ها را پایه و اساس قرار می‌دهد. درحالی‌که لیبرالیسم فرانسوی بر مبنای آرمانه‌ای جمهوری‌خواهی انقلاب فرانسه قرارگرفته است. در یک کلمه، لیبرالیسم آمریکایی خود را دنباله‌رو آرمان‌هایی چون آزادی فردی و برابری سیاسی و اصل نمایندگی می‌داند درحالی‌که لیبرالیسم فرانسوی بر مفهوم ارادهٔ مردمی، جامعهٔ سیاسی و حقوق اقتصادی مردم تأکید بیشتری دارد.

بهترین گواه تاریخی‌ و نمونۀ سیاسی لیبرالیسم فرانسوی قرن نوزدهم شخصی‌ چون فرانسوا گیزو (Guizot) است که همچون هم‌عصر خود الکسی دو تکویل برابری شرایط را محور اصلی‌ تاریخ جدید اروپا بررسی می‌کند. ولی‌ لیبرالیسم گیزو همچنین به این اصل توجه دارد که «قدرت هیچ اسراری برای جامعه ندارد، زیرا جامعه هم دیگر هیچ معمایی برای قدرت ندارد».

بنابراین آنجا که لیبرالیسم آمریکایی از فاصله میان آزادی‌های فردی و نقش دولت سخن می‌گوید، به‌عکس لیبرالیسم فرانسوی می‌کوشد تا گسترۀ خصوصی و گسترۀ عمومی‌ را یکی‌ کند. ازاین‌رو، لیبرالیسم فرانسوی بسط و توسعه هر چه بیشتر آزادی‌های فردی را در ساحت‌های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی‌ می‌‌بیند که دولت به‌منزله ارادهٔ مردمی و حاکمیت ملی‌ نقش مؤثری در اداره آن ایفا می‌کند. بناترین از دیدگاه لیبرال‌های فرانسوی رهایی بی‌قیدوشرط اقتصادی و سیاسی از دولتی که خود را جمهوری‌خواه و نمایندهٔ مردم می‌داند معنایی ندارد.

با این اوصاف شاید بتوان گفت که لیبرالیسم ایرانی‌ ازلحاظ تفکر و خط‌مشی‌ سیاسی تا حد زیادی تحت تأثیر مستقیم لیبرالیسم فرانسوی و اعتقاد آن به آزادی‌های دموکراتیک و کسب‌وکار آزاد همیشه با نیم‌نگاهی‌ به نقش مؤثر دولت و کارگزاران آن همراه بوده است. ولی‌ اکنون باید به این موضوع پرداخت که چرا لیبرالیسم در فضای روشنفکری ایران مرعوب و مظلوم واقع‌شده است.

همچنین اینکه در دوران بعد از انقلاب ۱۳۵۷ به چه کسانی‌ می‌توان لقب «روشنفکر لیبرال» را خطاب نمود، خود جای بحث و گفتگو دارد؛ اما به‌هرحال و با هر تعبیر شاید اصلی‌‌ترین ویژگی‌های برشمرده برای روشنفکری لیبرال بعد از انقلاب‌‌ همان اعتقاد به جدایی دین از دولت و اولویت دادن به دو اصل دموکراسی و حکومت قانون بدون تأکید بر ضرورت انقلاب است.

حوادث سال‌های آخر سلطنت محمدرضا شاه پهلوی و بالطبع سال‌های نخستین انقلاب که همزمان با اسطورۀ چپ و به قدرت رسیدن اسلام‌گرایی افراطی همراه بود، آزمونی بزرگ برای روشنفکران لیبرال به شمار می‌‌آمد. بسیاری از آن‌ها که مدعی دفاع از قانون و آزادی در رژیم شاه بودند، اکنون در مقابل آزمون بزرگ‌تری قرار داشتند که در برابر استبدادخواهی‌ها و قدرت‌طلبی‌های حکومت اسلامی و تصمیم‌گیری‌های ایدئولوژیک و گاهی دیکتاتورمنشانۀ گروه‌های سیاسی چگونه موضع‌گیری کنند.

سنت روشنفکری در ایران با دو مقولهٔ مارکسیسم و اسلام‌گرایی پیوند خورده است و بحث در دربارهٔ نقش روشنفکری لیبرال و سکولار خارج از حیطه ایدئولوژیک چپ در فعل‌وانفعالات اجتماعی و سیاسی ۳۰ سال اخیر ایران محل جدال و مناقشۀ دامنه‌داری بوده و هست.

در این میان روشنفکران لیبرالی چون شاهرخ مسکوب، مصطفی رحیمی و داریوش شایگان که از مقوله‌هایی‌ چون دموکراسی و تساهل و احترام به قانون سخن به میان آورد‌ند در ردهٔ طردشدگان از حوزهٔ روشنفکری سیاسی قرار گرفتند. بسیاری از این عدهٔ ترک وطن کردند و در کشورهای چون فرانسه، آلمان یا آمریکا گوشه تبعید برگزیدند در حقیقت روشنفکران لیبرالی که نه در طیف چپ و نه در طیف اسلام‌گرایی قرار می‌گرفتند خود را در گستره همگانی جدیدی یافتند که آغشته از گفتمان‌های ایدئولوژیک ضد-روشنفکری و ضد-لیبرالی بود. هرچند که خشونت‌های دورهٔ اول انقلاب بی‌حدوحصر بودند، ولی‌ حال هوای انقلاب موجب ایجاد روحیه‌ای ضد لیبرال در میان روشنفکران ایرانی‌ شد و ارزش‌های لیبرالی و دمکراتیکی چون حقوق بشر و حکومت قانون قربانی ناکجاآباد‌هایی‌ شدند که یکسره خواستار نابودی لیبرال‌ها بودند. بدین ترتیب در دورهٔ نخست‌وزیری مهندس بزرگان او و افراد کابینه‌اش لیبرال خوانده می‌شدند. این صفت از سوی بسیاری از فعالان چپ و افراطیون اسلامی با بار ارزشی منفی‌ در مورد مرحوم بزرگان به کار گرفته می‌‌شد.

هرچند که مهندس بزرگان فردی مؤمن بود و به بنیاد‌های سکولار و غیردینی لیبرالیسم کلاسیک اعتقاد نداشت ولی‌ مواضع سیاسی او اعم از احترام به آزادی‌های مدنی و تأکید بر مالکیت فردی علیه اقتصاد دولتی بسته به دو مفهوم کلیدی لیبرالیسم یعنی‌ آزادی اقتصادی بازار و آزادی‌های فردی نزدیک بود. ولی‌ گفتمان اسلام لیبرال مهندس بزرگان قدرت رویارویی اسطوره‌ای و سیاسی با اسلام انقلابی آیت‌الله خمینی و اسلام تاریخی گر علی‌ شریعتی‌ را نداشت و در برابر حملات گفتمانی انقلابیونی که واژۀ لیبرال را تبدیل به فحش سیاسی کرده بودند به گوشه عزلت کشانده شد.

سال‌ها بعد محسن رضایی، دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام و فرمانده اسبق سپاه پاسداران به این مسئله اشاره کرد که «امام با انتخاب بازرگان بزرگ‌ترین کلاه را بر سر آمریکا گذاشت.» در حقیقت بر همه روشن بود که از بدو تأسیس جمهوری اسلامی ایران در بهار ۱۳۵۸ مکانی برای افکار لیبرال، چه دینی و چه غیردینی، در ساختار سیاسی جامعه وجود نداشت و افراط ‌طلبی‌های چپ و راست در ایران آن زمان مانع این شد که اصول لیبرالیسم کلاسیک در میان اقشار مختلف جامعه پا گیرد. ولی‌ برکناری مهندس بزرگان و انهدام کابینهٔ او به معنای افول لیبرالیسم در جامعهٔ ایران نبود.

با پایان جنگ، مرگ آیت‌الله خمینی و شکاف نسل‌ها روحیه سیاسی و فرهنگی‌ جدیدی در ایران سال‌های ۱۳۷۰ حاکم شد. با آغاز ریاست جمهوری هاشمی‌ رفسنجانی‌ و رشد مباحث و مجالس روشنفکری دگرگونی جدیدی در میان روشنفکران دینی و غیردینی صورت گرفت و میانه‌روی سیاسی و لیبرالیسم فکری و نظری بار دیگر در میان بسیاری از آن‌هایی پا گرفت که در دورهٔ اول انقلاب ایران مغضوب شده و یا به تبعید رفته بودند.

در دامن چنین فضایی بود که روشنفکران دمکرات و لیبرال غیردینی تصمیم به ایجاد مجلاتی چون فرهنگ و توسعه، گردون، گفتگو و نگاه نو گرفتند و اصلاح‌طلبان دینی درصدد ایجاد مجلاتی چون کیان، زنان و ایران فردا برآمدند. برخی‌ نیز چون داریوش شایگان، هرمز همایون‌پور و کامران فانی دست به ایجاد انتشاراتی چون نشر فرزان روز زدند که محلی برای دیدار و گفتگو و بحث دربارهٔ مباحث و روشنفکری روز شد.

به ثمر رسیدن این کوشش‌ها نه‌تنها نشان از تغییر نسل در ایران و توجه روزافزون جوانان به مقولاتی چون سینما، فلسفه، جامعه‌شناسی و تاریخ بود، بلکه گویای عطش جامعهٔ ایران برای قرار گرفتن در مسیر نوگرایی فرهنگی‌ و روشنفکری و طرح مفاهیمی چون مدرنیته، دموکراسی، جامعهٔ مدنی و سکولاریسم بود. روشنفکری دموکراتیک و لیبرال سال‌های ۱۳۷۰ را می‌توان به عبارتی روشنفکری دورهٔ گذار جامعهٔ ایران از ساختار انقلابی و ناکجاآبادی به دورهٔ جامعهٔ مدنی بررسی کرد.

واضح است که فعالیت‌های نخبگان فرهنگی‌ سال‌های بعد از پایان جنگ ایران و عراق همراه با خستگی‌ روحی‌ و مفهومی‌ از انقلابی‌گری سال‌های ۱۳۶۰ با مقتضیات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جدیدی روبرو بودند که با فروپاشی دیوار برلین و پایان جنگ سرد و شک و تردید‌ها و پرس‌وجوهای نسل جوان بعد از جنگ احتیاج به تحول روشنفکری مهمی‌ بود.

در سال‌های دههٔ ۱۳۷۰ برخی‌ از روشنفکران نسل جوان‌تر چون بابک احمدی، حمید عضدانلو، کاوه بیات و موسی‌ غنی‌نژاد بافاصله گرفتن از مبانی ایدئولوژیک چپ و پرداختن به مشغله‌های فکری و فلسفی‌ محافل اروپایی ضمن توجه به نکات مهم تاریخی‌ معاصر ایران به شکل‌گیری اندیشهٔ لیبرال در ایران کمک کردند.

همان‌طور که گفته شد در شکل‌گیری این جریان رویگردانی عمومی‌ جهان بعد از جنگ سرد از مفهوم انقلاب و طرح نگرش اصلاح و اصلاحات نقش مهمی را ایفا کرد؛ و این نشان می‌‌دهد که روشنفکران ایرانی‌ که به لیبرالیسم فلسفی‌، سیاسی یا اقتصادی توجه خاصی‌ نشان دادند برخلاف بسیاری از روشنفکران انقلابی نسبت به رویداد‌های جهانی‌ و مسائل فکری مدرن بی‌علاقه و بی‌اعتنا نبودند و با تجارب مدنی و دموکراتیک جوامع اروپایی شرقی‌ و آمریکایی لاتین آشنایی کامل داشتند.

ازاین‌جهت روشنفکری لیبرال دورهٔ بعد از انقلاب از بسیاری جهت شباهت زیادی به افکار روشنفکری قبل و بعد از انقلاب مشروطیت داشت که در دورهٔ رضاشاه پهلوی در افرادی چون محمدعلی‌ فروغی شکل کامل‌تری پیدا کرد.

از سوی دیگر توجه جدید افرادی چون فرزین وحدت، مهرزاد بروجردی، سید جواد طباطبایی، ماشاالله آجودانی و حاتم قادری به تجددخواهی‌ متفکران دورهٔ مشروطیت و مابعد آن را باید به‌عنوان پدیده‌ای مشخص در شکل‌گیری دوران جدیدی از اندیشهٔ لیبرالیسم در ایران معاصر بررسی کرد. ولی‌ به‌طورکلی‌ ارزش‌هایی که تا دو دهه پیش زیر عنوان تحقیرآمیز ارزش‌های لیبرالی از آن‌ها نام‌برده می‌‌شد به‌نوعی از سوی روشنفکران دههٔ ۱۳۷۰ به‌عنوان ارزش‌های جامعهٔ مدنی و مدرن از آن‌ها یاد شد که در جهت باز شدن فضایی سیاسی و نقد ایدئولوژی‌ها موردبحث و گفتگو قرار گرفتند.

به‌طور مسلم با فرونشستن شور و شوق ناشی‌ از انقلاب و رویگردانی از مقولهٔ خشونت و نقد مرگ طلبی تحول مهمی در جامعهٔ روشنفکری ایران صورت گرفت و اثر متفکران ضد تتالیتاریسم چون؟ میشل فوکو، ژان فرنسوا لیوتار، کورنلیوس کاستوریادیس، ریچارد رورتی، یورگن هابرماس، پل ریکور از محبوبیت خاصی‌ در میان روشنفکران لیبرال ایرانی‌ برخوردار شد.

بسیاری از روشنفکران ایرانی‌ که از خوانندگان، مفسران و مترجمان این متفکران بودند دست به تفسیر تازه‌ای از فلسفه زدند و از این راه هم امکان حیات تازه‌ای برای جامعه‌شناسی‌ و علوم سیاسی در جامعه ایران ممکن شد و هم جامعه پذیرای ارزش‌های مدرن و پسا مدرن شد.

برای بسیاری از روشنفکران لیبرال بعد از انقلاب روشنفکر دیگر شخصیتی تک ساحتی و اید‌ئولوژی زده نبود، بلکه وجدان اجتماعی بیداری بود که فراسوی جزم‌اندیشی‌ها و ایدئولوژی‌های سیاسی در جستجوی فکر آزادی بود.

شاهرخ مسکوب در یادداشت‌های خود در این دوره از زندگی‌اش می‌نویسد: «روشنفکر که مقوله یکدست و یکپارچه نیست. استالین و هیتلر هم روشنفکرهای خودشان را دارند. من شخصاً به روشنفکری ارادت دارم که راه آزادی را برود، آزادی وجدان یا فکر، آزادی اجتماعی. البته هرکسی که راه برود گمراه هم می‌شود. آن‌وقت صداقت لازم است که اگر دید عوضی رفته برگردد. گمان می‌کنم این شرط هم لازم است، باصداقت درراه آزادی…»

در کنار مفهوم آزادی روشنفکران لیبرال بعد از انقلاب به دو مقولۀ توسعۀ اقتصاد مدرن و جامعۀ مدنی هم توجه ویژه‌ای پیدا کردند. به گفتۀ موسی غنی‌نژاد، یکی از روشنفکران لیبرال طرفدار اقتصاد آزاد: «توسعه، هدف مدرنیزاسیون یا نوسازی است و نوسازی هم فرایندی است که لااقل وزن نظری آن بر دوش روشنفکران است و لذا روشنفکران حاملان نوسازی‌اند برای رسیدن به توسعه.»

روشنفکران سازندگان اندیشه هستند… به نظر من روشنفکران ایرانی وظیفه و رسالت خود را به‌درستی انجام نداده‌اند و برخلاف جهت وظیفۀ خودکار کرده‌اند. روشنفکر کسی است که از وضع موجود و از قدرت سیاسی حاکم انتقاد نظری می‌کند درحالی‌که روشنفکران ما در نقد قدرت سیاسی مبنای نظری محکمی را مدنظر نداشته‌اند. یکی از مهم‌ترین نقایص و کمبودهای روشنفکران ما فقدان آزاردهندۀ اندیشۀ اقتصادی است گویی اقتصاد برای روشنفکران ما اهمیت و منشایت ندارد… ازنظر من اقتصاد زیربنا است اما نه به معنای مارکسیستی آن. اقتصاد زیربنای اندیشه و جامعۀ مدرن است. غنی‌نژاد در گفتگوی دیگری با سیروس علی‌نژاد به این مطلب اشاره می‌کند که ایجاد نهادهای مدنی و دموکراسی در ایران بدون توجه به اقتصاد آزاد امکان‌پذیر نیست.

او می‌گوید: «یک وابستگی خیلی نزدیک‌بین نظام اقتصادی و نظام سیاسی وجود دارد که اگر آن را نادیده بگیریم آن‌وقت همین بلایی سر ما می‌آید که تابه‌حال آمده است. چه در دورۀ شاه، چه بعد از انقلاب، چه در دورۀ اصلاحات، اقتصاد آزاد را نادیده گرفتند… سیستم باید طوری باشد که حتی اگر آدم بد در رأس آن قرار گیرد نتواند ضرر زیادی بزند. دموکراسی‌های لیبرالی غرب چنین سیستمهایی هستند».

موضوع جامعۀ مدنی یکی از مفاهیم مهمی است که در کنار مسئلۀ اقتصاد بازار توجه بسیاری از روشنفکران لیبرال غیردینی دورۀ قبل و بعد از ریاست جمهوری خاتمی را به خود جلب کرد. در کوششی که روشنفکران لیبرال غیردینی به‌منظور ایدئولوژی‌زدایی از مفهوم جامعۀ مدنی کردند اصل را بر ارائۀ تعریف تازه‌ای از این مفهوم گذاشتند.

به این دلیل این روشنفکران نه‌تنها جامعۀ مدنی را در بستر واقعی آن یعنی غرب بررسی کردند، بلکه آن را به‌عنوان مقوله‌ای کثرت‌گرا در عرصه‌های گوناگون جامعۀ ایران مثل جنبش زنان و جنبش دانشجویی مورداستفاده قراردادند. با توجه به این توضیح می‌توان گفت که روشنفکران لیبرال در نوشته‌های خود پایبندی به اصول بنیادین جامعۀ مدنی چون اصل گفتگوی خشونت پرهیز، قانونمندی، حقوق بشر، تأکید بر اخلاق مدنی و کثرت‌گرایی عقیدتی و سیاسی را نشان دادند. زمینه‌های شکل‌گیری چنین اصولی را می‌توان در نخستین ویژه‌نامۀ مجلۀ گفتگو یافت که تقریباً چهار سال قبل از ورود خاتمی به عرصۀ سیاست ایران و طرح مسئلۀ مردم‌سالاری به تحقیق دربارۀ مفهوم جامعۀ مدنی اختصاص‌یافته است.

مراد ثقفی سردبیر مجلۀ گفتگو در مقدمۀ این ویژه‌نامه می‌نویسد: «مهم‌ترین موضوعه‌ای گفتگو آن‌هایی هستند که مشخصاً با جنبش و انقلاب مشروطیت در ایران مطرح شدند. ارزیابی هدف‌ها و دستاوردهای این جنبش و بازبینی نظریه‌هایی که در این طریق برای اولین بار در ایران عنوان شدند و کارکرد آنان ازجمله نکاتی هستند که در این بحث موردتوجه قرار خواهند گرفت. از فصولی که در این بحث کمتر به آن توجه شده است، فصل مربوط به روند شکل‌گیری نهادهایی است که با انقلاب مشروطیت در ایران پا گرفتند. هم آن نهادهایی که معرف دولت مدرن هستند مدنظرند و هم آن‌ها که مؤسس جامعۀ مدنی می‌باشند.»

یکی از مواردی که توجه روشنفکران لیبرال ایرانی را در سال‌های ۱۳۷۰ و ۱۳۸۰ به خود جلب کرد، نهضت قانون‌خواهی مشروطیت بود. از این نظر تحولات فکری روشنفکران لیبرال در ایران با رویکرد معرفت‌شناختی تاریخ‌نگاری همراه بود که به شیوه‌های استثنایی وجوه مهم و ناشناختۀ تاریخ مشروطیت را به بحث گذاشت. ازجملۀ این روشنفکران می‌توان به تحقیق ماشاالله آجودانی در کتاب مشروطۀ ایرانی اشاره کرد که به این پرسش کلیدی می‌پردازد که چرا صدسال پس از پیروزی نهضت مشروطه در ایران بسیاری از مطالبات اساسی آن مانند دموکراسی، جامعۀ مدنی، حکومت قانون و آزادی‌های فردی به نتیجه نرسیده است؟

ماشاالله آجودانی خود در گفتگویی با سیروس علی‌نژاد به این مسئله اشاره می‌کند. او می‌گوید: «شکست یا پیروزی مشروطه بستگی به این دارد که شما از چه زاویه‌ای به آن نگاه کنید. اگر از این زاویه نگاه کنید که پس از صدسال ما هنوز نه دولت قانونی داریم، نه نهادهای مدنی داریم، نه به‌عنوان شهروند یا ملت حقوق داریم، می‌توانیم بگوییم که مشروطیت دستاوردهای خود را به وجود نیاورد… (ولی) یکی از دستاوردهای مشروطیت ایجاد مفهوم بود. درست است که ملت-دولت را تشکیل ندادیم اما کلمۀ» ملت «قبلاً بار شرعی داشت، انقلاب مشروطیت این بار شرعی را گرفت و به همۀ مردم ایران اطلاق کرد… بنابراین مشروطیت شکست نخورده است. نهادهایی به وجود آورده و مفاهیمی به وجود آورده که ما در بستر آن مفاهیم بزرگ‌شده‌ایم و در بستر همین نهادهای نیم‌بند مفهوم جدیدی از انسان ایرانی به دست داده‌شده است. اینجاست که اگر منصفانه نگاه کنیم مشروطیت در ابعاد فرهنگی هنوز ادامه دارد.»

ماشاالله آجودانی ازجمله روشنفکران لیبرالی است که با نگاهی امروزی و با توجه به بحران سنت و مدرنیته در ایران و تأکید بر اصولی چون آزادی‌های فردی و جامعۀ مدنی به تحقیق دربارۀ نهضت مشروطه می‌پردازد.

نکته‌سنجی‌ها و موشکافی‌های دکتر آجودانی در خصوص مفاهیمی مانند دموکراسی، حکومت قانون و دولت ملی که در دستگاه فکری لیبرالیسم غربی هرکدام جایگاه و معنای خاصی دارند روشنگر بسیاری از سوءتفاهم‌ها و کوتاه‌اندیشی‌هایی است که در دوره‌های پیشین روشنفکری ایران دامن بسیاری از سیاستمداران و روشنفکران را گرفته بود. آجودانی در این خصوص می‌گوید: «روشنفکری ایران در دورۀ مشروطیت ساختار ایدئولوژیک نداشت اما پس از انقلاب عمدتاً روشنفکران دارای ساختار ایدئولوژیک‌اند … در دوران ایدئولوژیک هیچ تساهل در تجدد وجود ندارد. همه، خشونت انقلابی و صدای ویرانگری است. این نوع برخورد به‌طور گسترده‌ای جامعۀ ما را در برگرفته بود. درنتیجه، روشنفکران این دوره نه منافع ملی‌شان را می‌دیدند، نه شناخت درستی از تاریخ گذشتۀ خود داشتند.»

در دورۀ اخیر بسیاری از نسل جوان‌تر روشنفکران لیبرال مثل فرزین وحدت انقلاب مشروطیت را به‌منزله اشاعه عاملیت، فاعلیت، کنشگری در جامعه ایران بررسی کرده‌اند. جالب‌توجه اینجاست که خوانش افرادی چون وحدت از لیبرالیسم مدرن در چارچوب دستاوردهایی چون پارلمان مستقل، مطبوعات آزاد و انتخابات مردمی کوششی است برای فهم و درک جنبش‌های گوناگون یک‌صد سال اخیر ایران.

وحدت در گفتگویی با جرس به این مسئله اشاره می‌کند که: ‌ «فرایند به فاعلیت رسیدن یک جامعه امری انباشتی است که هرکدام از این حرکت‌ها و نهضت‌ها در تنومند شدن آن سهیم هستند … جنبش سبز حاصل این فرایند طولانی در تاریخ معاصر ایران است. این جنبش از مردمانی تشکیل‌شده که تجربه و حس فاعلیت و عاملیت در خود و همزمان مطالبه اشاعۀ آن در سطح همگانی جهان‌شمول در آن‌ها به حد بلوغ رسیده و از همین رو خواهان حقوق شهروندی برای آحاد مردم ایران هستند. در ضمن این دو خصیصه اصلی جنبش مدنی کنونی ایران، یعنی بلوغ حس فاعلیت و همزمان جهان‌شمولی آن به‌ناچار جنبش سبز را به جهت عدم خشونت و صلح‌جویی سوق می‌دهد.»

با در نظر گرفتن همه این نظر پردازی‌ها و اندیشه‌ورزی‌ها درزمینۀ روشنفکری و سیاست می‌توان نتیجه گرفت که روشنفکران لیبرال بعد از انقلاب درصدد ارائۀ تعریف تازه‌ای از تاریخ ایران و ارتباط آن با مسئلۀ دموکراسی و جامعه مدنی هستند.

شاید بتوان گفت درنتیجه این کوشش‌ها بود که نسل جوان ایرانی باارزش‌های دموکراتیک و فرهنگ عدم خشونت و کثرت‌گرایی فکری و سیاسی آشنایی یافت و سرانجام شکل مطلوب خود را در جنبش مدنی اخیر ایران یافت. شاید تقدیر تاریخی جامعه ایران در این بود که پس از چند دهه نفی ارزش‌های لیبرال با تحول روشنفکری جدیدی روبرو شود که در جامعه استبدادزده و قهر طلبی چون ایران بر اولویت خشونت پرهیزی، حکومت قانون و کثرت‌گرایی سیاسی تأکید کند.

بسیار جالب‌توجه است که اکثر متفکران و روشنفکران ایرانی که امروزه طرفدار نوعی لیبرالیسم، حال چه اقتصادی و چه سیاسی، در ایران هستند از گذشته‌ای غیر لیبرال و گاهی ضد لیبرال می‌آیند.

افرادی چون موسی غنی‌نژاد، جواد طباطبایی، ناصر فکوهی و بابک احمدی که در دوران جوانی از مخالفان سرسخت رژیم سلطنت بودند ولی در طیف لیبرال‌های اسلامی چون مهندس بازرگان و یا افرادی چون مصطفی رحیمی قرار نمی‌گرفتند، امروزه با آنان یک‌صدا شده‌اند و از نقادان چپ ضد لیبرال در ایران هستند.

جالب‌تر اینکه نسل جدید روشنفکری در ایران به زندگی و آثار افرادی چون مصطفی رحیمی (که مدت‌ها مورد غضب واقع‌شده بودند) توجه ویژه‌ای نشان می‌دهد. این توجه و درک جدید را از لابه‌لای رسانه‌هایی در دنیای مجازی می‌توان دید که برای نخستین بار در تاریخ روشنفکری ایران بعد از کودتای ۲۸ مرداد موضوع لیبرالیسم اسلامی و سکولار را با بینشی تاریخی و بدون تعصبات سیاسی مطرح می‌کنند. از آن جمله می‌توان به مقالۀ تحقیقی محمود صدری تحت عنوان «لیبرالیسم اسلامی و نهضت آزادی ایران» در سایت جمهوری‌خواهی اشاره کرد.

همچنین به‌تازگی برخی از لیبرال‌های جوان ایرانی پایگاه خبری و تحلیلی به نام «بامداد خبر» ایجاد کرده‌اند که در ارتباط با دانشجویان و دانش‌آموختگان لیبرال دانشگاه‌های ایران است. همچنین برای اطلاعات بیشتر دربارۀ نسل جوان لیبرال در ایران می‌توان به سایت «ایران لیبرالیسم: صدای طرفداران جامعۀ باز» رجوع کرد که در آن مجموعه پیام‌ها و بیانیه‌های این گروه به چاپ رسیده است.

با این اوصاف به نظر می‌رسد نسل جوان ایرانی داخل و خارج از کشور توجه خاصی به ایده‌های لیبرالی پیداکرده‌اند و روشنفکران لیبرال غربی و ایرانی دوباره باب روز شده‌اند بااین‌همه نباید فراموش کرد که اندیشۀ لیبرال برای رسیدن به‌جایی که اکنون در ایران ایستاده راه درازی را پیموده است و شاید به همین دلیل بسیاری از روشنفکران لیبرال ایرانی و نو آموختگان لیبرال ترجیح می‌دهند برای مستحکم کردن نظام فکری خود سنجیده‌تر گام بردارند.

برگرفته‌شده از رادیو فردا

پست‌های مرتبط

بیشترین خوشبختی‌ها برای بیشترین مردم

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
قبول اطلاعات بیشتر