19.9 C
تهران
سه شنبه, ۲۸. فروردین , ۱۴۰۳

زوال گفتمان و سراشیب نسل انقلاب

زوال گفتمان و سراشیب نسل انقلاب

‎جامعه پویا با سرعت دگرگشت‌هایش شناخته مى‌شود، چه در زمینه‌هاى مادى و چه در گفتمان‌ها. گفتمان discourse در اینجا به معنى مجموعه ایده‌هاى مسلط بر بحث سیاسى آمده است و نیازى به تأکید بر اهمیت آن در شکل دادن به فرهنگ و سیاست یک جامعه نیست. ایران که تا دهه‌هاى پایانى سده نوزدهم جامعه‌اى ایستا بود از آن زمان در برخوردهاى روزافزونش با اروپا اندک‌اندک آغاز کرد از رکود سده‌ها بدر آید. از آن دهه‌ها تا امروز چهار گفتمان را مى‌توان بازشناخت که کمابیش با چهار نسل ایرانیان صد و اند ساله گذشته مطابق است، اگر دوران هر نسل را بیست‌وپنج تا سى سال بگیریم. (نسل چهارم در کار یافتن گفتمان متفاوت خویش است.) نیاز به گفتن ندارد که زندگى فعال افراد معمولاً بیش از دوران یک نسل را مى‌پوشاند و در هر دوران، زندگى افرادى از دو یا سه نسل بر هم مى‌افتد.

نسل اول نسل جنبش مشروطه‌خواهى بود و گفتمان آن را یک تاریخ‌نگار آن جنبش در «اندیشه آزادى و ترقى» خلاصه کرده است. نسل جنبش مشروطه به جامعه ایرانى بویه پیشرفت را از روى نمونه اروپائى داد که دیگر با همه افت‌وخیزها هرگز رهایش نکرد: ساختن یک دولت مدرن با نهادها و روابط قانونى؛ به هم بستن تکه‌پاره‌های میهن و برانگیختن سربلندى ملى؛ آزاد شدن از استبداد سلطنتى، آشفتگى خان‌خانی و ارتجاع آخوندى؛ گسستن زنجیر سنت‌ها از دست و پاى زنان؛ رهانیدن توده‌ها از شرایط زندگى قرون‌وسطایی؛ پیوستن به کاروان علم و معرفت امروزى. گفتمان آن نسل اول باآنکه در رعایت مذهب و جایگاه آن در سیاست و جامعه دنباله گذشته هزاره‌اى مى‌بود آشکارا با نسل‌های پیشین تفاوت داشت؛ گسست نمایانى با ابعاد تاریخى و دوران‌ساز بود و جامعه را چنان از پایه‌هایش تکان داد که دیگر برگشت‌پذیر نبود. آن نسل در بقایایش تا پادشاهى محمد‌رضا شاه کشید و گروه بزرگى از مدیران و رهبران را به ملت داد که تاریخ صدها ساله به خود ندیده بود.

نسل دوم در پادشاهى رضاشاه بالید و نخستین نسل ایرانى بود که توانست در خود ایران براى زندگى در یک جامعه امروزى و اداره آن پرورش یابد. گفتمان آن اساساً دنباله نسل اول بود ولى درجاهای مهمى از آن جدا می‌شد. تأکید بیشتر بر ناسیونالیسم ایرانى، دورى گرفتن از مذهب در سیاست و یک رگه نیرومند اقتدارگرائى که به بى‌اعتقادى به دمکراسى دست‌کم در شرایط ایران انجامید ویژگی‌های گفتمان آن نسل بود. اندیشه آزادى و ترقى در نزد آن به ترقى به بهاى آزادى دگرگشت یافت. ولى نسل رضاشاهی در همان نخستین مرحله به زلزله جنگ دچار شد که سیر عادى جامعه را متوقف کرد و در خود آن نسل شکافى انداخت که گذر شصت سال نتوانسته است برطرف سازد. سال‌های جنگ نه‌تنها برنامه نوسازندگى modernization جامعه و پایه‌ریزى زیرساخت‌های یک کشور امروزى را متوقف کرد و نگذاشت معناى آن اصلاحات، بیشتر و بهتر فهمیده شود، تردیدهاى جدى درباره خود آن طرح نوسازندگى پدید آورد و اولویت‌های ملى را تغییر داد. شکست سیاست خارجى رضاشاه به سرتاسر دوران استثنائى فرمانروائی‌اش افکنده شد و تنگناهاى روزافزون مدیریت یک‌تنه او را بیش‌ازاندازه بزرگ گردانید. نارنجک جنگ، گفتمان نسل دوم را تکه‌تکه کرد. دیگر از یک گفتمان نمى‌شد سخن گفت وضعى که به گفتمان نسل سوم نیز کشید. بخش بزرگى از نسل دوم بر ضد گفتمان رضاشاهی برخاست، چه در صورت مذهبى ارتجاعى خون‌خوار خود و چه در راه رشد غیر سرمایه‌دارى باهدف و به بهاى تجزیه ایران و بردنش به پشت پرده آهنین و چه در بهترین صورتش ناسیونال دمکرات‌های مصدقى که همه‌چیز را در مبارزه ضد استعمارى و پاک کردن حساب با رضاشاه خلاصه کردند. آن‌ها به تک‌محصولی شدن اقتصاد ایران (نفت) از پس از سوم شهریور و اشغال ایران مى‌تاختند ولى سیاست ایران را تک‌موضوعی (نفت) ساختند. مصدقی‌ها ضمناً نمونه‌اى از دمکرات‌های غیر لیبرال بودند.

ولى آن بخش نسل دوم که به نوسازندگى غیر دمکرات گفتمان رضاشاهی وفادار مانده بود آن اندازه کشید که فرهنگ و زیرساخت اقتصادى و اجتماعى ایران را در گردباد دگرگونى اندازد و آن را به پایه‌اى برساند که چند سالى بیشتر به مرحله زمین کند takeoff فاصله نداشته باشد. ناسیونالیسم و ترقی‌خواهى عناصر مسلط آن گفتمان ماند و سرانجام به آن درجه از استقلال نیز رسید که صنعت نفت ایرانى شد و امنیت ملى ایران را بر پایه همکارى با امریکا و نه به‌عنوان یک دولت دست‌نشانده به درجه‌اى که پیش و پس‌ازآن نبود تأمین کرد؛ اما آن استقلالى بود که خود رهبرى سیاسى حقیقتاً باور نداشت و در غلبه پارانویا و شکست‌پذیری، از تصور باطل اینکه امریکا پشت ناآرامی‌هاى سال ۱۳۵۷ / ۱۹۷۸ است به تسلیم و هزیمت افتاد.

گفتمان نسل سوم که به سال‌های محمد‌رضا شاه برمی‌گردد امتداد نسل دوم بود در صورت افراطى‌تر آن. در جنگلى از مکتب‌های فکرى، تنها وجه مشترک، سازش‌ناپذیرى مى‌بود که درجاهایی به رویارویی مرگ و زندگى مى‌رسید. اگر در گفتمان نسل دوم هنوز توسعه و رسیدن به اروپا غلبه داشت، نسل سوم در بخش پیروزمند خود از آن روى برتافت و غرب‌ستیزى و انقلابی گری جهان‌سومی و شهادت‌طلبی شیعى-مارکسیستى را در ترکیبى که حق اختراعش به همان نسل سوم برمی‌گردد جاى آن گذاشت. بازگشت به مذهب که در نسل دوم و پس از جنگ آغازشده بود در این دوره بالا گرفت. اگر پیش از آن بهره‌بردارى ریاکارانه از مذهب چه در گروه حاکم و چه در مخالفان دست بالا را داشت اکنون شیفتگى روزافزون به نمادهاى مذهبى در نزد سران روشنفکرى، دیگر نه خبر از عوام‌فریبی بلکه عوام‌زدگی محض مى‌داد. سرآمدان فرهنگى در تلاش براى همانندى به توده‌ها، چنانکه آن‌ها را تصور مى‌کردند، نه‌تنها قدرت سیاسى بلکه آینده بهتر میهن را مى‌جستند. گفتمان نسل سوم در واپس نگری و مرگ‌اندیشی و سترونى خود پیروزى بر گفتمان نسل جنبش مشروطه بود و شکستى را که نشانه‌هایش در همان نسل دوم پدیدار شده بود کامل کرد.

انقلاب اسلامى فرازى بود که آن نسل مىجست و به آن رسید. به رهبرى شخصیت‌های فوق بشرى و مقدسان، انتقام هفت دهه غرب‌گرائی؛ دور افتادن از اصل؛ و اصلاحات وارداتى گرفته شد. دیگر بالاتر از آن نمى‌شد خواست و چنانکه زود آشکار شد پایین‌تر از آن نمى‌شد رفت. گفتمان سیاسى در ایران به چنان ورطه‌اى افتاده بود که ناچار بایست راه بالا مى‌گرفت.

***

نسل سوم با انقلابى که فرا آورد و قربانى آن شد به‌ناچار بزرگ‌ترین مسئولیت را در برابر تاریخ و مردم ایران دارد. زنان و مردانى که در بهترین دوران تاریخ چند صدساله ایران ازنظر امکانات پرورش یافتند و بدترین سرنوشت را براى خود و کشور رقم زدند این بدهى را اگرنه به آیندگان، دست‌کم به خوددارند که دستى به جبران برآورند. موضوع این نیست که کسانى خوب و دیگران بد بوده‌اند. همه خودشان را خوب و بهتر مى‌دانند و ثابت کردن این‌که خوب و بد چه کسانى بوده‌اند به جائى نخواهد رسید. موضوع، یک نسل ایرانیان است که داشت بهترین را مى‌ساخت و سر از بدترین درآورد. این نسل یک ربع قرن فرصت براى جبران داشته است و با آنچه کرده است؟ پاسخ را مى‌باید در آثار و فعالیت‌هاى نمایندگانى از این نسل جستجو کرد که در شمار برندگان انقلاب نیستند و از کمترینه آزادى برخوردار بوده‌اند. برندگان، این سال‌ها را در سازندگى نظام ولایت‌فقیه که دیگر زیر نظر مستقیم امام زمان کار مى‌کند سپرى کرده‌اند. آن‌ها اگر هم جبرانى بدهکار بوده‌اند ناچیز کردن میوه‌هاى هفت دهه تلاش براى واردکردن ایران به جهان امروز بوده است که با جدیت در کار آن‌اند. بازندگان در توده‌هاى بزرگ خود هستند که انگیزه هرروزی براى درآوردن چیز باارزشی از زندگی‌هاى تباه‌شده خود داشته‌اند. از آن‌ها چه چیز باارزشی درآمده است؟ آیا نسلى که دهه‌ها و سال‌هاى پایانى خود را مى‌گذراند تنها به این شناخته خواهد شد که خود را از یک دوره دشوار که با همه بدی‌هایش مى‌توانست بهتر شود به یک فاجعه تاریخى انداخت؟

یک نگاه به منظره کلى (و استثناها فراوانند) نگرنده را به این نتیجه تأسف‌آور مى‌رساند که نسل سوم، نسل انقلاب، بر روی‌هم رأى به برکنارى خود داده است. پس از بیست‌وپنج سال جنگ بر سر گذشته و توجیه و تبرئه خود و محکوم شمردن دیگران، کارنمایانی از این نسل، بیشتر آنچه از آن زنده است، انتظار نمى‌توان داشت. بیشتر نمایندگان این نسل اشتباهات خود را پیراهنى نمى‌دانند که مى‌توان از تن درآورد و عوض کرد. آنان ترجیح مى‌دهند خود را در کفن اشتباهاتشان بپیچند. جهان همان باید باشد که زمانى براى آنان بوده است. مهم‌ترین وظیفه آن‌ها در زندگى نشان دادن حقانیت خودشان و محکومیت مخالفان و دشمنانى است که ایران و آن‌ها را به چنین هیأت غم‌انگیزى درآورده‌اند. آن‌ها نیز به شیوه خود در پى جبران‌اند ولى جبران به‌صورت انتقام‌جوئى از گذشته، گذشته‌اى که گوئى بى‌هیچ مداخله آن‌ها روی‌داده است.

دکتر داریوش همایون
دکتر داریوش همایون

اما مسئله ایران آشکارا موضوعاتى نیست که بیشتر انرژى این نسل در آن رفته است. آن هشتاد درصد جمعیت که گذشته نسل سوم را نزیسته است نمى‌تواند حساسیت بیمارگونه بسیارى از نمایندگان نسل پیش از خود را به جام‌ها و روزها و رویدادهاى دوردست دریابد. هنگامی‌که در برابر واقعیتى به زنندگى جمهورى اسلامى هنوز بحث بر سر هشتاد سال و پنجاه سال پیش است و اینکه گناه انقلاب به گردن چه گروه و گرایش‌هایی بود چاره‌اى نیست که نگاه از این نسل به نسل چهارم، نسلى که دستى در انقلاب و پیش از آن نداشته است یا جوان‌تر از آن بوده است که مسئول آن دوره‌ها باشد، بیفتد. اگر تاکنون میدان در دست نسل انقلاب بود و گزیرى از کار کردن با و بر روى آن نمى‌ماند اکنون ده‌ها میلیون ایرانى، زمین سیاست را بر چند میلیون بازماندگان دوره‌اى که حتا نمى‌تواند سرش را از گریبان خویش بردارد تنگ مى‌کنند. ما لازم نیست خود را در عوالم سترون مردمانى که در یک دوره تاریخى یخ‌زده‌اند گرفتار کنیم. مى‌توان گذشته‌اى را که همه‌چیزشان است به آنان واگذاشت که هر چه مى‌خواهند با آن بکنند (بررسى گذشته و آموختن از آن چیز دیگرى است و به‌ویژه براى ناآشنایان لازم است.) اکنون مى‌توان با آرزوها و اندیشه‌ها و مبارزات مردمى دمساز شد که شصت درصدشان پس از انقلاب به جهان آمده‌اند و هرروزشان چالشى است.

این نسل تازه در ایران در یک فضاى انباشته مذهبى بزرگ‌شده است و رویکرد attitude به مذهب مهم‌ترین عامل در شکل دادن شخصیت سیاسى آن بوده است. جدائى بزرگش از گفتمان نسل سوم به همان برمى‌گردد. پس از یک دوره شستشو در آل احمد و شریعتى و بازرگان و مطهرى و خمینى و اکنون جنتى، واکنش روزافزون این نسل، گریز است؛ گریز از هرچه مذهب در سیاست و پیچیدن مذهب در آنچه به خواستهایش نزدیک‌تر است که همان است که خمینى هم مى‌کرد؛ ولى در نزد بخش‌هایی از این نسل تازه تا گریز کامل هم کشیده است. چنین واکنش رادیکالى به مسئله مذهب در جامعه در تضاد با گفتمان پیشین و بازگشتى به عرفیگرائى نسل اول و دوم است که درزمینهٔ آزادى و ترقى نیز روی‌داده است. گفتمان نسل چهارم به صورتى روزافزون، آزادى و ترقى در باززائى سده بیست و یکمى آن است. جامعه ایرانى پس از چهل سالى بیراهه رفتن بار دیگر رخ بسوى تجدد مى‌نهد؛ این بار تجدد در صورت جنبش مشروطه و نه رضاشاهی آن‌که اسبابش نیز فراهم نیست. در این بازگشت ضرورتى است. طرح ناتمام مدرن کردن ایران را باز مى‌باید از سر گرفت، با دستى که توانا‌تر شده است و چشمى که بلند‌تر مى‌بیند. بازرگان و شریعتى هنوز در پاره‌اى محافل روشنفکرى در ایران به زندگى خود ادامه مى‌دهند ولى هر نسلى کفن‌پوشان اشتباهات خود را دارد. کسانى صرفاً نمى‌توانند از قالب‌های ذهنى خود به درآیند. این روشنفکران چنانکه بسیار پیش می‌آید به عقل سلیمى که توده‌ها را به راه درست مى‌اندازد اجازه مداخله در نظریه با فی‌های خود نمى‌دهند. آن توده‌ها به عقل سلیم دریافته‌اند که از بازرگان و شریعتى تا مطهرى و خمینى و مشکینى راه مستقیم کوتاهى بیش نیست. آن‌ها خود مى‌دانند با اسلام چگونه راه بیایند و نیازى به شریعتى و مانندهایش ندارند.

براى آن محافل روشنفکرى آویختن در بازرگان و شریعتى واپسین خط دفاعى است؛ توجیهى است بر اینکه چرا به چنین لجنزارى افتاده‌اند: اسلام همه‌اش خمینى و مشکینى نیست. ولى اگر مى‌باید مانند بازرگان شریعت را «میزان» قرار داد و ایران‌دوستی و پیشرفت و آزادى و حقوق بشر را از دل اسلام بیرون کشید؛ یا مانند شریعتى با استناد به روایات و جامعه‌شناسی بر پایه ریشه‌شناسی واژه‌هاى عربى و بت‌سازی فاطمه، به نوع غیر آخوندى اسلام انقلابى و فاشیسم اسلامى (نوع شاگردانش مجاهدین خلق) رسید، نتیجه همین است. گفتگوى این کسان همه بر گرد خوانشهاى (قرائت) گوناگون از یک سلسله متنهاست و گرفتارىشان از همان‌جا آغاز مى‌شود. اگر خوانش است که اصلیت دارد هر خوانشى از قرآن و سُنت مى‌توان داشت. مى‌گویند خوانشها را با عقل و مقتضاى زمان مى‌باید سنجید. در آن صورت چرا اصلاً عقل و تجربه را میزان قرار ندهیم و بازمان تا سده‌اى که در آن زندگى مى‌کنیم پیش نیائیم، همان‌که اروپائیان کردند و نتیجه‌اش را مى‌بینیم؟ اصلاً از «میزان» و خوانش مى‌باید بیرون رفت. چرا مى‌باید در هر گام بیهوده مقاومت کرد و رستگارى ملت را عقب انداخت؟ اسلام در سیاست دیگر چه نمایشى مانده است بدهد؟ چه اندازه مى‌باید در ناسخ و منسوخ‌هاى متون مقدس سرگردان ماند و دست به دامن مجتهد و روشنفکر مذهبى شد؟

***

یک سفر سیاسى سه چهارهفته‌ای فرصتى براى گفت‌وشنود و آشنایی با پاره‌اى سیاسی‌کاران politicos تبعیدى فراهم کرد، محافلى در اینجاوآنجا که در این سال‌ها شوق پرداختن به امر عمومى را زنده نگه‌داشته‌اند. اینان روشنفکرانى هستند که سى سال پیش گفتمان مسلط را نمایندگى مى‌کردند و تلخ‌کام‌ترین بازندگان‌اند زیرا نه یک‌بار و دو بار و نه‌تنها از دشمن، شکست‌خورده‌اند و اگر نیک بنگرند زندگی‌شان را هزینه ناکامى خودکرده‌اند. زنان و مردانى هستند که برخلاف هماوردان پیشین و هم تبعیدی‌های کنونى خود در طیف سلطنت‌طلب به خواندن و آگاه‌تر شدن نیز رغبتى دارند. این بار پس از دو دهه‌اى تجربه‌هاى ازاین‌دست و فاصله‌اى بیش از یک سال، دیدارها با انتظار مبهمى همراه بود که فضاى ذهنى این محافل، اندک چرخشى به سود اوضاع‌واحوال دگرگون کرده باشد. از همه‌چیز گذشته ما در نسل سوم مى‌باید به زمان شهاب آسائى که بر ما مى‌گذرد نیز هشیار باشیم. آنچه روى داد برخورد با محافلى بود که اسیر در کمند گفتمان آشناى خود، همچنان در کار حمله‌اند حمله به آماج‌هاى همیشگى هشتادساله به این‌سو. از دفاع دیگر چندان خبرى نیست. دفاع از خود نیز در پوشش حمله صورت مى‌گیرد. اگر هم کوتاهی‌هایی رفت تقصیر حکومتى بود که راه دیگرى جز خودویرانگرى براى بهترین و آگاه‌ترین و مترقى‌ترین مردمان نگذاشت.

هنوز به نظر مى‌رسد بحث در این محافل، صدها و شاید هزاران در مجمع‌الجزایر پراکنده اجتماعات ایرانى، بیشتر براى پابرجا شدن در مواضع است تا گشودن دریچه‌هاى تازه؛ کوبیدن جاده‌هاى صدبار کوفته است تا جستجوى مسیرهاى متفاوت. گوئى وظیفه تاریخى این نسل انداختن کشور در کام حجره و حوزه بوده است و کشمکش بر سر آن تا پایان زندگى واپسین نماینده‌اش. هر چه هم در دنیا و بر ایران گذشته براى بیرون آمدن از فضاى عاطفى و فکرى آن دوره‌هاى شکست بس نبوده است. اصلاح و دگرگونى در کار نیست؛ مسائل مى‌باید همراه با طرف‌هاى کشاکش برطرف شوند. باز همان سخنان و همان کشاکش‌ها بر سر رویدادهاى هزار بار توضیح داده‌شده و واقعیات هزار بار یاد‌آورى شده. دریغ از ذره‌اى آمادگى براى موافقت‌کردن بر توافق نداشتن و ازآنجا به آغازى تازه رسیدن که به این نسل امکان دهد سهمى در رهائى و بازسازى ایران داشته باشد. بیست‌وچند سال است همان سخنان و همان خوراک‌ها (محدودیت ذائقه بیش از یک نشانه نمادین بر رکود است.)

این تصویر، سراسر نومیدى نیست. بیشتر این زنان و مردان اگر هم آشکارا نگویند در میان خودشان به انتقاد از خود پرداخته‌اند. همه آنان در برابر مخالفشان مدارائى نشان مى‌دهند که هیچ از بهترین مجامع غربى کم ندارد. بسیارى از آنان دوستى در عین مخالفت را کشف کرده‌اند. حتا اگر هم جز موافق طبع خود نخوانند باز زیستن در فضاى ذهنى که، برخلاف محافل دیگرى در صف مقابلشان، از خواندن و آموختن بیگانه نیست ممکن است سرانجام به یارىشان بیاید. شاید آهنرباى نسل چهارم ایران آنان را به خود بکشد و از گفتمان پژمرده خودشان بیرون بیاورد. آن گفتمان در جمهورى اسلامى تحقق یافت، نیت انقلابیان هر چه بوده باشد و دیگر بخت زندگى ندارد. تبعیدیان هراندازه در آشیانه‌هاى خود احساس آسودگى کنند صداى امواج کوه‌پیکر نسل چهارم ایران نو را مى‌شنوند که بر خاکریزهایشان مى‌خورد.

دمکراسى لیبرال دارد بحث سیاسى مسلط ایران مى‌شود و نهادهاى خود را لازم دارد و پیش از آن فرهنگ خود را. (از گفتمان گروه حاکم مى‌باید گذشت که به مضحکه کشیده است و اثر درمانى آن را بر یک جامعه مذهب زده دست‌کم نمى‌باید گرفت.) فرهنگ دمکراسى لیبرال را در ساده‌ترین صورتش با دو واژه مى‌توان تعریف کرد: مصالحه compromise و همرائى consensus. به زبان دیگر همگان مى‌پذیرند که به هیچ‌کس همه آنچه مى‌خواهد نمى‌رسد. این دو واژه را سرسرى نمى‌باید گرفت. همه فلسفه اخلاقى روشنرائى enlightenment بریتانیائى و سیصد سال تجربه سیاسى پیشرفته‌ترین کشورهاى جهان پشت سر آن‌ها قرار دارد. اگر نسل سوم ایران مى‌خواهد پیش از زوال فیزیکى خود دست‌کم به جبران گذشته‌اش برخیزد چاره‌اى جز آن نیست که گفتمان روبه‌زوال خود را ترک گوید و از بستگی‌های عاطفى‌اش، شامل مهر و کین، به گذشته‌هاى نامربوط بکاهد و در دل‌مشغولی‌ها و اولویت‌هاى نسلى که جامعه و سیاست ایران را فرامی‌گیرد انباز شود. جدل‌های رایج پهلوانان نسل سوم، فراموش‌شدنی‌ترین میراث آن‌هاست، چنانکه خود هم‌اکنون و پیش از آنکه تاریخ قضاوتش را بکند مى‌توانند ببینند.

چگونه است که آن‌ها را، همه، برنده اعلام کنیم و بخواهیم که پیروزمندانه و از موضع قدرت جبهه مبارزه را تغییر دهند؟ کار شگرفى هست که کمتر بدان پرداخته‌ایم و آن برپائى دمکراسى لیبرال در ایران است. در صدسال گذشته بسیارى از زیرساخت‌های دمکراسى لیبرال فراهم شد هرچه هم کسانى دیدگانشان را ببندند و تجدد و نوسازندگى را در امیرکبیر منحصر کنند. در این بیست‌وپنج سال نسل سوم توانست ادب (اتیکت) سیاسى آن را تکامل دهد. اکنون مى‌توان به فرهنگ دمکراسى لیبرال پرداخت. مى‌توان اندکى، همان سخنان را نگفت حتا اگر اصرار بر همان خوراک‌ها داشته باشند.

پست‌های مرتبط

بیشترین خوشبختی‌ها برای بیشترین مردم

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
قبول اطلاعات بیشتر