18.2 C
تهران
جمعه, ۳۱. فروردین , ۱۴۰۳

بیرون آمدن از سه جهان ما

سه جهان ما

آذر ۱۶, ۱۳۸۰

 

آنان که ۱۱سپتامبر را آغاز دوره تازه‌ای می‌دانند حتا اگر مبالغه کنند حق دارند. ۱۱ سپتامبر را اگر هم ‏نباشد می‌باید سرآغاز دوره دیگری کرد. نمی‌باید گذاشت بیداری بر خطری که جهان را تهدید می‌کند و اراده ‏جنگیدن با آن کاستی گیرد. ما به عنوان نیروئی که برای نوسازندگی جامعه و فرهنگ خود پیکار می‌کنیم در ‏جنگی که برای ریشه‌کنی تروریسم بین‌المللی در گرفته است سود مستقیم داریم. ‏

تروریسم بین‌المللی نام دیگر بنیادگرائی یا احیاگرائی اسلامی است ــ جنبشی که از دو سده پیش، بیشتر به ‏زور، در پی پاک کردن جهان اسلام از نفوذ فرهنگ باختری و باز آوردن عصر طلائی اسلام یا دوران کشور ‏گشائی اعراب بوده است. تنها سرچشمه دیگر تروریسم بین‌المللی مافیای مواد مخدر است که هنوز در این ‏زمینه فعال نشده است. هزاران تروریست، پرورش یافتگان آموزشگاه‌ها و رسانه‌هائی که توده‌های میلیونی ‏اسلامی را برای زیستن در بینوائی مادی و فرهنگی آماده می‌کنند و بجای هر احساس مسئولیت و خواست ‏بهروزی (پویش خوشبختی) با کینه به دیگران بار می‌آورند، آماده‌اند جان خود را برای نابودی آن دیگران فدا ‏کنند. هستی‌هائی که هیچ سودی حتا برای خودشان ندارند هستی دیگران را به رایگان برباد می‌دهند.‏

‏ ایرانیان با این تروریسم سر و کار دیرینه دارند. نخستین گروه تروریستی اسلامی پس از اخوان المسلمین ‏مصر در ایران پایه‌گذاری شد (فدائیان اسلام،) و نخستین کشتار جمعی تروریستهای اسلامی، بیست و چهار سال ‏پیش از مرکز بازرگانی جهانی نیویورک در سینما رکس آبادان روی داد. تروریسم اسلامی در ابعاد وصورت ‏کنونی‌اش با گروگانگیری دیپلمات‌های امریکائی در تهران آغاز گردید و در بیست و دو سال گذشته، رژیم ‏آخوندی در بسیاری از پر کشتارترین حملات تروریستی، مستقیم و غیر مستقیم دست داشته است. تروریسم بین‌‏المللی سالها پیش از طالبان نخستین بار در ایران به قدرت رسید و جمهوری‌اسلامی هنوز بزرگترین دولت ‏پشتیبان تروریسم بشمار می‌رود. ‏

‏ امروز تروریستها و پشتیبانان‌شان هرکدام و به شیوه خود زیر فشارند. جمهوری‌اسلامی در ۱۱ سپتامبر ‏دستی نداشت و اکنون کسی با آن کاری ندارد. ولی نمی‌توان تصور کرد که پیکار جهانی ضد تروریسم در جبهه ‏نظامی، یا به مرزهای افغانستان محدود بماند. تا پای تروریسم رژیم اسلامی در خاور میانه بریده نشود ائتلاف ‏ضد تروریستی دست بردار نخواهد بود و ادامه برنامه تسلیحات اتمی آن فوریت بیشتری به این رویاروئی خواهد ‏داد. پس از تهدید آشکار مرد نیرومند رژیم به افکندن بمب اتمی اسلامی بر اسرائیل، ذینفع‌ترین “لابی“‌های ‏جمهوری‌اسلامی نیز سپید کاری روی واقعی آن را دشوار خواهند یافت. وظیفه ماست که ماموریت آنها را ‏دشوارتر سازیم. ‏

‏ دنیا نیز می‌باید مانند مردم ایران به این نتیجه برسد که پیکار قدرت در این حکومت بهر جا که می‌توانست ‏کشیده است و انتظار بیشتری از آن نمی‌توان داشت. رقابت دو گروه نابرابر هواداران ولایت فقیه، یکی پر ‏قدرت و مصمم و دیگری کم توان و بی‌جرئت و با همه پشتیبانی مردمی، نومیدی همگانی را به بار آورده است. ‏بهترین عناصر دوم خرداد در زندان از سوی یاران نیمه راه رها شده‌اند. جناح سرکوبگر در کار باز گرفتن ‏مواضع از دست داده است و اگر جمهوری‌اسلامی تا انتخابات بعدی بپاید بقایای دوم خرداد را نیز در میان ‏سرخوردگی عمومی برخواهد چید. ‏

متقاعد کردن غرب به بیهودگی امید بستن به دوم خرداد با استدلال‌های متداول پاره‌ای مخالفان که سیاست ‏را با شعبده اشتباه می‌گیرند میسر نیست. ذهن پیچیده و کارکرده غربی را نمی‌توان به کوره راه‌های عاطفی ‏ایرانی که جهان را بازیچه می‌گیرد و خود بیشتر بازیچه جهان است کشید. سیاستگر و روشنفکر غربی ‏رویدادها و دگرگشت‌ها را با ابزارهای جامعه شناسی و نه تئاتری می‌سنجد. اصرار بر اینکه دنیا پنج شش سال ‏در ایران تماشاگر بازی آخوندهای حیله‌گر بوده است هر چه هم بر دلهای ما خوشایند افتد بخش با اعتبارتر ‏سخن ما را سست خواهد کرد. ‏

در ایران ما با شکست پیکار اصلاحات از درون روبرو هستیم که چند گاهی ممکن می‌نمود، و ما نیز ‏به عنوان مخالفان هر رنگ و درونه مذهبی در زندگی سیاسی جامعه خود از هر اندازه پیشرفت آن خوشنود می‌‏بودیم و آن را به حال پیکار خود سودمند می‌دیدیم. اکنون موازنه نیروهای حکومتی به طور قاطع به سود ‏مافیای حزب‌اللهی است. پدر خوانده اصلی مافیا و سیاستگزار آن در شورای مصلحت … در کار آن است که ‏ساعت را به پیش از دوم خرداد برگرداند. او برای ناممکن کردن برقراری رابطه با امریکا به دست رئیس ‏جمهوری کنونی، و نیز جلوگیری از روند صلح اسرائیل و فلسطین امنیت ملی ایران را با تهدید اتمی صریح خود ‏به خطر افکند؛ که نشان می‌دهد پیکار قدرت چه اندازه جدی است و یک طرف در این پیکار تا کجا حاضر است ‏برود. سازندگان افکار عمومی و سیاستگران در غرب اگر هم تا کنون به این نتیجه نرسیده باشند دیر یا زود ‏خواهند رسید و ما با چنین نگرش و استدلالی بهتر می‌توانیم توهمات آنان را برطرف کنیم.‏

جنگ ریشه‌کنی تروریسم بین‌المللی که دامنه‌اش به ایران نیز خواهد رسید و ما نمی‌باید بگذاریم به حمله ‏به خاک ایران بکشد، بر جنبه فرهنگی پیکار ما تاکید می‌گذارد. ایران به عنوان یک کشور جهان سومی، خاور‏میانه‌ای، و اسلامی، تا حدودی خود را درگیر این جنگ می‌یابد. تروریسم اسلامی یک پدیده جهان سومی، ‏خاورمیانه‌ای، و اسلامی است. مسئله ایران را نیز در همین سه صفت ما می‌باید جستجو کرد. ما در چنین ‏وضع تاسف آوریم زیرا با روحیه جهان سومی می‌اندیشیم، با معیارهای خاورمیانه‌ای زندگی می‌کنیم، و اجازه ‏داده‌ایم که جامعه ما با صفت اسلامی تعریف شود. نگرش و ارزشهای ما جهان سومی و خاورمیانه‌ای و ‏اسلامی است و همینیم که بوده‌ایم. اگر می‌خواهیم از این سرنوشت ناشاد بدرآئیم می‌باید حتا اگر جغرافیا‌مان ‏را نمی‌توانیم دست بزنیم از جهان معنوی خود مهاجرت کنیم.

جهان سومی بودن واژه دیگری برای واپس‌ماندگی است. آنان که در دهه پنجاه اصطلاح سه جهان را سکه ‏زدند حق داشتند. جهان غرب، جهان اول بود که پیشرفت در آن نه یک امر اکتسابی، نه نتیجه سیاستها و تصمیم‌‏های یک گروه یا دوره معین، بلکه امری ذاتی بود که از کارکرد عادی جامعه بر می‌خاست. جهان‌بینی مردمان، ‏سازمان اجتماعی، و نظام سیاسی در خدمت آن بود. جهان دوم، سرزمین‌های پشت پرده‌های گوناکون ــ آهنین، ‏نئین (برای کشورهای کمونیست و بامبو خیز آسیائی) ــ کشورهای پیشرفته‌ای بودند که به رغم خود توسعه می‌‏یافتند. سیاستهای از بالا و اقتصاد فرماندهی و شبکه سرکوبگری، آنها را در مسیرهای تعیین شده چنان پیش ‏می‌راند که همزمان به هردو جهان بالا و پائین خود شبافت می‌یافتند. از هزاران تلفات سربازان شوروی در ‏جنگ افغانستان تنها دو در صد به تیر دشمن و دیگران از بیماری جان دادند. بهداشت و سطح زندگی در ‏کشوری که شعر مسعود سعد را به یاد این مسافر می‌آورد: “زی زهره برده دست و به مه برنهاده پای” با هر ‏کشور جهان سومی دیگر پهلو می‌زد؛ و فساد به پایه‌ای می‌رسید که امریکائیان بخشی از سلاحهای مجاهدین ‏را از ارتش اشغالی شوروی می‌خریدند ــ رکوردی در حد بد‌ترین جهان سومی‌ها.‏

جهان سوم به مانگان از کاروان گفته می‌شد؛ جامعه‌هائی که در صورت به پیشرفته‌تران ماننده می‌شدند و ‏در باطن در تالاب قرون وسطائی خود مانده بودند، و مانند بسیاری افریقائیان و خاورمیانه‌ای‌ها ــ بدتر از ‏همه خود ما ــ فروتر می‌رفتند. سرزمین‌هائی زندانی گذشته‌های دست برداشتنی و عادتهای ذهنی که تار ‏عنکبوت‌های سُنتهای نامربوط را برگردشان بیشتر می‌پیچید. جهان سومی ستمدیده و قربانی بود، بی‌هیچ ‏کوتاهی و گناه. ستمدیدگی‌اش به آشنائی‌اش با غرب برمی‌گشت. غرب زورمند زورگو که می‌خواست شیوه ‏زندگی او را تغییر دهد، و منابع‌ش را بهره‌برداری کند. اما شیوه زندگی او سراسر به زورگوئی و به توازن ‏دقیقی میان مرگ همیشه حاضر و زندگی بی‌بنیاد بستگی می‌داشت و منابعش بیهوده افتاده بود. غرب آزادی او ‏را می‌گرفت، که در چنگ اقلیتهای فرمانروای‌ش بیز بهره‌ای از آن نمی‌داشت.‏

برخورد با قدرتهای استعماری، جهان سوم را متوجه واپسماندگی خود کرد ولی مسئولیت این واپس‌ماندگی ‏به زودی به گردن همان قدرتهائی افتاد که به ملاحظه منافع خود در کار نوسازندگی کشورهای جهان سومی ‏بودند (انگلستان از میان قدرتهای استعماری، روشنرایانه‌ترین سیاستها را داشت و مستعمرات آن در فردای ‏استقلال، از زیر ساختهای آموزشی و حقوقی تکامل یافته‌تر و سازمانهای مدنی گسترده‌تری برخوردار بودند.) ‏واپس‌ماندگی مستعمرات ریشه‌های هزار ساله داشت و اصلا به همان دلیل مغلوب شده بودند؛ ولی برای جامعه‌هائی که با فرایافت مسئولیت بیگانه بودند آسانتر می‌بود که رابطه را وارونه کنند. از میان این کشورها چند‌‏تائی هشیارتر بودند و فرصت را برای رسیدن به غرب غنیمت شمردند. دیگران هر چه گذشت به قدرت مشیت ‏آسیای غرب بیستر چسّیدند و و خود را عروسک هر روزی آن دانستند و ساختند.‏

اندیشه آزادی، جهان سومی را رها نمی‌کرد: آزادی از قدرت استعماری و آزادی به مفهومی که از غرب می‌‏آموخت. اما این پویش آزادی با اقتدارگرائی سُنتی می‌آمیخت. رهبران آزادی در برابر توده‌های نا آگاه خود ‏همان ناشکیبائی را نشان می‌دادند و توده‌ها آماده بودند که به آزادی از استعمار بسنده کنند. آزادیخواهی ‏عموما در همان فردای پیروزی پیکار ضد اشتعماری پایان می‌یافت و آن پیکار نشان خود را بر فرایند سیاسی ‏پس از پیروزی می‌گذاشت. سازش ناپذیری و بهره‌گیری از عواطف برانگیخته به بالاترین درجه که در پیکار ‏ضد امپریالیستی سودمند افتاده بود هنجار (نرم) پیکار سیاسی پس از امپریالیسم نیز گردید.‏

دکتر داریوش همایون
دکتر داریوش همایون

‏ ما در ایران با صورت اسلامی و خاورمیانه‌ای جهان سوم سروکار داریم. اسلامی بودن پیشاپیش به ‏معنای داشتن تصور بسیار محدودی از آزادی و محدودیت فردی است که با یکدیگر می‌آیند. به عدوان یک ‏جامعه اسلامی و نه جامعه‌ای از مردمانی که بیشترشان مسلمان‌اند، ما در فضای بسته‌تری بسر می‌بریم. ‏جامعه اسلامی جامعه تقدیس شده است ــ فساد در آن به هر درجه معمول چنین جامعه‌هائی برسد. نظام ارزشها ‏و نهاهای ریشه‌دار آن را زیر نور اندیشه آزاد نمی‌توان برد. جامعه اسلامی در هر مرحله‌ای باشد بالقوه یک ‏عنصر آخرالزمانی نیرومند در آن هست: سرنوشت از پیش تعیین شده‌ای دارد؛ آینده و رستگاری نهائی‌اش در ‏بازگشت به گذشته‌ای است بالاتر از هر چه بوده است و خواهد بود؛ همواره یک جایگزین تصوری با اعتبار، ‏برتر از همه برای هر جهان‌بینی و سیاست شکست خورده، در ژرفای جامعه هست. ‏

جامعه اسلامی در جهان سومی بودن‌ش پابرجا‌تر از دیگران است. اگر در یک جامعه جهان سومی، باورها ‏و نظام ارزشها راه بر پیشرفت می‌گیرند جامعه‌های اسلامی مقررات تقدیس شده‌اش را نیز بویژه در زمینه ‏حیاتی حقوق بشر بر آن می‌افزاید. اداره جامعه بر پایه شریعت، آن را به همه جاهائی که در عربستان و ایران ‏و افغانستان‌های جهان دیده‌ایم می‌تواند برساند ولی به مدرنیته نخواهد رساند. از دهه هشتاد سده نوزدهم ‏کوشش اندیشه وران اسلامی از هر رنگ برای آشتی دادن مدرنیته و شریعت بیهوده مانده است. می‌توان با ‏ندیده گرفتن در اینجا و کش دادن در آنجا مشکل لحظه را حل کرد ولی هیچ کس نتوانسته است یک پایه تئوریک ‏برای مدرنیته در اسلام بیابد. (نظریه قبض و بسط شریعت، که یک نمونه ندیده گرفتن و کش دادنی است که از ‏آن سخن رفت، تنها زمینه‌ای برای بررسیهای اسلام شناسان فراهم کرد و در دانشگاه‌های غربی برد بیشتری از ‏جامعه و سیاست ایران یافت). مدرن کردن اسلام آرزوی محال کسانی که بُن بست را می‌یابند و باز همان را می‌‏جویند مانده است.‏

یک مشکل دِگر جامعه اسلامی، احساس برتری است که دگرگونی را نه تنها نالازم بلکه ناپسند می‌نماید. ‏جهان سومیان دیگر می‌دانند که می‌باید بر راه و رسم غرب بروند و نمی‌توانند. آنها اگر با غرب دشمنی هم ‏داشته باشند برتری‌اش را انکار نمی‌کنند. دلبستگی‌شان به ارزشها و سُنتهای خود دست و پا گیر است ولی ‏کمتر به تفاخر می‌کشد. در جامعه اسلامی یک رگه نیرومند رقابت با تمدن غربی از همان نخستین برخوردها ‏جنبش تجدد را مانع شد و به بیراهه افکند. پس از آنکه دریافتند ایستادگی بیهوده است و چاره‌ای جز گرفتن از ‏غرب نیست به اقتباس پرداختند، ولی برای آنکه بهتر بتوانند پیش روی خیزاب غربی شدن دیواری بکشند و ار ‏‏”هویت” و ارزشهای برتر خود دفاع کنند. بحران پایان ناپذیر مدرنیته در جامعه‌های اسلامی، تلاش محکوم به ‏شکست دگرگون شدن برای همان‌گونه ماندن بوده است ــ نه همان می‌مانند، نه دگرگون می‌شوند.‏

همه استدلالها در لزوم اقتباس جنبه‌های سودمند تمدن غرب در عین نگهبانی سِنتها و ارزشهای اصیل و ‏یکی دانستن هویت ملی با آن سُنتها و ارزشها از همین احساس برتری بر می‌خاست. می‌دیدند که واپس افتاده‌‏اند و از عهده بر نمی‌آیند ولی دست از آنچه در درجه اول مسئول واپس‌ماندگی‌شان بود برنمی‌داشتند. از ‏تمدن برتری که از خوار شمردنش خسته نمی‌شدند اسباب مادی‌اش را می‌گرفتند تا برضد ارزشهائی که آن ‏تمدن و اسباب را ممکن ساخته بود بکاربرند. ‏

‏ جهان سومی و جزئی از جهان اسلامی بودن را خاورمیانه‌ای بودن چنان تکمیل می‌کند که دیگر، در بیرون ‏از افریقا، پائین‌تر نمی‌توان رفت. خاورمیانه بیش از یک اصطلاح مبهم جغرافیائی، و مانند جهان سوم یک ‏حالت ذهنی است. خاورمیانه‌ای اگر مسلمان و عرب هم نباشد به غرب ستیزی، بویژه امریکا‌ستیزی و یهود ‏ستیزی که بر آن سرپوش ضد صهیونیسم می‌گذارند شناخته است. او اگر هم انگشتی برضد غرب تکان ندهد از ‏تاریخ خود ــ تاریخی که مانند همه جهان‌بینی او “سوبژکتیو و گزینشی است ــ احساس دشمنی با غرب را ‏آموخته است. کشاکش فلسطین و اسرائیل که کهن‌ترین و پیچیده‌ترین کشاکش جهان است او را یک سویه و ‏یک پارچه ضد اسرائیلی و تقریبا بنا بر تعریف، ضد یهودی کرده است. حالت مظلوم و قربانی جهان سومی‌اش ‏با احساس مظلومیت و قربانی بودن اسلامی و خاورمیانه‌ای تقویت شده است. او هیچ مسئولیتی ندارد و از ‏بابت شوربختی خود طلبکار دیگران است. اروپا، غرب، امریکا، شرکتهای چند ملیتی، امپریالیسم، سرمایه‌داری و اکنون جهانگرائی، مسئول گرفتاریهای اویند ــ اگر چه آن گرفتاریها و ریشه‌های‌شان به سده‌های پیش ‏برگردد. هر رویدادی در جهان، بویژه اگر فاجعه‌آمیز باشد، به دست و اشاره آنهاست.) چند در صد مردم در ‏خاور میانه ۱۱ سپتامبر را توطئه خود امریکا نمی‌دانند و به اصالت نوار فاتحانه بن لادن باور دارند؟) طبع ‏آسان پسند خاورمیانه‌ای رفتن به ژرفا و رسیدن به بلندا را دشوار، اگر نه ناممکن ، می‌سازد.‏

‏ ذهنی که نمی‌تواند در باره دین با همه پنجه‌ای که بر زندگی مادی و معدوی جامعه انداخته است به آزادی ‏بیندیشد؛ و سیاستی که همه‌اش توطئه و مظلومیت است؛ و فضای “انتلکتوئلی” که با شعار و دروغ و نیمه ‏حقیقت آغشته است چه برای والائی اندیشه و عمل می‌گذارد؟ برای رسیدن به والائی می‌باید توانائی برونرفت ‏از عادتهای ذهنی و خرد متعارف و مدهای روز را یافت. ولی فرهنگی که شهادت را بالاترین ارزشها کرده ‏است از شهامت بی‌بهره است و از بیرون شدن از متعارف می‌هراسد . روشنفکر در این فرهنگ با حکومت‌ش ‏آسان‌تر در می‌افتد تا با همگنان‌ش. اگر مال اندوزی، انحراف سیاستگران چنین جامعه‌هائی است عوامزدگی، ‏انحراف روشنفکران آنهاست (هردو گروه می‌توانند به آسانی از یکدیگر تقلید هم بکنند.) ‏

* * *‏

‏ ما بر رویهم در این سه جهان زیست می‌کنیم و همراه هر سه به پایان راه رسیده‌ایم. حال و روز ما نیاز به ‏‏”شرح خون جگر” ندارد. جهانهای ما نیز در تشنجات بحران ” گذار“ند. جهان سوم که در افریقای سیاه کامل‌‏ترین تعریفش را می‌یابد با نا امیدی هراس‌آور موقعیت خود روبروست. ادامه شیوه‌ها و روحیه‌های جهان ‏سومی، فاجعه‌هائی مانند سومالی (که کابینه هشتاد نفری آن به تازگی استغفا کرد) یا کنگو ( که حکومت‌ش در ‏غارت منابع ملی با نیروهای اشغالی خارجی در مسابقه است) یا زیمبابوه یکی از پایتخت‌های ایدز در جهان) را ‏گسترده‌تر خواهد کرد. جهان اسلامی در واپسین ایستادگی خود در برابر مدرنیته، کارش به ولایت فقیه و بن ‏لادن و طالبان کشیده است. جمهوری‌اسلامی در ایران کمر آن را از نظر سیاسی شکست. اکنون کمر آن در ‏افغانستان از نظر نظامی شکسته است. اسلام به عنوان دینی که با وجدانیات افراد سر و کار دارد آینده خود را ‏خواهد داشت؛ اما دیگر به عنوان یک تمدن نمی‌تواند غرب را چالش کند. اسلام بطور روز افزون پناهگاه ‏رژیمهای فاسد استبدادی است که مار بنیادگرائی را در آستین می‌پرورند. در خاورمیانه ترکیب محافظه‌ کاری، ‏سودازدگی (ابسسیون) فلسطین، و اسلام به عنوان هویت ملی، جامعه‌های هرچه بیشتری را دارد به بنیادگرائی ‏محکوم می‌کند.‏

‏ ما در این سه جهان بیگانه شده‌ایم. جامعه ما به پایه‌ای از پیشرفت رسیده است که باید بتواند معنی ‏مسئولیت را بفهمد؛ اسلام را در سیاست و اداره جامعه راه ندهد؛ و از گیر سیاستهای خاورمیانه‌ای رها شود. ‏باشنده این سه جهان بودن به ما جز فروتر رفتن در سطح‌های پائین‌تر تمدن جهانی نداده است. ما سزاوار ‏زندگی بهتری هستیم و اجباری نداریم که خود را در سطح این مردمان نگهداریم. جهان سومی می‌تواند همچنان ‏در سُنتهای خود دست و پا بزند و رستگاری‌اش را دست نیافتنی‌تر گرداند؛ جهان اسلامی می‌تواند به اسلام به ‏عنوان هویت ملی و جاِگزین استراتژیهای شکست‌خورده خود بنگرد و واپس‌ماندگی‌اش را ژرف‌تر سازد. ‏خاورمیانه‌ای می‌تواند هر چه بخواهد مسئولیت شکستهای خواری آور سیاست و فرهنگ خود را به گردن ‏امریکا و اسرائیل بیندازد و آینده خود را گروگان مسئله فلسطین کند.‏

‏ ما دیگر نمی‌خواهیم با این ملتها یکی شناخته شویم؛ نمی‌خواهیم جهان سوم معیار پیشرفت ما، جهان اسلام ‏تعریف کننده فرهنگ ما و خاورمیانه چهار چوب سیاسی ما باشد. هویت ملی ما به هیچ بخشی از فرهنگ ما ‏بستگی ندارد. ما در این فرهنگ می‌توانیم و می‌باید بسیار دست ببریم و کمترین باکی در زمینه هویت نداشته ‏باشیم. آنها که فرو ماندگان سه جهان ما نیستند پیوسته در بازنگری و نوسازی فرهنگ پویای خویش‌اند و ‏هویت‌شان آسیبی نمی‌بیند. فلسطین به ما مربوط نیست و ما هیچ بدهی به فلسطینی و عرب نداریم. به قول ‏فرخی “جهان پر شغب و شور” است و دلیلی ندارد که در این میان فلسطین مهم‌ترین مسئله ما باشد. اصلا ملتی ‏که جوانان‌ش کلیه خود را می‌فروشند و پدران فرزندان‌شان را، و می‌باید همه انرژی‌اش را برای توده‌های ‏درمانده‌اش صرف کند از کجای خودش می‌تواند برای کمک به دشمنانی بزند که سپاسی هم نمی‌گزارند؟

آینده ملت ما اگر قرار است بهتر از اکنونش باشد در بیرون آمدن از این دنیا‌هاست: پشت کردن به جهان ‏سوم، بیرون زدن از خاورمیانه، فراموش کردن اسلام به عنوان یک شیوه زندگی و نه یک رابطه شخصی با ‏آفریننده جهان. ما می‌باید اروپائی و جهان اولی بشویم زیرا در اصل چیزی از آنها کم نداریم. ایرانی هر جا ‏باشد به مجض آنکه به ابزارهای فرهنگی غرب دست می‌یابد خود را به غربیان می‌رساند. ما از جهان سومی‌‏های دیگر سبکبارتریم. تجربه میلیونها ایرانی مهاجر و تبعیدی در دو دهه گذشته این را ثابت کرد.‏

جهان اسلامی هیچگاه جهان ما نبوده است، آنگونه که برای عربهاست. ما همواره ایرانی مانده‌ایم و نه آن ‏دویست سال تاراج و کشتار و ویرانی سیستماتیک را برای نابود کردن عنصر ایرانی فراموش کرده‌اِم و نه هزار ‏پانصد سال بزرگی پیش از آن را. اسلام دِین بسیاری از ما هست ولی موجودیت ما نیست. ما با عربها بیش ار ‏اینها تفاوت داریم. موضوع برتری و فروتری نیست. موضوع، تفاوتی است که ۱۴۰۰ سال اسلام نتوانسته ‏است آن را بزداید.‏

خاورمیانه را می‌باید به شکست خوردگانی واگذاشت که که در هر شکست دلایل تازه‌ای برای چسبیدن به ‏عوامل اصلی شکستهای خود می‌یابند. خاورمیانه وزنه‌ای بر بال پرواز ماست و هیچ چیز بیرای عرضه کردن ‏به ما ندارد. یک گنداب واقعی فرهنگی و سیاسی است که باید پای‌مان را از آن بیرون بکشیم. خاورمیانه را، ‏چنانکه بقیه جهان سوم را، می‌باید شناخت و با آن رابطه درست داشت ولی راه ما از همه آنها جداست. ایران ‏فردا را هم امروز می‌باید باز ساخت. پیکار فرهنگی را که ما به عنوان یک حزب سیاسی بدان اولویت داده‌ایم ‏در همین فضاهای آزاد می‌توان دنبال کرد و به ایران کشاند. ما در این پیکار تنها نیستیم. از دستگاه کومت و ‏حزب‌الله گذشته، مردم ایران هر چه بیشتر از این فرهنگ و سیاستی که خشونت و خفقان و خرافات از آن می‌‏زاید دوری می‌جویند. پرده تابوها را می‌باید درید و از حمله کهنه‌اندیشان نهراسید.‏

 

آذر ۱۶, ۱۳۸۰

پست‌های مرتبط

بیشترین خوشبختی‌ها برای بیشترین مردم

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
قبول اطلاعات بیشتر